پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

39 سالگی کمی جسور و خیلی باحال


با تو یادگیری یک حرفه و مهارت جدید را شروع کرده ام و امروز اولین نتیجه اش را دیدم. مثل زایش بی بدیل و زیبا بود. 

یکی از زیرنویس های فارسی فیلم بتمن 2022 با ادبیات و کلمات گولو نوشته شده است.


نوروز منی تو


تلاش میکنم کم کم کارهای خانه را خودم انجام دهم . عین باطری موبایل قدیمی وسط کارها شارژ خالی میکنم و باید نیم ساعتی درازبکشم و سرم  از صدا و تنم از خستگی دور شود تا بتوانم دوباره سرپا بایستم. ولی همین قدمهای کوچک خیلی حالم را بهتر کرده است. همین که با آقای جوگندمی بی تعارفم و درک میکند که گاهی در ثانیه ناتوان می شوم برایم مصداق نعمت است و حسینا جان شکر و هزاران شکر.

داشتیم با خواهرهمسرم حرف می زدیم و گفت گولو ما چون شاغل  و مستقل شدیم اینطور هستیم یا چون اینطور هستیم توانستیم شاغل و مستقل بشویم؟ و منظورش از اینطور، تحمل بسیار در مقابل درد جسمی و دم نزدن در مقابل درد بود. جوابی که نداشتم. بجایش موهای شلال مشکی زیبایش را ناز کردم و گذاشتم انگشتانم بجای من حرف بزنند.

انقدر کارهای  مختلف دارم و انقدر دغدغه دارم که نگو نپرس. انقدر تغییر و تحول در راه است که در تصور خودم هم نمیگنجد. دعا میکنم همه شان به خوبی و خوشی باشد و این از دستم برمیاد. غباری در باد و بادی به فرمان حسینا. مگر تا الان غیر از این بوده؟  شاید مقام تسلیم در مقیاس بسیار کوچک همین باشد. که بدانی توی دستهای امن هستی.

این عروسهایی که از روز اول همه چیز دارند حوصله شان سر نمیرود؟ دو روز است تازه پرده سفارش داده ایم. و چه کسی قدر پرده های کتان تک رنگ زیبا را می داند؟ آنکه چهار ماه با پنجره های پوشیده از روزنامه از زندگی لذت برده است!

تو چنین شکر چرایی



سلام سی و شش سالگی.
چه سن خوبی هستی تو و چه سال خوبی بود امسال. تعجب میکنی که می گویم سال خوب؟ خب فوت پدرآقای جوگندمی و بیماری من و جنگ و ویروس و مسافرت نصفه نیمه و تمام اینها که تقصیر تو نبود.تو فقط همراه من بودی مثل تمام این سالها. تو یاغی دوست داشتنی من بودی گرچه هیچ قصد طغیان نداشتی،  مثل زنی که خبر بارداری و مرگ عزیزش را باهم می شنود. و عجیب عزیز بودی و هستی. با تو یاد گرفتم می توانم دست کشیدن لابلای موهای همسرم را به دنیا ترجیح بدهم و میتوانم به کسی غیر خودم اعتماد کنم و به صدای نفس های منظم او در رختخواب عادت کنم. تو آمیزه ای غریب از عشق و منطق بودی  سی و شش. با تو ناباورانه به زندگی جدیدم بله گفتم و جز کمتر کسی میدانست چقدر از این کار هراس داشتم.
الان که نگاه میکنم میبینم تقریبا اکثر جملاتم برایت با ازدواج گره خورده ولی من و تو میدانیم که این ظاهر قضیه است. با تو من استخوان ترکاندم و گولو را بهتر شناختم و عقایدش را بهتر شناختم و ضعف و قوت هایش را دیدم  و این شاید دستاورد یک سال همراهی با تو است که حس میکنم قوی ترم و عاشق ترم و متوکل ترم و حسینا را بیشتر و بهتر دوست دارم وخودم را بیشتر و بهتر دوست دارم و به نظرم همین زیباترین دستاورد ماست...

آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست

برنامه این بود که بروم در مسجد حضرت صبر علیهاالسلام که نام دیگرش زینب است سه روز از دنیا دور باشم. در بالاپشت بام مسجد نماز امام جواد علیه السلام بخوانم و یکی از خانه هایی که با نور سبز گلدسته ها روشن شده اند را آرزو کنم. بعد دزدانه بخزم توی راهروی تنگ و ترش منتهی به گلدسته و سر گلدسته که رسیدم و هراس ارتفاع که از سرم افتاد و مطمئن شدم که کسی مرا نددیه و دستگیر نخواهم شد، نفس عمیقی بکشم و همه دوستانم و عزیزانم و آرزوهایم را یاد کنم. ولی به قول نویسنده ی فرنگی Little did I know  که تقریبا همه معتکف خانه خواهیم شد و درد سیاتیک پاهایم را عاجز خواهد کرد و از روزه ماه رجب تا به امروز محروم خواهم ماند و شیرین تر از همه اینکه در شب تولد امام جواد علیه السلام به خانه خودمان کوچ خواهیم کرد و حالا ویله کولا واقعاً خانه ی ماست...


خدایا شکرت

که بهترین برنامه ریزی بهم بزن کل کائنات هستی

ما را با قلم هفت رنگ مهربانت بازنویسی کن

و از بغل خودت دورمان نکن



پ.ن: چقدر شیرین است که بگویی بفرمائید منزل ما در خدمت باشیم و این تعارف نباشد.

یه چند تا گولوی High copy


کاشکی چهار تا بودم. یکی اش مرتب میومد سرکار و مرخصی و تاخیر و تعجیل نداشت. اینجوری آخر سال بهش نمیگفتند از عیدی و سنوات بعلت کسری کار خبری نیست.
یکی اش می موند توی خونه و اون همه درهم برهم بی پایان رو مرتب میکرد. آشپزخونه رو مثل گل تمیز میکرد و تمام خرت و پرت ها رو لیبل میزد و کتابها رو گردگیری میکرد و زمین رو تی می کشید و از روی کتاب مستطاب آشپزی یه غذای خوشمزه میپخت.
سومی به تمام میسدکالهای چند ماه گذشته جواب میداد . کامنت های اینجا رو تایید میکرد. به تلگرام و اینستا می رسید. جواب احوالپرسی های دوستان رو میداد و مهم تر از همه با آدمها معاشرت میکرد. میرفت خونه لاله ، بدون دغدغه وقت یه دنیا حرف میزد. هدیه روز مادر مامان رو به موقع میخرید. برای خواهر همسرم که اولین ساله مامان شده  گل میخرید .میرفت پیش مادر همسرم یه بعد از ظهر آروم  دو نفری میگذروندن...


چهارمی اما هیچ کدوم از اینا نبود. می رفت مشهد؟ می رفت شیراز؟ می موند توی کنج اتاق یه کم مطالعه میکرد یا پیاده شهر رو  گز میکرد؟ نمیدونم. چهارمی رو نمی دونم ولی میفهمم بیشتر از همیشه بهش نیاز دارم...