پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

یک شروع پاستورال- بورلسک



مارکس در لابه لای نوشته هایش اشاره کرده که تاریخ دوبار تکرار میشود: یکبار تراژدی و باردیگر کمدی، اما تجربه به من نشان داده که خداوند لابد به علت ضیق وقت ترجیح میدهد هر دو ورژن تراژدی و کمدی را همزمان بر سرم نازل کند. از قضا اینبار قبل از اینکه دهانم به گفتن واژه ی همسرم عادت کند دارم برای همه توضیح میدهم که پدر همسرم به رحمت خدا رفته اند .




پ.ن: دوست دارم بجای تبریک ازدواج، برای پدرجون فاتحه بفرستید و آرزوی بهشت کنید. غم از دست دادن ایشان برایم بسیار بسیار سخت است.




نظرات 76 + ارسال نظر
ماهی یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام گولو جان
تبریک میگم عزیزم
میدونی دارم فکر میکنم اونجایی که به حسینا گفتی اگر میخوای لذت با خودت بودن رو از من بگیری هیچی نمی خوام همونجا بود که بغلت کرد محکمتر از همیشه
خوشبخت باشی پرنده خوش قلب و خوش فکر

سلام ماهی
بسیار ممنونم

ملیحه پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1398 ساعت 04:06 ق.ظ

سلام گولو جان

بخوام معرفی کنم باید بگم من یکی از خواننده های قدیمیه نیمه خاموشت بودم و هستم...خیلی دیر رسیدم به این پست...

کلمه هات طعم تلخ و شیرینیه توامانی داشتن که من رو برد به ۳ سال پیش،و ازدواجم،و یک صدای هولناک،و یک زیر و رو شدن اساسی در جاده و ...
حسینا برای من هم این رزقِ تلخ-شیرین را سِرو کرده،در ظرف دیگری...و حالا بعد از ۳سال کمی گرد و خاک خوابیده...و بقول دوستمون طعمها ته لیوان ته نشین شده...

حالا میدونم هروقت هرجای زندگیم به نامتعارفترین شکل ممکن شاهد تحولی بودم،بدونم که قراره برام معجزه ای رخ بده...
من در اولین تجربه زیاد خامی کردم
توکلم کم بود
گله کردم
گفتم خدایا چرا؟
چرا من؟
چرا برای من هم مثل بقیه نبود؟معمولی؟بدون غم و زجه؟
میانه ی راه،مدام سراغ آخر کار را میگرفتم...
میگفتم بس نیست خدا...
آخه من هزارتا رویا داشتم،هزارتا برنامه و ...
که انگار همه شون گیر کردن توی گلوم پشت یه بغض گنده...

ولی حالا میگم خداروشکر که همه ی اون اتفاقات بر من گذشت...از یادآوری این ۳سال و غمهاش دلم میلرزه،اما باعث شد برای بدست آوردن تک تک لحظات خوبم تلاش کنم،و دونه دونه شونو پرورش بدم با دستای خودم...و قدرشونو بدونم!

چون تک تک اون خوشیهارو از لابلای غم کشیدم بیرون...

کامنت من،از پست تو طولانی تر شد فکر کنم...و حس میکنم خیلی بد کلمه چیدم کنار هم...ببخش به من

و راستی...تبریک میگم بهت...همسفر شدن با ثمرِ زندگیِ پدری چنین دلنشین را...روحشون قرین رحمت و آرامش

سلام ملیحه جان
یادته یکبار برام شعرهای خیلی زیبایی از سعدی نوشتی؟
قشنگ درک میکنم چی گفتی ملیحه
هر لحظه به این فکر میکنم شاید خوابم شاید پدر همسرم هنوز هستند
خیلی سخته
تصور تا همیشه نبودنشون خیلی سخته

مدادرنگی دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 01:44 ب.ظ

خوشبختیت آرزومه، هشت سال بیشتره که میخونمت و از خبر ازدواجت شاااادم گولو، پرنده، پرنده ی گولو
خیلیییی از خوبی های همسرت بنویس، چون با فهمیدنش قلبم شاد میشه

سلام
ممنونم مدادرنگی
هشت سال
واقعا ممنونم

سارا جمعه 30 فروردین 1398 ساعت 07:43 ب.ظ

تبریک میگم واقعا خیلی خیلی خوشحال شدم. شما همیشه تو دعام بودین.. لطفا برای خواهر منم دعا کنین تا یار خودشو پیدا کنه گولو جان

