پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

شامپو،مایع دستشویی،نرم کننده ،ماسک مو. اکسپکتوپاترونوم.

به طرز وحشیانه ای لوازم بهداشتی میخرم. قیمت های تخفیف خورده و شگفت انگیز همه سایت ها را از حفظم. کمد مواد شوینده دیگر جا ندارد. 


به وبلاگ کامشین سر میزنم. مرا به سریال های معرکه تاریخ وهم انگیز هدایت میکند. شب ها با امیر تاریخ انگلستان را با شعر میبینیم و یاد میگیریم. مرسی کامشین جان.

سریال چرنوبیل میدیدم و چقدر همه چی شبیه ایران بود. از خیابانها تا قوطی چایی با طرح سرباز قرمز پوش. روزها بین کار تاریخ انقلاب روسیه می خوانم. لنین و استالین و تروتسکی. چقدر شبیه ایران است. با این فرق که آینده اش معلوم است. مگر رجال محترم دولت تاریخ نمی خوانند؟ چرا تاریخ نمی خوانند؟ مگر جمهوری اسلامی نیست؟ چرا قرآن نمیخوانند؟ این همه افلا تعقلون و تفکرون و تبصرون برای کی نوشته شده پس؟


با زینب حرف میزنم. توی صدایش عجز و خشم هست. زینب را به خنده هایش می شناختم. تلفن را قطع میکنم. همکارم میگوید ول کن بابا آخرش هیچی نمیشه. رویم نمیشود بگویم خفه شو. هدست را میچسبانم به گوشهایم و یک آهنگ از مارتیک پلی میکنم.



پ.ن: «وَ قِیلَ: الْمُلْکُ‏ یَبْقَى‏ بِالْعَدْلِ مَعَ الْکُفْرِ وَ لَا یَبْقَى الْجَوْرُ مَعَ الْإِیمَانِ»

مثل یک چراغ نفتی با طلق کهنه ، فیتیله بسیار پایین کشیده شده. شعله دیده نمی شود اما بوی نفت نیم سوز و دود غیر قابل اجتناب است

اومدم بنویسم از حال این روزهام. دیدم تمام و کمال توی عنوان گفته ام.نمیدونم چی میشه. اصلا نمیخوام بدونم. من بزدلم. تخیل رو به تحلیل ترجیح داده ام. بطور اغراق آمیزی کتاب های فانتزی نوجوانان میخوانم و دور خودم حصار کشیده ام. خانم عارفی پیغام داد که برای جهیزیه یک دختردبیرستانی که پدرش سرایدار است کمک میکنی؟  دلم میخواست بگویم غلط کرده اند دختر دبیرستانی را شوهر میدهند و گدایی جهیزیه میکنند. بجایش صدقه اول ماه را ریختم به کارتش و گفتم به درک. دل من خیلی چیزها میخواهد که کودک همسری بینشان واقعا ناچیز حساب میشود.



نصف نوشته ام محاوره است و نصف نه. به درک