اینو اینجا مینویسم که اگر روزی یادم رفت بدونم یه روز اول صفر، باهم محل کار رو پیچوندیم و رفتیم یه جای پرت یه سری کارهای پرت تر کردیم و وقتی خیلی بی فرهنگ نشسته بودیم روی لبه باغچه کنار خیابون میدون فرهنگ ، بهت نگاه کردم و نور خورشید از پشتت اریب میتابید روی شالت و بعد فکر کردم اگه همین الان مثل رمدیوس خوشگله توی هوا محو بشم سزاست چون همه چی انقد ملموس و در عین حال بهشتی بود که برای خوشبخت بودن نیازی به جنات تجری من تحت النهار نداشتم.
هنوز وضو دارم. هنوز نماز اول ماه رو نخوندم و هنوز صدقه ندادم. ولی عجب عبادتی کردم... همش چونکه تو دوستمی