پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

لیلی به خانه بر میگردد

داره میاد ایران

این برای من یعنی داره میاد تهران.

نخیرم.

شیرازی ها انقده تنبلوس هستند که پرواز مستقیم از بلاد کفر دارن. لعنت.

فقط نمیدونم چرا نمیرم پرواز های تهران شیراز رو چک کنم؟

بدو بدو میرم سراغ  شیراز/ مشهد و تهران/ مشهد 

یعنی میشه؟ لطفا بشه.

HAS NOT BEEN SELECTED

چند سال شد؟

دیروز به آقای جوگندمی میگم استرس دارم اگه قبول نشیم چی؟ میفرمایند چرا استرس مگه اولین بارته قبول نمیشی؟

ای بت چین

امروز روز اول از سال پنجم است. چهار سال از روزی که ازدواج کردیم گذشت.دلم میخواهد به زندگی و به زمان تافت بزنم. صبر کن ساعت. من هنوز امیرم را دل سیر ندیده ام. فکر میکنم خوشبختی چیزی در همین مایه ها باشد: میل به تغییر ندادن هیچ چیز و قبول خوشی و سختی و نگرانی و شیرینی زندگی ، همانجور که هست.

عدم امنیت

نه اینکه اینجا را دوست نداشته باشم. نه

نه اینکه حرف نداشته باشم. اینهم نه

ولی امنیت در نوشتار مهم است. من دوست دارم کلمات را دنبال کنم نه اینکه کسی کلماتم را دنبال کند. و این موقعیت چند ماه اخیر من بوده. کسی ناخواسته در تمام فضاهای مجازی دنبالم میکرد و به ازای هر یک جمله مجبور بودم ده جمله به او توضیح دهم. از خودم بودن پشیمان بودم. و بسیار کلافه تر از هر کلامی. هر بار اینجا را باز میکردم بنویسم و میدیدم که دارم کلمات را سبک سنگین میکنم که چه خواهد پرسید و چه توضیحی خواهم داشت. و چون آدم عزیزی بود تهش صفحه را میبستم: انشای نانوشته غلط ندارد.

حتی الان که دارم مینویسم میبینم میاید میخواند و پشت سرهم و رگبار طور میپرسد.

نه عزیزم. هیچ کدام از افکارت درست نیستند. شما فقط ناخواسته مرا به کنج عزلت دررابطه دوستی هل دادی. 

و الان اگر مینویسم بخاطر این است که این وبلاگ که شما رفتی پیدایش کردی خانه من است و من نمیخواهم خانه ام را ترک کنم