سلام سارا
خیلی ممنونم
ان شاالله جانیار خودش رو به خوشی پیدا میکنه

اقیانوس پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 07:13 ب.ظ

وای ببخشید، من اصلا پی نوشت را ندیدم. امیدوارم روحشون قرین رحمت الهی باشه و در آرامش، الهی آمین

سلام
خیلی ممنونم

اقیانوس پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 07:09 ب.ظ

گولوی قشنگم
گولوی مهربونم
عزیزکم
ای جانم
مبارکت باشه
خیلی خوشحالم و خوشا به حال اون مرد خوشبخت که چنین گولویی گیرش اومده
نمیدونم دفاع کردی یا نه ولی امیدوارم در اون زمینه هم مثل همیشه موفق باشی
یعنی الان حنا قراره ساقدوش بشه؟ (بی ربطه ولی خوب تو ذهنمه )
وای گولو خیلی خوشحالم برات دختر ناز

سلام عزیزم
فکر نمیکنم جشن عروسی بگیرم ولی حنا حتما پیراهن پف پفی میپوشه
ممنونم

Amir چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 10:06 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
تبریک میگم ، خوشبخت بشید

اون بنده خدا رو هم خدا غرق رحمت کنه

سلام
ممنونم

الهام ب چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام گولو جان
راستش از خوندن این متن گیج شدم. دو سه بار خوندمش تا دوزاریم افتاد. بابت اتفاقی که افتاد متاسفم و از بازی های خدا در عجب. راستش من به اندازه شما با ایمان نیستم و اگه این اتفاق برای من می افتاد احتمالا کلی از خدا گله می کردم و هیچ چیزی هم قانعم نمی کرد. ولی آفرین به تو.
و چقدر خوشم اومد که درباره همسرت نوشته بودی که غیر معمول ترین معمولی دنیاس. باور کن زندگی با یه معمولی مهربون عاشق صدها بار بهتر از یه آدم خاص پولدار و چنین و چنان ه. تجربه دارم که می گم!!

سلام الهام
ممنونم از دلگرمی ات

مروارید چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 12:40 ق.ظ

بعله گولو خانوم
یک اینفوئنسر آبی

سلام
دروغ میگم اگه بگم ذوق نکردم

کیوی سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 05:18 ب.ظ

سلام گولوی ماه من
وای اول ناراحت شدم
بعد گیج شدم
بعد خندیدم و اشک ریختم و شاد شدم
منم فردای عقدم پدر یار رفت.‌‌در خواب رفت.‌..
درک میکنم حالت ر


زندگی در جریانه
خوشبخت بمونی
میبوسمت

سلام کیوی
چطوری
دخمل گل چطوره


درک میکنی پس که چقدر حس بدی هست

آواز کوهستان سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام گولوی عزیزم سالها قبل خواننده وبلاگت بودم یه وبلاگم داشتم که روزگار حال و حوصله نوشتنش رو ازم گرفت. امروز بعد از مدتها اومدم وبلاگت رو خوندم و سورپرایز شدم خدا پدر همسرت رو بیامرزه.از شنیدن خبر ازدواجت خیلی خیلی خوشحال شدم. زندگی من خیلی وقته متلاطمه و من مدتهاست روی شادی و آرامش ندیدم.واسم دعا کن شاید خداوند گوشه ای از خوشی هاشو به منم نشون بده.واست آرزوی خوشبختی و شادی میکنم.
لطفا زود زود بنویس دلم میخواد بازم نوشته های زیباتو بخونم و انرژی بگیرم.

سلاااااااااااااااااااااااام
من که فراموشت نکردم
حتی قالب وبلاگت یادمه
چطوری؟
زندگی با هیچ ادمی سر سازش نداره
ولی همین فکر کنم یه جور دوستی هست

برات دعا میکنم
مثل همون وقتا که برای همدیگه حشر میخوندیم همگی

یک دوست سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 01:09 ب.ظ

تبریک و بغل مفصل ازطرف دوستدار شیل و لوباه

شرارهههههههههههههههههههههههههههه
بیا بغلم
یادته بهم کیک دادی
بغلم کردی
وای که چقدر دوستت دارم و دلم برات تنگ شده بود

روجا سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 12:17 ب.ظ http://north79.blogfa.com

