پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

وقتی دلم برای تمام پیرزن هایی که بهم سوک میزدن تنگ شده

یه روزش گذشته بود و الان ظهر روز دوم بود. داشتم وضو میگرفتم لابد. ته ذهنم هم بزنامه ریزی میکردم امشب برم بالاپشت بام که نماز امام جواد(ع) بخونم. نور سبز  می افتاد روی خودم و چادرم و سجاده ام... ته نماز میگفتم من خونه میخوام! خونه! خونه! خونه!

بعد می خزیدم سمت اون قسمت پشت بوم که مناره توش بود. ورودی اش جایی بود که باید یه دور خطرناک میزدم و پام رو گیر میدادم لبه ورودی. اگه می افتادم باید لواشکم رو جمع میکردن از کف خیابون. بعد حدود پنجاه تا پله فلزی نرده ای. پایین رو نگاه نکن.  رسیدم. هوای سرد و نور سبز و کافی بود دستم رو دراز کنم تا پای خدا رو بگیرم! به همین نزدیکی. تند تند قرآن میخوندم. صلوات میفرستادم. بعد دعای فرج به طمع اینکه دعاهایی که قراره ردیف کنم به خاطر دعای فرج مستجاب بشن. بعد حنا. بعد همه چی ردیف میشد. مرده. زنده. دوست .دشمن. پول . سلامتی. ازدواج خوب. صلح. عاقبت بخیر. یهو میدیدم برای همسایه های دوران کودکی هم دارم دعا میکنم... ساعت رو نگاه میکردم. فقط یه ربع گذشته بود. توی آسمونها وقت خیلی برکت داره....




دلم برای اعتکاف تنگ شده. بازم میشه برم مسجد حضرت زینب؟ دیگه حتی نمیتونم روزه بگیرم...

اون نماز رو هنوزم میخونم. هنوزم خونه میخوام. هنوزم...



پ.ن:یه سالی بغل دستی ام یه خانم پیر تمام عیار بود. خوابیده بودم. از اون چرت های شیرین بعد از ظهرهای روزه داری... توی کلیه ام به نرمی زد که دارن نماز قضا میخونن پاشو بخون. توی خواب و بیداری گفتم من نماز قضا ندارم! خدا شاد نگهش داره تا آخر اعتکاف باهام با احترام خاصی برخورد میکرد...


نظرات 8 + ارسال نظر
کاج چهارشنبه 11 اسفند 1400 ساعت 12:36 ق.ظ

سلام
متاسفم براتون.چرا نسل شماها منقرض نمیشه؟ چرا نمیمیرین؟ خجالت نمی کشی عرب پرست،مرده پرست

سلام.
چه مودب
من از اینکه خودمم خجالت نمیکشم. شما چی؟

وحیده شنبه 30 بهمن 1400 ساعت 02:26 ب.ظ

و گولو تو چه انگیزه ای داری و چه نیرو و قدرتی در وجودت هست برای به جا آوردن تک تک این واجبات و مستحاب

سلام
من ادم پرحاشیه و کم اعمالی هستم عزیزم

مخمور شنبه 30 بهمن 1400 ساعت 01:38 ب.ظ http://mastoori.blogfa.com

وای گولو
یاد سفر عمره افتادم
من در بدو ورود به مدینه چنان دچار قبض شدم که کافر نبیند و نشنود بگونه ای که تمام مدت در هتل و در اتاقم بودم
یک بار همه قوایم را در پایم جمع کردم و رفتم غروب کنار قبرستان بقیع باشم
چند دقیقه ای چشمانم را بسته بودم تا کمی تمرکز کنم
پیرزن بغل دستی ام هی سقلمه می زد ننه نخواب وضوات باطل میشه
می گفتم خواب نیستم
دوباره و دوباره تا اینکه عطای زیارت را بخشیدم و به هتل بازگشتم

سلام اخ گفتی

حکیم بانو شنبه 30 بهمن 1400 ساعت 08:21 ق.ظ

دعاهایت مستجاب

سلام
ممنونم

آدم چاق جمعه 29 بهمن 1400 ساعت 10:47 ق.ظ http://chagh2.blogfa.com

سلام گولوی عزیز. خیلی وقت بود که بهت سر نزده بودم و دلم برایت تنگ شده بود. خدا مادربزرگت را بیامرزد. چقدر این حس و حال پست اعتکاف را دوست داشتم. یادش بخیر. یعنی خداوند دوباره توفیق می دهد؟! ای کاش قسمت شود دوباره

سلام خانم عزیز
ان شالله توی ناصیه مان هزار بار باشد

فاطمه چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت 06:32 ب.ظ

اعتکاف های نرفته مون قبول


منم آخرین بار که رفتم اعتکاف بعدش ۲۷ رجب عقد کردم‌.


راستی هنوزم با تو دوست دارم سفر خارجه برم ولی اعتکاف هم آره... البته تو خیلی زیاد عبادت و نماز و اینا داری ها ...من اونقدرها ندارم
نهایت عبادت من در ماه رجب اگر یادم بمونه. الان لا اله الی الله هست که حتی نیاز نیست لب تکون بخوره

سلام
فاطمه...
باهات خارج دلم میخواد
تایلند دلم میخواد
اورشلیم دلم میخواد
کانادا هم دلم میخواد
من همون عبادت رجب رو هم ندارم فاطمه
فقط ادبیاتم خوبه نه اعمالم

مونس چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت 04:28 ب.ظ

سلام
دلم تنگ شد اومدم دیدم دوتا پست گذاشتی گولوجان
چه خوبه که هنوز باصفایی و هنوز دونه ی دلت پیداست
خوب بگذره برات گولوجان

سلام مونس عزیزم
جز اینجا مامنی ندارم

وجیهه چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام گولو ی عزیز .وقتی که بنر اعتکاف و تو شهرمون دیدم به یادتون افتادم پیش خودم گفتم خوشبحال گولو ....نمی دونستم این امیکرون لعنتی همینم اَ زمون می گیره ..من باید تا چند نسل بعدم نماز وروزه قضا برام بگیرن

سلام عزیزم
چه روزگاری بود وجیهه جان
اخرین باری که رفتم عید بود
با همسرم نامزد بودم
وسط چت و تلفن یه ذره هم دعا میخوندم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.