پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

کتانی ها

سلام

این روزها هر چی میخوام بنویسم میبینم تکراریه

از ماه رمضان بنویسم؟ مگه سالهای قبل ننوشتم؟ امسال که من حرف جدیدی ندارم. اعمالم که همون نماز ساده و چهار تا آیه قران هست و روزه گرفتن کجدار و مریز. مگه رشد کرده ام که کلماتم هم تغییر کنه؟ درجا زده ام و نوشتن از ماه رمضان بهم حس بدی میده. حس شعار.


از قیمت ها بنویسم؟ کل دوسال گذشته نوشتم و نق زدم و ترسیدم و آخرش هم داریم زندگی میکنیم و کمی یاد گرفته ام که رزق دست خداست  کمی هم هراسان میشم  که قیمت دست بقیه است. همینکه قسط ها رو میتونم بدم شاکرم. واقعه هم میخونم که دلم قرص باشه.


از زندگی بنویسم؟ دوسال از روزی که بله گفتیم گذشت. حالا دیگه ویله کولا جای غریبی نیست و خونه واقعی شده و بوی رنگ تازه نمیده. جدیدا یه ترس کوچولوی تازه دارم: دو سال خیلی زود گذشته، نکنه یه روزی بیست سال بگذره و من هنوز حس کنم دل سیر زندگی نکردم؟ عمر بعد 35 سالگی تندتر میگذره؟


از کتونی ها بنویسم؟ مگه لبخند محمد راهد کهنه شده؟ مگه این آخری اش هست؟ جان آدم چرا توی خاور میانه انقده ارزونه؟ این یکی ها کوچیک بودن. موبایل نداشتند که کسی بپرسه جان پدر کجاستی...



خلاصه که حرف خاصی ندارم. یعنی تا اینجا رو باز میکنم دیگه حرفم نمیاد. وگرنه توی سرم هزار هزار حرف هست. هزار هزار جمله. دلم سفر میخواد. سفر واقعی...





پ.ن:از لاتاری بنویسم؟ مگه قبول شدم؟ ای خار بشه این Has not been selected!!!!