در آرشیو نوشته هایم این متن را دیدم:
31 سال 10 ماه 18 روز گذشته،1 ماه 12 روز مانده
یه چوب دستی بگیرم دستم، تکونش بدم و هزار ستاره بشینن به زندگی، موهام کوتاه و قهوه ای روشن بشن، ابروهام اصلاح شده و صورتم تمیز بشه، حساب بانکی ام اونقدری پر بشه که هی نگران نباشم، وزنم چهارکیلو کم بشه و اژدهای توی معده ام بخوابه، روی پایان نامه ام بنویسم" دفاع شد"، نمازهای مستحبی و دعاها با لذت برگردن به قبل از نماز صبح و بین مغرب و عشا و قبل و بعد از ظهر جمعه، عثمان تمیز بشه، یه پالتو توی جالباسی ام آویزون بشه که دست هیچ دزدی بهش نرسه، بغض از پشت گلوم بره، مدیرم شش ماه اسمم رو صدا نکنه، همکارم از حس "خودبهترین پندرزهای جهان را بده" اش دست برداره، جفت هاردام بازیابی بشن، اتاقم چهار متر بزرگتر بشه،برم سفر حج و سفر پراگ، پولم پربرکت بشه، کارم رو دوست داشته باشم، غیبت نکنم، نق نزنم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم، خودمو دوست داشته باشم... یک ماه و دوازده روز مونده تا تولدم... بلدی چوب دستی بسازی؟
امروز 38 سال 3 ماه 13 روز گذشته :
موهام کوتاه و مشکی هستند،ابروهام اصلاح نشده ولی تمیز هستند. حساب بانکی ام پر یا خالی توکلم بیشتر شده و کمتر نگرانم. وزنم 34 کیلو کمتر شده و توی معده ام هیچ جانوری نیست. روی پایان نامه ارشد نوشته شد" دفاع شد" و رساله دکتری باقیست. نماز میخونم و قران میخونم و جای هیچ کمبودی رو با دعا و قران پر نکرده ام. یه پالتوی ابکرامبی خاکستری دارم که حتی نخریدمش و به دستم رسیده و قشنگ تر از پالتویی هست که ازم دزدیدن. بغض ندارم و مدیرم شش ماه بعد از رفتن من از اون شرکت عزل شد و از همکار سابق بی خبرم و هاردام هنوز بازیابی نشدن و خونه مون 126 متر بزرگتر از اتاق قبلی ام هست و سفر حج و پراگم تبدیل به بلگراد و مسکو و مونته نگرو و استانبول و ایلام شد و خودمو دوست دارم و زندگی ام رو دوست دارم و خانواده ام رو دوست دارم و دوستانم رو دوست دارم و حسینا رو دوست دارم و زندگی رو دوست دارم و خدایا شکرت که زنده ایم و خوب زنده ایم....
با دل پر
تو یادداشت شخصیم نوشتم، ایمان دارم به یاری تو به راه گشایی شما
اما ته دل من ترس و نگرانی هست همیشه...
با دل پر
اومدم بعد مدت ها یادم به پیج گولو افتاد
از چوب دستی گفته
از بلد بودنش برای ساخت چوب دستی
ایمان دارم بهش
ترس هام هست. ولی کم تر.
سلام
گاهی که خیلی میترسم و نگرانم بهش میگم من که می دونم اگه بخوای بلدی
هندونه میذارم زیر بغلش که بدونه میترسم.
اونم میدونم بغلم میکنه
بهش بگو میترسی
ایام همیشه به کام.
سلام به عزیزدل
خدارو شکر خدارو شکر ...
سلام
دلت شاد
آیا هاردی که دست منم هست باید بازیابی بشه بهت
سلام
بله
باید بیایی بدی به خودم ببینم هنوز کار میکنه یا نه
ولی حتما باید خودت بیایی بدی اش
دلم برات تنگ شده
حال خوبت مستدام خدا رو شکر که شکر نعمت نعمتت افزون کند
سلام
ممنونم
خوشحالم برات
خوشحالم که راصی هستی و چوب دستی کارش رو انجام داده
سلام سلام
مرسی عزیزم.
بشدت امیدوارم حال خوب موندگار باشه