دیروز خونه دو تا از دوستانم دعوت بودیم. ده ساله باهاشون دوستم. توی این سالها بچه دار شدن. ازدواج کردم. خونه عوض کردن. مستقل شدم. عزیز از دست دادن. کنار هم به زمین سپردیمش. و دیروز بعد از مدتها بالاخره با امیر رفتیم خونه شون. حرف زدیم. غذا و خوراکی و نوشیدنی خوردیم. خندیدیم. یه وقتایی من با بچه توی اتاق بازی کردم و باهاشون درد دل کردم یا توی کابینت ها رو جوریدم. یه وقتایی امیر با هاشون نشستن به حرف زدن . یه وقتایی پنج تایی کنار هم ورجه ورجه کردیم. پنج شش ساعت. ولی هیشکی عکس نگرفت. امروز به تمام اون لحظه ها فکر میکنم و میبینم گوشی دست هیشکی نبود...
فکر میکنم دیروز همه اون لحظه ها رو خیلی خوب زندگی کردم که یاد عکس نیافتادم...
پ.ن: اینجا همه زندگی ام رو مینویسم دلیلی نداره اسم همسرم رو قایم کنم.آقای جوگندمی امیر است و نعم الامیر...
گولو و الحمدلله ❤
یه روز بیا خونه مون
سلام چشششششششششششششششم
چه عالی
چه با کیفیت
منم خیلی با کیفیت حساب کتاب کردم و پای گذشته رو کشیدم وسط و حدس زدم خونه آیدای هزار و یک شب نرفتی
سلام
نه خونه ایشون نبود
و نمی توانم از لذت و شعفی که در عمق وجود احساس کردم از خواندن پی نوشتت و حال خوبی که از خوب بودن حالت موقع نوشتن آن جمله " نعم الامیر " در وجودم خزید بنویسم
خدایتان برای همه نگه دارد و حافظ اتان باشید در برابر جمیع گزندهای آسمانی و زمینی
سلام مخمور
عزیزی
عزیزم ان شالله همیشه حالت خوب باشه و شاد
سلام ممنونم
گولو منم بعد از هر دورهمی میگم چرا عکس دسته جمعی نگرفتم؟ چرا؟؟؟
بیش باد این دورهمی ها
سلام همیشه زنده و پاینده باشید و لحظات زندگیتان را خوب زندگی کنید در کنار همسر گرامی
سلام ممنونم