پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

بنده جان شناختی منو؟

هر سال عرفه که میشه با خودم میگم امسال دیگه میخونم. هر سال که غروب امروز میشه میبینم نخوندمش. دعای امام حسین در روز عرفه رو میگم. الان هم یه روز خلوت منتظرمه چون دیروز با خبر تعطیلی تهران مجبور شدیم هول هولکی کارکرد و حقوق رو محاسبه کنیم و خدا رو شکر امروز واریز میشه . نمی دونم امروز میشه برم یه خلوتی گیر بیارم و  عصر شبیه اونجوری که مومن ها از عرفه دست پر میان بیرون  باشم یا نه. دعا کنیم همدیگه رو. باشه؟

امروز یه حس دیگه هم از صبح همراهمه: لعیا...

هر سال این موقع لعیا زنگ میزد که بیا بریم مراسم عرفه. امسال نیست. نه مراسم و نه لعیا. رفتم دیدم. پیش پدرش زیر یه سنگ سفید خوابیده. کی باور میکنه؟ از مرگ میترسم. خیلی میترسم.از مرگ لعیا کفری ام. از مرگ ها غمگین میشم و میترسم. دعا کنیم آدمها نیمه تمام نمونن. یهو نمیرند.


برم. اصلا بدخلق شدم.

ای که برای جادو، چوبدستی نمیخواهی

در آرشیو نوشته هایم  این متن را دیدم:

31 سال 10 ماه 18 روز گذشته،1 ماه 12 روز مانده

 

یه چوب دستی بگیرم دستم، تکونش بدم و هزار ستاره بشینن به زندگی، موهام کوتاه و قهوه ای روشن بشن، ابروهام اصلاح شده و صورتم تمیز بشه، حساب بانکی ام اونقدری پر بشه که هی نگران نباشم، وزنم چهارکیلو کم بشه و اژدهای توی معده ام بخوابه، روی پایان نامه ام بنویسم" دفاع شد"، نمازهای مستحبی و دعاها با لذت برگردن به قبل از نماز صبح و بین مغرب و عشا و قبل و بعد از ظهر جمعه، عثمان تمیز بشه، یه پالتو توی جالباسی ام آویزون بشه که دست هیچ دزدی بهش نرسه، بغض از پشت گلوم بره، مدیرم شش ماه اسمم رو صدا نکنه، همکارم از حس "خودبهترین پندرزهای جهان را بده" اش دست برداره، جفت هاردام بازیابی بشن، اتاقم چهار متر بزرگتر بشه،برم سفر حج و سفر پراگ، پولم پربرکت بشه، کارم رو دوست داشته باشم، غیبت نکنم، نق نزنم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم... یک ماه و دوازده روز مونده تا تولدم... بلدی چوب دستی بسازی؟


امروز 38 سال 3 ماه 13 روز گذشته :

موهام کوتاه و مشکی هستند،ابروهام اصلاح نشده ولی تمیز هستند. حساب بانکی ام پر یا خالی توکلم بیشتر شده و کمتر نگرانم. وزنم 34 کیلو کمتر شده و توی معده ام هیچ جانوری نیست. روی پایان نامه ارشد نوشته شد" دفاع شد" و رساله دکتری باقیست. نماز میخونم و قران میخونم و جای هیچ کمبودی رو با دعا و قران پر نکرده ام. یه پالتوی ابکرامبی خاکستری دارم که حتی نخریدمش و به دستم رسیده و قشنگ تر از پالتویی هست که ازم دزدیدن. بغض ندارم و مدیرم شش ماه بعد از رفتن من از اون شرکت عزل شد و از همکار سابق بی خبرم و هاردام هنوز بازیابی نشدن و خونه مون 126 متر بزرگتر از اتاق قبلی ام هست و سفر حج و پراگم تبدیل به بلگراد و مسکو و مونته نگرو و استانبول و ایلام شد و خودمو دوست دارم و زندگی ام رو دوست دارم و خانواده ام رو دوست دارم و دوستانم رو دوست دارم و حسینا رو دوست دارم و زندگی رو دوست دارم و خدایا شکرت که زنده ایم و خوب زنده ایم....





این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست

امروز که اومدم سرکار دیدم روی میز،کنار ماگم یه ظرف شکر  گذاشته اند... حسینا جان من می دونم شما گفته ای. نمی دونم از دهن کدوم بنده و با دست کدوم بنده ولی میدونم این شکر کار خودته. یعنی گولوچه حواسم هست. نمک سر سفره ات رو از خودم بخواه. شکر روی میزت رو هم خودم می فرستم...



روی نوک پنجه هام می ایستم، صورت ماهت رو می بوسم. حسینای منی.

در مستی و مخموری و در هشیاری

الحمدلله های روز اول کاری رو می نویسم که یادم نره و فردای سختی ها فراموشم نشه  که یه روز قشنگ کارم رو اینجا شروع کرده ام:

- مسیرش نزدیکه .دستم کم  نیم ساعت نزدیک تر از شرکت قبلی.

- یه عالمه بانک اطرافش هست( نمیدونم چرا برام مهمه ولی خب برام مهمه).

- آقای جوگندمی رو موقع پیاده شدن دم در شرکت می بوسم و دیگه در نمیره و براش عادیه.

- قهوه هاش معرکه هستند.

- رفتم حساب بانک ملت رو فعال کنم. دیدم مانده توش چهار تومن هست! یه ور ذهنم خوشحال شد. یه ور ذهنم نرخ تورم از سالی که حج رفتنم بهم خورد رو حساب کرد. یه ور دیگه هم هوس کعبه کرد. بعد دید با این پول همون هوس مشهد هم عالیه. تازه امروز تولدش هم که هست.

- شرکت جدید برام همین اولین کاری ده روز کارکرد رد کرده تا حقوق که میدن برای منم واریزی باشه. خب با همین کار حسابی منو متعهد کردند.

- تونسته ام کار خیر کنم. حواسم هست با گفتنش خرابش نکنم ولی خوشحالم. 


یه دونه بدی هم بگم:

- وضو گرفتن توی شرکت جدید خیلی سخته