سلام
عزیییزم.. چه امتحان سختی؟ ولی خب خدا وقتی یه همچین امتحان سختی میگیره حتما تاب و توان بنده اش و میدونه و صبر و تحملش و هم میده، روح این پدر عزیز شاد و الهی همنشین با بهترینها باشن
ازدواج و فصل جدید زندگیتون و از صمیم قلب تبریک میگم و امیدوارم هر چه زودتر این روزها بگذره و بعد ازین همیشه شادی و سلامتی و خوشبختی در انتظارتون باشه
بزار این روزها بگذرن و دوباره اون لیست جهیزیه معروفت و بزار ببینیم چیا داری و چیا نداری؟
ولی انگار دوباره داری برمیگردی به حس اون روزها و اون سالهای رونق وبلاگها، چون بعد مدتها حرفهات ازون پستها شده که نیاز به رمزگشایی داره و باید دونه دونه از تو کامنتها و جوابهات مثل پازل تیکه های گم شده رو به هم بچسبونم تا بفهمم چی به چیه؟
بازم برات شادی و دلخوشی دعا میکنم

سلام روجا
چقدر جالب
امروز فکر میکردم که چقدر این نوشته ی اخر شبیه نوشته های اون سالها شده و الان شما گفتی
روجا همه چی یا حداقل نزدیک به همه چی با هم دچار دگرگونی شده و من نه خیلی جوان هستم و نه خیلی قوی و نه خیلی مومن
ازدواجم خیلی اروم پیش اومد. چیزی که حتی خودم هم منتظرش نبودم. با یک مرد خیلی خیلی معمولی که با خواستگارام خیلی تفاوت داره. نه خیلی معروفه نه خیلی تحصیل کرده نه خیلی پولدار
فقط یه خصیصه ی متفاوت با همه ی جهان داره که سور همه ی دنیا رو جا میکنه
: جایی که بقیه یا قصد میکردن منو تغییر بدن یا در میرفتن، ایشون ایستاد و منو همین جوری که هستم و با همه ی صفاتم خواست.
همسرم غیر معمول ترین مرد معمولی دنیاست

ریحانه دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 09:30 ب.ظ

بین آمریکا و ایران. بین موندن و رفتن. پست داک خوبی در انتظارمه. ولی کارخونه بابا هم اینجا. و بابا دست تنهاست. و کلی گریه کرده که من میخوام برم. و اگر برم کارخونه بسته میشه چون خیلی دست تنهاست.

و فعلا بعد از کلی نوشتن خوبی ها و بدی ها موندگارم!!! ایران رو انتخاب کردم!!! منی که همیشه از وقتی یادم میاد دنبال رفتن بودم!!

نمیدونم گولو. دارم خل میشم :)))

اگه دوست داشتی کمی بیشتر حرف بزن. پست بعدت رو خوندم. قلمت برای من سنگینه و من معمولا نمیفهمم چی شده

بد جایی گیر کرده ای
نمیدونم چی بگم ریحانه
ولی تو رو خدا تصمیمی بگیر که بعدا پشیمونی ات زیاد نباشه


من دارم با مشکلات سر و کله میزنم. بزرگترین شون از دست دادم پدرجون هست اونم وقتی که ما هنوز سر و سامون نگرفته ایم و الباقی هم مشکلات کمی نیستند ولی ان شاالله حل میشند. مینویسم که ذهنم مرتب بشه ولی میدونم برای بقیه نامفهوم هست

مخمور دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 07:09 ب.ظ http://mastoori.blogfa.com

سلام گولو
کامنت های من نرسیده ؟

سلام
رسیده مخمور جان منتها چون اسم کوچک منو توشون نوشته ای تایید نکردم
از لطفت ممنونم

ستاره دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 06:49 ب.ظ

گولوی عزیز سلام
می دونی چند بار این پست رو خوندم تا هضمش کنم؟
همه حس هام قاطی شد با هم

صبری به بزرگی غمت و خوشبختی به بزرگی قلبت، برایت آرزو می کنم

سلام
خودمم قاطی شده ام چه برسه به نوشته هام
ممنونم ستاره

دنیا دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 05:28 ب.ظ

چشم عزیز جان، حتماً
قربون دلت برم، با خواندن این جمله ات گریه ام گرفت
اینکه گفتی همه چی انقد خوب بود که باید میدونستم...
یه موقع که پیشت نشسته باشم بهت میگم چی اومد جلو چشمام.
اینجا مجالش نیست
دلمون رو به انی اعلم ما لا تعلمونش خوش کرده ایم که جرئت گله نداریم
چی بگیم؟ مصلحت بوده؟ چه قدر سنگینه این کلمه
کاممون رو هم به شُکر شیرین نگه داریم تا انشالله خودش در حکمت رو باز کنه برامون
راحتیِ پس از مشقت بارها دیده ایم تو زندگیامون، پس به قول خودت چاره ای جز صبر و انتظار واسه گذر زمان نمی مونه
زمان که بگذره همه ی این معجون حس هایی که الان به هم ریخته اند و درهمند، ته نشین میشه و دل آروم میگیره

