پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پیگمالیون عزیز

نامبرده حالش بد نیست، یا هنوز گرم است ‌ و نمیفهمد حالش بد است که خود این هم چندان بد نیست، اما بسیار خسته است ‌ و حوصله ندارد و نمیفهمد چرا آنکه کم میخواهد و کمتر اوقات میخواهد غالبا چیزی عایدش نمی‌شود اما آنکه بیش میخواهد و اکثر اوقات میخواهد،  به درصد قابل توجهی از خواسته هایش می رسد و گویا احمقانه و بی منطق بودن خواسته ها هم چندان مهم نیست.

پ.ن:نامبرده فقط انتظار دارد اجازه دهند در این زندگی کوفتی و با این تن رنجور، نان و ماستش را تناول کند. 

و هر روز راه خانه دورتر می‌شود

دراز کشیده ام  روی  پتوی نازک نرمولی که توی هال پهن است ، صدای نفس های همسرم مدتی است مرتب شده و میدانم که خواب است. تا چند دقیقه قبل داشتم موهایش را ناز میکردم . نه چون این کار را خیلی دوست دارد -که دارد - بلکه برای اینکه نیاز دارم حس کنم زنده ام . نیاز دارم بدانم قرار نیست به بیمارستان برگردم ، به جایی که ملحفه تخت‌ها را خودم مرتب نمیکنم و خودم بیدار نمی شوم ‌ و خودم نمیخوابم و همه شرح حالم را می پرسند و هیچ کس حالم را نمی پرسد. دلم میخواهد پیر شوم و ببینم حنا بزرگ شده و سپهر بزرگ شده و زهرا بزرگ شده ‌ و امیر علی بزرگ شده و مهشید بزرگ شده و گلنار بزرگ شده. دلم میخواهد پیر شوم  و من از پیری میترسم و از مرگ میترسم و از مرگ در این سن بیشتر میترسم و اصلا من نخواسته بودم همه‌ چی روی دور تند باشد . من هنوز با آقای جوگندمی مهمانی نرفته ام . یکی به این دنیا  بگوید صبر کند، ما هنوز با هم نرقصیده ایم .