نشسته بودم داشتم توی دوغ گازدار بربری تلیت میکردم و سرم پایین بود. یهو حواسم رفت پیش حرفهایی که می زدند. دو تا آدم حسابی. خیلی حسابی. با خودم فکر کردم کجای دنیا کار خوبی کرده ام که الان توی این جمع نشسته ام. فکرم به جایی قد نداد. به تلیت کردن ادامه دادم.
در هفته اول پاییزات از سرزمین بهارات برگشته ام و فهمیده ام فارغ از هر نظریه و فلسفه ای ، جد من یکی میمون بوده است. میل دارم در آینده نیز نسلم میمون شود و این وسط مدتی را به اجبار ادای آدم ها را درآورده باشیم.
آخر هفته به امید خدا عازم هستیم . چکار کرده ام؟ 5 عدد کنسرو باقالی پخته خریده ام. همین!!!!
چرا که باقالی پخته بر هر درد بی درمان دواست!!!!
برای کسی که موطنش در کلمات باشد ترک کلام چیزی مثل جام شوکران است...
نگرانم شده بودید. شرمنده تان شده ام. حقیقت این است stalker دارم. معنی فارسی اش میشود شکارچی. من شکار نیستم. معنی دیگرش "کسی که میخرامد" است. بله. کسی در زندگی و حریم های زندگی ام خرامیده و کار به جایی نبرده و هنوز آرام نگرفته. سالها مرا و کلماتم را در سایتها و اپلیکیشن ها مغرضانه رصد کرده. به قول خودش اسکرین گرفته و سند جمع کرده. باعث شده اینجا راحت ننویسم. باعث شده گاهی کلافه بشوم. باعث نشده از خودم دور بشوم. ولی آرشیو را انتقال دادم.ترسیدم؟نه! فقط چشمهای هیز دوست ندارم.
نوشتم چون جانهایی در اینجا به جانم وصل هستند. نباید نگرانشان کنم.