پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

Gott ist tot

آنکه امروز عین مادرمرده ها نشسته بودکنار اتوبان همت و زار میزد منم که نمی توانم تصویر عروسک تک شاخ خون آلود در لاشه هواپیما را از ذهنم و از زندگی ام پاک کنم.


عاشقتم زیلیندا



تو می تونی بهترین اتفاق زندگی هر آدمی باشی
و من خیلی خوش شانسم که اون آدم هستم
تولدت مبارک

For Tahereh


این روزها سرگرم خوندن کتابهایی هستم که توی حراج بلک فرایدی خریدم و از بین همه شون سری کتابهای آقای رنسام ریگز با موضوع بچه های خاص خیلی به دلم نشسته اند. حس میکنم دری از جادو به روم باز شده و میتونم هر شب قبل خواب در موردشون مثل نوجوان ها خیال بافی کنم. وقتی کتاب دستم هست انگار دیگه توی تهران نیستم، توی یه جزیره ی آفتابی ام. ریه هام درد نمیکنه، زود خسته نمیشم، بی حوصله نیستم فقط و فقط منم مثل بقیه بچه ای اونجا هستم: خاص.

کتاب های خوب خیلی نعمت هستند... مخصوصا وقتی توی صفحi اول جلد دومشون میبینی نوشته تقدیم به طاهره و با خودت فکر میکنی وای نکنه کتابم تقلبیه! نکنه چاپ ایرانه! نکنه این سبکی وزن کتاب و حس مخملی لمس جلدش توهمه! ولی بعد از یه گوگل کردن کوچولو متوجه میشی آقای ریگرز بین چاپ کتاب اول و دوم با یه خانم نویسنده از تبار ایرانی  به اسم طاهره مافی ازدواج کرده و یهو دلت داغ میشه از دیدن عکسهای این زوج: عروس متولد آمریکا که حجاب خوشگل داره، عروسی که دسته گلش از نوشته های کتاب های محبوب خودش و آقای داماده، مراسم که توی کتابفروشی هست، خونه شون که پره از رنگ و کتاب... دلم عروسی میخواد.دلم از این عروسی ها میخواد...

راستش از تظاهر خسته ام. دلم نیمخواد بیمار باشم ودلم نمیخواد همسرم نگران وقت پزشک باشه. نمیخوام کسی بدونه انرژی ام کمه. نفسم کمه. نا ندارم. جان سفر ندارم. حوصله خیلی چیزا رو ندارم. خیلی وقتا درد دارم. از ترحم بدم میاد و دلم میخواد همه این چیزا رو انکار کنم. دلم میخواد برم توی دنیای جادو زندگی کنم. ذهنم هنوز گولوی قبل بیماری هست. گولوی خیلی قبل تر از بیماری که یه عالمه کار میکرد ولی بدنم گولو نیست اصلا. یه خر بیماره...


پ.ن: یلدا نرفتیم خونه خودمون. روی کتفهام یه کوه خستگی از کار های نکرده است.


عکس: