پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

فراموشی بدیهیات


بغل مامان،سفر، چلوندن حنا، مهمونی، رقص، سفر، کافه و رستوران، دست دادن،سفر، پوف کردن اجسامی که از دستمان روی زمین  می افتند، رژلب زدن!، عروسی، سفر،سفر،سفر...


یکی از دندونهای جلویی شکسته، نمیرم درستش کنم، با خودم میگم منکه ماسک میزنم و معلوم نیست!

بچه خواهرهمسرم دوسالشه، صورتش رو میاره جلو تا براش ماسک بزنیم، فکر میکنه این جزو  مناسک بیرون رفتن هست.

بیشتر از دوساله با آقای جو گندمی ازدواج کرده ام، هنوز رقصش رو ندیده ام. 

خیلی از دوستانم عزیزانی رو ازدست داده اند، توی مجالس ترحیم مجازی شرکت کرده ام. بغلشون نکرده ام.

هفته ای چند بار این مکالمه رو با آدمهای مختلف دارم: ان شا الله زودتر خوب میشی، بلدرچین بخور و ویتامین سی...

از دیدن فیلمهای قدیمی تعجب میکنم و ناخوداگاه وقتی هنرپیشه ها نزدیک هم میشن با خودم میگم ماسک ندارن!


بجاش هنوز زنده ایم... الحمدلله...



پ.ن: این روزها خیلی به این ویدئو میخندم. گفتم با شما هم شرکت بشم+