پرنده گولو خوب است. بی مرام است که نمی نویسد. ولی حالش خوب است . عادت داشته با کامپیوتر بنویسد و دستش به گوشی ملس نیست. لپ تاپ را هم راه نیانداخته.
تیرویید و لنف را جراحی کرده. حالا یک خط جذاب سرخ روی گلو دارد. ید درمانی میکند و عزلت ناشی از آن را دوست دارد.
خلاصه که اگر جهان متنی بی نقص باشد، این روزها گولو روی یک ویرگول نشسته است: یک مکث ریز
خوب است
و باور کن که خوب است
فقط دور زندگی روی تند و ریتم من فعلا روی بسیار کند گیر کرده
به زودی مفصل مینویسم
نزدیک یک ماه شده که استعفا/اخراج را تجربه میکنم. آنقدر گلویم را فشار دادند که تحملم تمام شد ولی باز ادامه دادم و باز فهمیدم چقدر خر و نادانم که ادامه دادم. مگر باید چه شود که آدم بتواند به خودش فکر کند و یادش بیاید برای کار نیست که زندگی میکند.
حالا هر روز از این پزشک به آن پزشک حواله میشوم تا جای فشار مدیرعامل و معاونت محترم از گلویم را پاک کنم.
راستش حوصله ندارم خیلی توضیح بدهم شاید چون جدی نگرفته ام ولی همه حرفهایی که نزدم ،همه دادهایی که نکشیدم،همه بغض هایی که قورت دادم توی گلویم جمع شد و نشست توی تیروئید و لنف.
خلاصه که این تپه را هم گویا دارم فتح میکنم
توی تمام عکسهای هند شبیه کوزه افتاده ام
نمازم تق و لق شده و میدونم خداهه ازم متنفره
چهارتا جوش مجلسی زده ام که نه فشار میدم بهتر میشن نه خوب میشن نه جای لک قبلی ها میره
دماغم اندازه ترب گنده است. چشام اندازه عدس ریزه.
فقیرم.فقیرم. فقیرم. 180 میلیون نقد بدهکارم.
همسرم اصلا مرد خوبی نیستن. پولدار نیستن. مثالی و پزدادنی نیستن.
خانواده همسرم خیلی بی فکر هستند.
سبک زندگی ام داغونه.
بیشعورم و روابط دوستانه ام داغونه.
هیچ آموزش درست درمون یا ورزش مدون ندارم.
چاقم.
از محل کارم متنفرم.
پریود میشم.
انگار یکی منو برمی داره و مینشونه توی یه پنجره دیگه. منظره همونه. فقط زاویه دید من فرق کرده.
توی تمام عکسهای هند چقدر از ته دل خندیده ام. چقدر خودمم.
نماز اول مه رو خوندم. قرآنی که این روزها کمتر میخوندم رو سوره به سوره با صدای قاری محبوبم به حد سابقم میرسونم.
وقتشه برم دکتر پوست و ببینم زیباتر شدنم چقدر هزینه داره.
با همین چشمای نقطه ای و ریز چقدر چیزای خوبی دیده ام.
یه اکسل باز کنم و برای ادای قرض هام یه برنامه حسابی بنویسم.
خدایا شکرت که آقای جوگندمی انقده به چشمم خوشگلن. خدا رو شکر که هر روز از دیدنشون غنج میرم. چه خوبه که انقده آدم حسابی هستند.
شانس آورده ام که خانواده همسرم اهل دخالت نیستند. دلم برای مادرشوهرم تنگ شد که.
زندگی مون توی مسیر خوبیه.
دوستام رو فراموش نکنم.با زینب قرار بذارم. دیدن لاله برم.به آرین زنگ بزنم. کامشین رو بیشتر ببینم. چرا از احوال دخترچه بی خبرم؟
این باشگاه لادن کمتر از 5 دقیقه از شرکت فاصله داره.یادم باشه یه آماری بگیرم.... دولینگوام همین روزها دوساله میشه .
امان امان از جبر بیولوژیکی.
جسم زن به مثابه میدان جنگ..... تلفات همیشه خودی هستند.
کامشین میگه ببینم این حرفهاتون نقل از "چراغها را من خاموش میکنم" هست؟
میگیم بله. و میگه لاله شبیه کلاریس هست. دربست موافقم.با خودم فکر میکنم اگه جهان اون کتاب بود من کی بودم؟ پیداش میکنم. یوما!!!! بلند میگم من یوما هستم!!! لاله بدون حتی یک ثانیه درنگ میگه نععع یوما آدم حسابی بود!!!!
واقعا من با این موجود 13 ساله دوستم ؟ نه واقعا؟
توی فرودگاه دهلی شیشه های چاتنی ام رو گرفتند. خرها! چقدر روشون حساب کرده بودم که توی کابینت چاتنی داشته باشیم و حتی خیال بافته بودم که دستم بسوزه و روش چاتنی بریزم. پلیس های خر رشوه گیر هندی چاتنی هام رو مصادره کردن و عضو دیگه ای سوخت ....