سلام
دنیا دنیا دنیا
حرف دلم رو زدی

دنیا دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 03:53 ب.ظ


ای خدا ،‌مجسم می‌شدی تو چشمات زل می‌زدیم می‌گفتیم seriously??? Right now???
ترسی که گفتی همیشه پس زمینه ی همه ی خوشی هام بوده.
هر خداحافظی که قبل خواب به جای شب بخیر به همسرم میگم.
هر بار که در خونه ی پدری رو می‌بندم و راه میفتیم به سمت خونه‌ی خودم، ترس از اینکه نکنه آخرین بدرقه...
حق داریم بترسیم دیگه ، ببین غافلگیریاشو
ما دلمون ثبات میخواد و با حس امنیت و ثباته که آرامش میگیریم
ولی ذات زندگی تغییره و...
فرصت دل سیر شدن از هر نوع خوشی ای هم خیلی کم.
واسه من اینطور بوده که بی شیله پیله ترین و ناب ترین و صمیمی ترین زار زدنهام و درد ودل کردن هام با خدا تو اون قله و اوجِ ترسیدنه اتفاق افتادن.
دیگه وقتی که قلبم جا نداره از شدت نگرانی به شکوِه میفتم و میگم و میگم و اشک و ...
حال بعدش رو که خودت بهتر میدونی.
ای کاش اون حالِ خواستنیِ بعدش، مشمول اصل تغییر نمیشد.
به مقام رضا فکر می کنم و گپِ بزرگِ بین حقیقت و واقعیت
دره ی بین اون چه که باید باشم و اون چه که هستم و زورِ ناچیزم واسه پذیرفتن
لقد خلقنا الانسان فی کبد
بی شک سینک شدن ذهن و احساس با این اصل تغییر در خلقت یکی از بزرگترین رنج هاییه که همه مون تجربه اش میکنیم.
مؤخره هم تبریک باشه واسه فصل جدید زندگیت گولو جان
الهی که بال پرواز بشین برای هم و زندگی مشترکتون پر از برکت و لحظات خوش باشه
چند ساله که توی دعاهام هستی، به اسم، کنار اسم خواهرم و عزیزای دیگه

سلام دنیا
چقدر نیاز داشتم به این حرفها
همه دردسرها
چرا حکمتش اینجوریه
چرا حتی جرات ندارم بگم ازش دلگیرم
همه چی خیلی خوب بود
همه چی انقده خوب بود که باید میدونستم نمیتونه واقعی باشه

نیاز دارم به دعا دنیا جان
یادم کن لطفا

زهرا دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام من پیام داده بودم ولی نرسیده پس دوباره مینویسم خیلی تبریک میگم الهی لحظات خوب و خوشی رو کنار هم داشته باشید، روح پدر همسرتون هم شاد

سلام
ممنونم عزیزم
نرسیدم همه پیغام ها رو تایید کنم

مهدیه دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 02:09 ب.ظ

تا بوده زندگی ترکیب غم و شادی بوده. که این هم از لطف پرودگار هست. اما به طرز عجیبی دلم از خبر ازدواجت غنج رفت. تا میتونی احساس خوشبختی کن. این روزا دیگه برنمیگردن.

سلام مهدیه
ممنونم ازت

سارا دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 01:42 ب.ظ

گولو جون من قبلا جز فالورهای پیج اینستاگرامت هم بودم همون موقعی که فکر کنم خودت معرفی کردی اونجا رو .من درخواست دادم و شما پذیرفتید چند وقت پیش حواسم نبود و آنفالو کردم الان مدتیه که درخواست دادم و چون هیچ مشخصاتی از من نمی شناسی طبیعیه که نخوای بپذیری خواستم خودم رو معرفی کنم که اگرتمایل داشتی اکسپت کنی و گرنه هم هیچ اشکالی نداره و من همه جوره دوستت دارم

سلام
اینستاگرام ندارم فعلا سارا جان

مانا یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 11:30 ب.ظ

وااای گولو مبارکت باشه. ازدواج گولو که نمی تونه ساده و بی حاشیه باشه
پدر جون جای خوبیه و امن

