خوب است
و باور کن که خوب است
فقط دور زندگی روی تند و ریتم من فعلا روی بسیار کند گیر کرده
به زودی مفصل مینویسم
نزدیک یک ماه شده که استعفا/اخراج را تجربه میکنم. آنقدر گلویم را فشار دادند که تحملم تمام شد ولی باز ادامه دادم و باز فهمیدم چقدر خر و نادانم که ادامه دادم. مگر باید چه شود که آدم بتواند به خودش فکر کند و یادش بیاید برای کار نیست که زندگی میکند.
حالا هر روز از این پزشک به آن پزشک حواله میشوم تا جای فشار مدیرعامل و معاونت محترم از گلویم را پاک کنم.
راستش حوصله ندارم خیلی توضیح بدهم شاید چون جدی نگرفته ام ولی همه حرفهایی که نزدم ،همه دادهایی که نکشیدم،همه بغض هایی که قورت دادم توی گلویم جمع شد و نشست توی تیروئید و لنف.
خلاصه که این تپه را هم گویا دارم فتح میکنم