پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

ترس کهنه و قدیمی ازماندن زیر آوار

رفتم اعتکاف .

دعا کردم.

خودم را با اعمال مستحب خفه نکردم.

هزار بار شکر کردم که زنده ام و معتکفم و دردهایم خرد و حقیر هستند.

در پشت بام قفل بود. از خادم کلید گرفتم. از گلدسته بالا رفتم. این دفعه کیف سابق را نداشت. شاید چون میدانم غلظت خدا همه جا یکسان است.

شب آخر را بیدار ماندم. نماز امام جواد را کنار گنبد خواندم. شیطنت کردم و از گنبد بالا رفتم. به سختی بالای گنبد نشستم و به میله پرچم چسبیدم. بعد در نور مهتاب دعا کردم. به اسم و به رسم هرکه را میشناختم و نمیشناختم یاد کردم. گفتم حسینا مرسی که زنده ام.گفتم حسینا آدمها را دریاب. ساعت 4 صبح بود. لابد صدایم رفته روی پیغامگیر: حسینا پشت میزش نبود، داشت سرنوشت مردم ترکیه و سوریه را با جوهر سیاه می نوشت. حسینا گاهی ترسناک میشود.

سوزه بالابرز

کی داره میره اعتکاف توی مسجد محبوبش؟

ممممممممممممممممممممممممممممممن!

هوریا




ببین حسینا انقده دلم برات تنگ شده که با لاله شمال نرفتم.اصفهان برای دیدن مینا نرفتم. با امیر اولین عروسی کوردی که از اول ازدواج دعوت شدیم نرفتم. حتی ایتا هم نصب کردم.قول بده بهم روی خوش نشون بدی باشه؟

فصل ارتفاع فصل عاشقی

فردا اول رجبه

نمیدونم این چند ساله ایهاالرجبیون چه کرده اند و کجا بوده اند. ولی بعنوان ارشد ایها المناریون باید بگم دارم بال بال میزنم برم مسجد حضرت زینبم. برم قاطی خانمهای پیر نق نقو و دبیرستانی ها ور ورو. و از شما چه پنهون قلبم گوم گوم میزنه که بازم نصفه شب برم بالای مناره. برم یقه حسینا رو بگیرم  بکشم سمت خودم  تا سرش رو  بیاره پایین و بتونم ماچش کنم. از اون ماچ های بادکشی حسابی. من دلم برای مناره تنگ شده.



به امیر گفتم اجازه میدی برم اعتکاف؟ یه نگاهی بهم کرد که خودم خجالت کشیدم. این همون مردیه که نماز نمیخونه ولی وسط سفر کنار جاده میزنه کنار تا من نماز بخونم. همون مردیه که نماز نمیخونه ولی معتقده توی درامدمون نباید یه تار موی حروم بیاد چون رزق رو میبره. همون مردیه که نماز نمیخونه ولی تا امروز بیشتر از خودم مواظب دینم بوده. و من؟ من فقط زنی هستم که نماز میخونه....

ز تو کشتن ز من تسلیم کردن

برنامه های من و حسینا تمامی نداره. پارسال آذر بود. اخراج شدم. قرار شد تا آخر آذر کار رو تحویل بدم. ترسیدم. نماز اول ماه با ترس خوندم. دو رکعت نماز امام رضا خوندم که توی قنوت هشت بار صلوات بفرستم( فاطمه یادم داده) و دو رکعت نماز با نیت " حسینا من میترسم".

آذر گذشت. کسی که جام اومده بود استعفا داد رفت. من به کارم ادامه دادم.

امسال آخرای آذر اخراج شدم. قرار شد بعد اسفند نیام. ترسیدم. نماز اول ماه خوندم. دو رکعت نماز با نیت" حسینا من بازم میترسم" خوندم. رزومه ام رو آپدیت کردم. کمتر ترسیدم ولی ترسیدم. (این ترس در من ریشه عمیقی داره). امروز مدیرعامل استعفا کرد. نمیدونم اینجا می مونم یا نه. پس فردا بازم اول ماهه. انشالله بازم نماز اول ماه میخونم بازم دو رکعت نماز "حسینا بغلم کن" میخونم و نمیدونم چه خواهد شد. فقط میدونم امن ترین جا برای آدمها توی دعای همدیگه است. همین. منو توی دعاهاتون جا کنید لطفاً. ممنونم