پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

تو چنین شکر چرایی



سلام سی و شش سالگی.
چه سن خوبی هستی تو و چه سال خوبی بود امسال. تعجب میکنی که می گویم سال خوب؟ خب فوت پدرآقای جوگندمی و بیماری من و جنگ و ویروس و مسافرت نصفه نیمه و تمام اینها که تقصیر تو نبود.تو فقط همراه من بودی مثل تمام این سالها. تو یاغی دوست داشتنی من بودی گرچه هیچ قصد طغیان نداشتی،  مثل زنی که خبر بارداری و مرگ عزیزش را باهم می شنود. و عجیب عزیز بودی و هستی. با تو یاد گرفتم می توانم دست کشیدن لابلای موهای همسرم را به دنیا ترجیح بدهم و میتوانم به کسی غیر خودم اعتماد کنم و به صدای نفس های منظم او در رختخواب عادت کنم. تو آمیزه ای غریب از عشق و منطق بودی  سی و شش. با تو ناباورانه به زندگی جدیدم بله گفتم و جز کمتر کسی میدانست چقدر از این کار هراس داشتم.
الان که نگاه میکنم میبینم تقریبا اکثر جملاتم برایت با ازدواج گره خورده ولی من و تو میدانیم که این ظاهر قضیه است. با تو من استخوان ترکاندم و گولو را بهتر شناختم و عقایدش را بهتر شناختم و ضعف و قوت هایش را دیدم  و این شاید دستاورد یک سال همراهی با تو است که حس میکنم قوی ترم و عاشق ترم و متوکل ترم و حسینا را بیشتر و بهتر دوست دارم وخودم را بیشتر و بهتر دوست دارم و به نظرم همین زیباترین دستاورد ماست...
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.