پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

وقتی به نوشتن با موبایل عادت ندارم

آدمی که به تایپ با کی بورد عادت دارد باید پیه این را به تنش بمالد که اگر مدتی به سیستم خانگی دسترسی نداشت افلیج و الکن بشود. اما الحمدلله اینترنت خانه امروز وصل شد و وقت شکستن قولنج این انگشت های تنبل رسید.
***
امروز عرفه بود. حسینا را به چه شناختم؟ به اینکه هرگز مرا به حال خودم رها نکند  و همین چقدر الحمدلله دارد. من از رها شدن می ترسم. و وقتی ماشینمان غلت خورد و چپ شد و زمان ایستاد و جهان لرزید، ما توی دستهای او بودیم و نمردیم و حتی خراش برنداشتیم. حسینا خدای مهربانی است و ما را از اتفاق تلخی حفظ کرد. اولین رگه های نور قهوه ای به داخل کابین ماشین تابید و دهانم و گوشهایم و چشمهایم پر از خرده شیشه بود. فکر کردم نمردیم و یهو قلبم ایستاد. نمردیم؟ اگرفقط من  نمرده باشم چه؟ که صدای آقای جوگندمی را شنیدم: گولو خوبی؟ و صدا چقدر معجزه ی بی نظیری است... زنده بودیم و نیم ساعت بعد کنار لاشه ی ماشین مهربانمان ایستاده بودیم و ... و خب طول کشید تا کنار بیاییم و هنوز هم کابوس میبینیم و هنوز هم هی میگوییم ضرر مالی فدای سرمان ولی عادت نکرده ایم و شاید منتظریم از خواب بیدار شویم.
***
امیدوارم حسینا فردا را برای ما روز قربانی کردن آن صفاتی که شایسته ما نیست قرار دهد و ایکاش کسی را با اسماعیلش امتحان نکند.

دلم برای وبلاگ تنگ شده بود