سلام
نه مانا جان ازدواج ما هم انقده حاشیه داشت و داره و جایی برای گل قالی نمونده
خوشبختانه البته تمامی حواشی گرچه اعصاب خورد کن هستند ولی ابدا تلخی ندارن

فرفری یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 07:54 ب.ظ

سلام،
این پست برام غیر منتظره بود کاملا... غم سنگینی که چاشنی شیرینی داشت..
از صمیم قلب برات خوشحالم گولو و اینکه با ریحانه موافقم.
این ماجرا 4 بار برا اطرافیانم اتفاق افتاده، همیشه میفته اما خوبه که خودت رو داری و همسرت رو

سلام فرفری
از این چیزا گریزی نیست
ولی کاش میشد که اینطور نشه

نرجس یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام
مبارک باشه گولو جان
چقدر خوشحال شدم
و البته اتفاق از دست دادن پدر همسرتون و هم تسلیت میگم ان شاالله خدا به همسرت صبر عطا کنه و در کنار هم همیشه خوشبخت باشین

سلام نرجس جان
ممنونم

ریحانه شنبه 24 فروردین 1398 ساعت 07:37 ب.ظ

گولو بازم دعام کن. خل شدم بخدا. تو دو راهی بدی گیر کردم.

دعام کن بهترین تصمیم رو بگیرم.

سلام دختر
باز کجا گیر کردی؟
هنوز عادت نکرده ای که دقیقا توی لحظه ای که فکر میکنی گیر کرده ای حسینا داره گره از کارت باز میکنه

ساجده شنبه 24 فروردین 1398 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام گولو ی عزیزم. چقدددددددر خوشحال شدم از شنیدن این خبر خوش. اما بلد نیستم چه جوری ملس طور بین غم و شادی تبریک و تسلیت بگم. هرچی آرزوی خوبه مال تو

سلام ساجده جان
حال خودمم همین طوره
بلد نیستم پست جدید بنویسم چون همه ی حس های دنیا توی دلم هست

خواننده خاموش (زهرا) شنبه 24 فروردین 1398 ساعت 09:27 ق.ظ

بی نهایت تبریک
شب نامزدی من هم همراه بود با فوت پدربزرگم. شوک بدی بود ولی اینگونه است روزگار... حس خوبی نبود...حسی همراه با ترس ... غیرقابل توصیف
خوشبخت ترین باشی

سلام
خدا رحمت کنه پدربزرگ رو
زهرا دقیقا این ترس که گفتی رو دارم توی لحظه لحظه ام حس میکنم
دلم میخواد بگذره فقط

فاطمه اردیبهشتی شنبه 24 فروردین 1398 ساعت 01:04 ق.ظ

سلام
روح پدر همسرتون عرق ارامش انشالله
عجیب عجیب عجیب دلم میخواهد بغلت کنم
دوست نادیده عزیزم
وقتی متنهایت را میخوانم خودم را در اوجی حس میکنم که قبلترها زندگی در ان ارتفاع و حوالی را تجربه کرده بودم و حالا دورم ....
انقدر دلتنگ آن اوجم که خیال میکنم شاید با در اغوش گرفتنت من هم دوباره وصال ارتفاع را تجربه کنم
کاش میشد ببینمت ...

سلام
ممنونم
حس خوبی که بهم دادی رو هزار بار برات از حسینا میخوام

مروارید جمعه 23 فروردین 1398 ساعت 11:43 ب.ظ

فقط انتظار دارم گولوی خوش احساس خوش قلم اینفلوئنسر واقعی بمونی. همین

سلام مروارید
خدائی اینفلوئنسر؟
دمت گرم که منو خندوندی
داداش من همون گولو هستم ها

مروارید جمعه 23 فروردین 1398 ساعت 06:43 ب.ظ

سلام گولو جان

اول تسلیت به خاطر فوت پدر همسرت بعد تبریک به خاطر اتفاق بسیار خوشحال کننده ازدواجت

هرچند صلاح دونستی خبر غم انگیز رو بهمون بدی ولی خبر خوشحااال کننده رو نه

نیک بخت باشی الهی

سلام
ممنونم
وقتی خبر خوشحال کننده و ناراحت کننده توی یک روز اتفاق افتاده باشند طبعا خبرشون هم با هم داده میشه
شما که انتظار نداشتی قبل عقد اینجا چیزی بگم؟

وجیهه جمعه 23 فروردین 1398 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام گولوی عزیزم .اول برای پدر همسر عزیزت فاتحه خوندم روحشون شاد .تبریک فراوان بابت ازدواجت چقدر خوشبخته مردی که همسر گولوی عزیز است دوستت دارم سفارش مرا به حسینا بکن .

