توی تمام عکسهای هند شبیه کوزه افتاده ام
نمازم تق و لق شده و میدونم خداهه ازم متنفره
چهارتا جوش مجلسی زده ام که نه فشار میدم بهتر میشن نه خوب میشن نه جای لک قبلی ها میره
دماغم اندازه ترب گنده است. چشام اندازه عدس ریزه.
فقیرم.فقیرم. فقیرم. 180 میلیون نقد بدهکارم.
همسرم اصلا مرد خوبی نیستن. پولدار نیستن. مثالی و پزدادنی نیستن.
خانواده همسرم خیلی بی فکر هستند.
سبک زندگی ام داغونه.
بیشعورم و روابط دوستانه ام داغونه.
هیچ آموزش درست درمون یا ورزش مدون ندارم.
چاقم.
از محل کارم متنفرم.
پریود میشم.
انگار یکی منو برمی داره و مینشونه توی یه پنجره دیگه. منظره همونه. فقط زاویه دید من فرق کرده.
توی تمام عکسهای هند چقدر از ته دل خندیده ام. چقدر خودمم.
نماز اول مه رو خوندم. قرآنی که این روزها کمتر میخوندم رو سوره به سوره با صدای قاری محبوبم به حد سابقم میرسونم.
وقتشه برم دکتر پوست و ببینم زیباتر شدنم چقدر هزینه داره.
با همین چشمای نقطه ای و ریز چقدر چیزای خوبی دیده ام.
یه اکسل باز کنم و برای ادای قرض هام یه برنامه حسابی بنویسم.
خدایا شکرت که آقای جوگندمی انقده به چشمم خوشگلن. خدا رو شکر که هر روز از دیدنشون غنج میرم. چه خوبه که انقده آدم حسابی هستند.
شانس آورده ام که خانواده همسرم اهل دخالت نیستند. دلم برای مادرشوهرم تنگ شد که.
زندگی مون توی مسیر خوبیه.
دوستام رو فراموش نکنم.با زینب قرار بذارم. دیدن لاله برم.به آرین زنگ بزنم. کامشین رو بیشتر ببینم. چرا از احوال دخترچه بی خبرم؟
این باشگاه لادن کمتر از 5 دقیقه از شرکت فاصله داره.یادم باشه یه آماری بگیرم.... دولینگوام همین روزها دوساله میشه .
امان امان از جبر بیولوژیکی.
جسم زن به مثابه میدان جنگ..... تلفات همیشه خودی هستند.
کامشین میگه ببینم این حرفهاتون نقل از "چراغها را من خاموش میکنم" هست؟
میگیم بله. و میگه لاله شبیه کلاریس هست. دربست موافقم.با خودم فکر میکنم اگه جهان اون کتاب بود من کی بودم؟ پیداش میکنم. یوما!!!! بلند میگم من یوما هستم!!! لاله بدون حتی یک ثانیه درنگ میگه نععع یوما آدم حسابی بود!!!!
واقعا من با این موجود 13 ساله دوستم ؟ نه واقعا؟
توی فرودگاه دهلی شیشه های چاتنی ام رو گرفتند. خرها! چقدر روشون حساب کرده بودم که توی کابینت چاتنی داشته باشیم و حتی خیال بافته بودم که دستم بسوزه و روش چاتنی بریزم. پلیس های خر رشوه گیر هندی چاتنی هام رو مصادره کردن و عضو دیگه ای سوخت ....
نشسته بودم داشتم توی دوغ گازدار بربری تلیت میکردم و سرم پایین بود. یهو حواسم رفت پیش حرفهایی که می زدند. دو تا آدم حسابی. خیلی حسابی. با خودم فکر کردم کجای دنیا کار خوبی کرده ام که الان توی این جمع نشسته ام. فکرم به جایی قد نداد. به تلیت کردن ادامه دادم.
در هفته اول پاییزات از سرزمین بهارات برگشته ام و فهمیده ام فارغ از هر نظریه و فلسفه ای ، جد من یکی میمون بوده است. میل دارم در آینده نیز نسلم میمون شود و این وسط مدتی را به اجبار ادای آدم ها را درآورده باشیم.
آخر هفته به امید خدا عازم هستیم . چکار کرده ام؟ 5 عدد کنسرو باقالی پخته خریده ام. همین!!!!
چرا که باقالی پخته بر هر درد بی درمان دواست!!!!