سلام وجیهه جان
شما از دوست های قدیمی هستی نه؟
ممنونم ازت

فاطمه پنج‌شنبه 22 فروردین 1398 ساعت 07:22 ب.ظ

سلام عروس خانوممم
خدا رحمت کنه پدرجون تون رو ...
و اما..
اون مرد خوش بخت و د من آو یور درییمز رو خدا چطور رو کرد؟
براتون آرزوی زندگی پر از آرامش و عشق می کنم.بپای هم سبز بشید الهی. با ده تا کو چولوی قد و نیم قد

سلام
ممنونم
هم دانشگاهی هستیم

علی پنج‌شنبه 22 فروردین 1398 ساعت 04:07 ب.ظ

روحشون شاد

ممنونم

خورشید پنج‌شنبه 22 فروردین 1398 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام پرنده گولو
تا بوده همین بوده و اصل خلقت همینه.باید رفت و مسیر رو ادامه داد. امان از دل ما و دلتنگی براشون...ان شاءالله خدا رحمتشون کنن.
ازدواجتون مبارک باشه و عاقبتتون بخیر بشه ان شاءالله

آنچه نزد شماست همه نابود خواهد شد و آنچه نزد خداست (از ذخائر اعمال نیک و ثواب آخرت، تا ابد) باقی خواهد بود و البته اجری که به صابران بدهیم بسیار بهتر از عملی که به جا می‌آوردند.
نحل.۹۶

سلام خورشید جانم
ممنونم از این ارزوی خوب و این ایه ی بموقع

دایان چهارشنبه 21 فروردین 1398 ساعت 11:06 ق.ظ

گولوی عزیز خدا رحمت کنه پدر را و مولود عزیز اینروزها شفیعشون باشه.و نمی تونم نگم که چقدر خوشحال شدم از خبر ازدواجت...امیدوارم بهم بیایین.استاد کلمه خودت هستی و میدونی که عشق یک بذر کوچک است بین شما دوتا(حتی اگر بیشتر به نظر بیاد...گول نخور)و مراقبت می خواهد و مراقبت و مراقبت از طرف هردوتان...

سلام دایان عزیزم
بذرمان افتاد به زمستان
دعایمان کن جان سالم به در ببریم

باران پاییزی چهارشنبه 21 فروردین 1398 ساعت 08:18 ق.ظ http://baranpaiezi.blogsky.com

گولو خانوم خیلی تبریک بابت عروس شدن تون. سپیدبخت باشی دختر.بهترینها رو برای شما و همسرت آرزو دارم
روح پدر همسرتون شاد

سلام
بسیار ممنونم باران جان

کیانوش چهارشنبه 21 فروردین 1398 ساعت 07:58 ق.ظ

سلام
خیلی خیلی تبریک می گم و می دونم که لایق بهترین هایی.روح پدر همسر قرین ارامش.هرچند که عمر شادیشون از خبر ازدواج شما کوتاه بوده اما خوشبخت بودن که عروس خانم گل رو دیدن و حتما مثل همه پدرها یک عالمه قند توی دلشون اب شده برای عروسشون.گریزی نیست از پستی ها و بلندی های همزمان زندگی.سعادتمند باشید تا همیشه.

سلام کیانوش
یار قدیمی
منم خیلی خوشحالم که برای مدت خیلی خیلی کوتاهی لذت معاشرت ایشون رو چشیدم

شکوفه چهارشنبه 21 فروردین 1398 ساعت 12:55 ق.ظ

گولوی قشنگم الحمدالل که تونستی آدمی پیدا کنی که بفیه مسیر زندگیت رو باهاش همقدم بشی.الحمدالله که تو این روزای سخت همراه و همدل همدیگه هستین.خدا رحمت کنه آقای پدر همسر رو.
زندگیت پر از روزای قشنگ و پراز شادی

سلام
ممنونم شکوفه جان

زینب سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 10:03 ب.ظ

خدای من، گولوی قشنگم، گولوی همه‌ی این ۷_۸ سال گذشته، که زیاد نوشته و کم نوشته و ننوشته و همیشه پابه پاش بودیم، نمی‌تونم نگم چققققدر برات خوشحال شدم، برای همسرت که تنها گولوی دنیا رو کنارش داره، خدا برای هم حفظتون کنه و غم سنگین روی دوشتونو سبک کنه، زندگی پر خنده باشه و خوشی و هم‌دلی براتون!
.
.
.
+
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام زینب عزیزم
چقدر شیرین نوشتی
ممنونم

متین سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام عزیزم
درخواست کرده بودی که تبریک نگیم و فاتحه بفرستیم ،اطاعت امر کردم ،تبریک ازدواجتون گذاشته بودم که در پست بعدی بگم ،الان که دوستان تبریک گفتند امدم که بگم وقتی فهمیدم همراه و همنشین ادامه زندگیتو پیدا کردی خیلی خوشحال شدم ،امید که زندگی گرم و شادی کنار همدیگه داشته باشید و بیشتر به همسرتون تبریک میگم که در این لحظات سخت ،گولویی مهربانی کنارش داره که هر چند جای پدر براش پر نمی‌کنه اما می‌تونه اشک هارا پاک کنه و دلگرمش کنه به اینکه هر چند تکیه گاه مردانه ای از دست داده اما تکیه گاه و آغوشی پر مهر وطریف و عاشقانه داره که می‌تونه همه مشکلات پیش رو بدون پدر کنار بزنه ودر هر زمان با یاداوری نگاه مهربان و عاقلانه گولو عزیزمان دلش محکمه باشه،تبریک میگم به انتخاب همسرتون عزیزم

سلام بسیار ممنونم متین جان

تیلوتیلو سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 04:55 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

زندگی و مرگ توامان هم هستند و الان دقیقا این کلمه معنی پیدا کرده
الهی خوشبخت باشی
من که دلم نمیاد جز تبریک چیزی بگم
الهی بهترین ها در انتظارت باشه

سلام تیلو تیلو
ممنونم از دل مهربونت

زهرا سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 03:58 ب.ظ

گولوی عزیزم اول فاتحه خواندم و آرزوی بهشت کردم انشااله ازبهشت براتون دعا میکنن. ببین خدا چقدر همسرتون رو دوست داشته که وقتی عزیزی رو میخواسته از پیششون ببره، عزیزی مثل شما آرامبخش رو بهشون هدیه کرده.
تبریک میگم امیدوارم بهترین لحظه ها رو کنار هم داشته باشید

سلام زهرا جان
بسیار ممنونم ازت

کامشین سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

پرنده جان
بگذار بهت تبریک بگم. انگشتانم نچرخیدند که چیز دیگری را تایپ کنند. این شوخی روزگار را از منظر زمان غیر خطی در نظر بگیر تا دیر و زود این قضیه معنی خاصی برات نداشته باشند . در هر حال در دایره زمان خاهل این لحظه برای بیشتر زوج ها وجود داره. خوش به حال همسرتون که در وقت نیاز به همدلی و همدردی یک عاشق تازه نفس کنار خودش داره و خوش به حال تو که پروردگار اینقدر باهات صمیمی است که باهات شوخی می کنه.

سلام کامشین
میدونی منتظرت بودم؟
همیشه کلماتت برام شیرین هستند
هم معنی و هم طعم دوست مشترک ساکن سرزمین اسپاگتی
گذر زمان مثل چرخ دنده های ساعت هست
همه چیو قابل درک تر میکنه
الان هم البته بی طاقت نیستم
ادم خوبی رو از دست داده ایم و همه چی به طرز مضحکی میرا به نظر میرسه
انگار دنیا پوزخند میزنه میگه so what
و همه چی بی معنا و بسیار معنا دار شده
همون که توی عنوان نوشتم
خیلی شبانی و ساده
خیلی مضحک و پیچیده


دوستت دارم کامشین

سحربانو سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام عروس خانوم چقدر دلم میخواست الان به خاطر ازدواجت گلی گلی تومانی (به ترکی )برایت می خواندم خبر ازدواجت بی نهایت خوشخالم کرد تو لایق بهترین ها هستی دعا می کنم انقدر اقای همسر خوب باشند که بواسطه دعای شما جای پدر شوهر اون بالا بالاها بهتر بهتر باشد

سلام سلام
کامنتت لبخند به لبم اورد سحربانو
گلی گلی تومانی ...
اینها همه میگذرند ولی الان ازدحام وقایع خیلی خسته ام کرده.
زندگی شیرین و ترشه و گاهی هجوم مزه ها ادم رو گیج میکنه
ممنونم

یک عدد مامان سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 11:00 ق.ظ http://kidcanser.blogsky

گولوی عزیز تبریک فراوان و اغراق نکردم اگر بگم خیییلی خوشحال شدم
برای همسرت صبر و ارامش ارزومندم و چقدر خوب هست که توی همچین موقعیتی تورو داره

سلام عزیزم
چطوری؟
ستایش و سپهر چطورن؟
من هر وقت دختربچه ی سرخوش میبینم که یه برادر نوجوان داره یاد شما میافتم و نگاه ناامید سپهر به ستایش و وقایع
الهی همه تون سربلند و شاد باشید
ممنونم از کامنت و ارزوت

سما سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 10:18 ق.ظ

گولوی عزیز

زندگی پر از آرامش و پر از روزهای طلایی برای شما و همسر ارزو میکنم. خوشبخت باشی

خداوند پدر همسر و همه پدرهای اسمونی را مورد رحمت قرار بده ان شالله . فاتحه خوندم

سلام سما جان
بسیار ممنونم
خدا همه مون رو عزیز و سربلند نگه داره

پروانه سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 10:17 ق.ظ http://margazideh.blogsky.com/

وقتی خبر ازدواجتو شنیدم و از ته دلم شاد شدم فهمیدم چقدر دوستت دارم
عزیزم برات ارزوی خوشبختی و برای روح پدر همسرت آرزوی آمرزش و شادی می کنم
اگر چه شروع سختیه و خیلی از خوشکلی ها و شیرینی های این شروع خوشکل به واسطه ی رفتن پدر همسرت رفته اما دنیا همچنان خوشکلی هاشو داره
و مطمعنم این سختی باعث خوشکل تر شدن شروع زندگیت میشه
از صمیم قلب بوس و بغل و گل و بهار و شکوفه و قلب و پرستو . . .

سلام پروانه
خیلی ازت ممنونم
آرزو داشتم این خبر رو توی موقعیت بهتری خودم بهت میدادم ولی خب نشد

سیما سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 06:33 ق.ظ

گولو جان سلام.
پدر پیش حسینا و روز تولد فرزند حسینا خوشش باشد.
خبر تو یک معجزه ی شورانگیز بود برام
ماهم همکاراتیم، امروز بازم برامون شکلات تولد توی ظرف میذاری؟ به دوس پسرت بگو حواسش به ماهم باشد چون ما دوستت رو دوست میداریم _ قشنگه. به خودت تبریک میگم بابت اقای همراه، به آقای همراه هم تبریک میگم بابت تو. عجب ایشونم باید جالب باشه ها راستی امروز میخوام برم بالش جدید بگیرم_ همش به یاد بالشهاتم:

سلام عزیزم
چقدر زیبا نوشتی
یادم نبود برم شکلات بگیرم
چه خوب که یادم انداختی
سیما من خوش شانسم که این وبلاگ باعث شده این همه ادم خوب کنارم باشه
الهی بالش خوابهای خوش بخری

اوا سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 02:33 ق.ظ

خدا بیامرزدشون.and congratulations on finding your soulmate

ممنونم عزیزم
that is a sweet wish
thanks dear

یاسمین سه‌شنبه 20 فروردین 1398 ساعت 01:18 ق.ظ

سلام
من این تجربه دردناک رو از نزدیک شاهدش بودم، سخته سخته سخته اینکه عزیزت نیست تا خوشبختی و شادی عزیزانش رو ببینه مخصوصا که یک رقص کردی ناب توی ذهنش واست اماده کرده بوده، اما خدا بهتر میدونه کجا جای عزیزان هست و پیش بهترین بندگانش جایگاهشون باشه انشالله در پناه رحمت حق
با چه قوم اصیل و خوبی وصلت کردی و چقدر نجیب هستن و مهربان این قوم چقدر احترام به بانو هاشون دارن و تو گل سر سبد اونها هستی، خوشبخت باشی و شاد و پاینده

سلام یاسمین عزیزم
دقیقا سختی اش همین شکلی هست
اینکه سهمم از ایشون چقدر کم بوده و الان برای تمام کارها چقدر کم میارمشون
خیلی مهربون بودن یاسمین


یاسمین چقدر نکته خوبی گفتی
اینکه خانواده ای و قومی در ختم عزیزشون هوای عروس رو داشته باشه کم نعمتی نیست و خدا رو هزار مرتبه شکر که این نعمت رو به من دادن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.