من چیزهایی را که در دنیا وجود ندارند، چیزهایی را که اندکی فراتر از دنیا شناورند، ترجیح میدهم. میل دارم وارد دنیا نشوم، در آستانهی دنیا بمانم، بنگرم، بینهایت بنگرم، عاشقانه بنگرم، فقط بنگرم....
ادامه...
تاکسی درست روی پل، تقاطع اتوبان صیاد و همت زد روی ترمز و گفت صیاد رو به جنوب طرح زوج و فرده، من نمی رم! بحث کردن فایده ای نداشت، پیاده شدم. لعنت به من که آمده بودم اقتصادی فکر کنم و اسنپ نگرفته بودم .چهارده هزار تومن. فقط چهارده هزارتومن تا بانک میگرفت و من خساست کرده بودم و حالا وسط دو تا اتوبان بین ازدحام ماشین هایی که فقط بوق میزدند گیر کرده بودم. مثل خر گیر کرده بودم. سعی کردم از روی گارد ریل بپرم و خودم را از روی چمنها برسانم زیرپل و از آنجا اسنپ بگیرم تا دم در بانک و جهنم هزینه. چمن زیر پایم تازه و نرم بود و شیب باغچه ی کنار اتوبان هی قدمهایم را از کناره ها دور کردند و یکهو انرژی ام تمام شد. نشستم. گور بابای لباس فرم.نشستم و اشکهای درشت داغ روی گونه هایم چکیدند:سی و پنج سال دارم. درستش میشود سی و پنج سال و شش ماه و ده روز. توی دستم یک پوشه است که تویش آیتم به آیتم مدارک لازم برای درخواست افتتاح حساب جاری و درخواست دسته چک را مرتب گذاشته ام. دسته چک را تا سه روز دیگر لازم دارم و بعید می دانم آماده بشود اما میخواهم تلاشم را بکنم. باید ماشینم را هم توی همین مدت بفروشم. هزار تا کار ریز و گند دیگر هم دارم. خسته ام. توی زندگی ام هیچی نشدم. حس نگرانی و ناتوانی و بی عرضه بودن اذیتم میکند. دلم میخواهد یک نفر باشد بگوید هوایت را دارم. یک نفر هست که هوایم را دارد. من اما خیلی شرمنده ام و حس میکنم شده ام یک موجود متعفن سواستفاده کن و بی معنا. نمیدانم چه میخواهم. ولی از این زن چاق بی عرضه که نشسته روی چمنها و گریه میکند متنفرم.
***
همه اشکهایم را ریخته ام و توی همه دستمال کاغذی هایی که توی کیفم بود فین کرده ام. چشمهایم اندازه نخطه شده و دماغم اندازه ترب. می دانم که نمیتوانم تا ابد اینجا بشینم. یک نفر باید برود دنبال دسته چک بعد برگردد شرکت و سر راه بیمه نامه ماشین خواهرش را بگیرد و بعد چندتا مصاحبه کاری کند و بعدش برود مشاوره و بعدش و بعدش و بعدش و لعنت... باید پا شوم و بروم...
نگاهم می افتد به بوته ی سبز و تردی که توی دو قدمی ام روییده. مطمئنم یک درخت تبریزی است. البته هنوز نیست. الان روی هم ده سانت نمی شود ولی قطعا یک درخت تبریزی است. از آن بلندها که پایشان روی زمین است و سرش توی بهشت. الان به قوزک پایم نمیرسد. کوچولو و ترد است. من هم الان ضعیف و زشت و کوتاهم. ولی لابد حسینا که داشته بذرم را نشا میکرده گفته این از آن بلندهاست از آن پربارها. لابد گفته. دلم میخواهد گفته باشد.
***
کوچه ی منتهی به اتوبان صیاد انگار تهران نیست. توی چمنها یک مرغ و خروس خیلی تپل دارند خوشال خوشال دانه بر میچینند. بادی نرمی می وزد و بوی نم و پاییز می آورد. باید نماز امام جواد علیه السلام بخوانم. از حسینا تشکر کنم و بگویم ممنونم که حواسش هست و یک نفر را فرستاده که دارم با بالهایش می پرم. صلوات شمار بنفش را از توی کیفم درمیاورم و ذکرهای کوچولوی دوست داشتنی ام را می گویم : و افوض امری الی الله... لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین... هنوز بغض دارم ولی از سر ناتوانی نیست. بخاطر این است که آرامش این جفت مرغ و خروس و نور خورشید و کلا همه ی دنیا قشنگ است. قشنگ و غمگین. و وقتی در طول تاریخ و در عرض جغرافیا نگاه میکنم میبینم چقدر دغدغه هایم حقیر و عزیزند. بله. حقیر و عزیز... چرا که دنیا کوچک است و من اندازه ی بال زدن مگس در آن هستم و با اینهمه همین دغدغه ها باعث میشوم بلند شوم و تکانی به زندگی ام بدهم...
پ.ن:و برای چندمین بار توی زندگی ام معنی یوگن(عنوان نوشته) را میفهمم .کلمه ای به ژاپنی که زیبایی غمگین جهان را تصویر میکند....
اینجا, دقیقا انتهایِ همین کوچه یِ خلوت که فضایِ سبزش تو شیبِ پایینِ همتِ, کوچه یه سرش هم تو عراقی میخوره, محلِ قرار هایِ عاشقانه یِ من و معشوقه بود. اول عکس رو دیدم و متوجه شدم کجاست و بعد پستت رو خوندم..
سلام جدا؟ چه باحال با معشوقه خوبید الان؟
منم اونجا با معشوق بودم منتها چشام نمیدیدش گریه که کردم دیدم تمام مدت کنارم نشسته بوده
سلام آخ که چقدر از این اشکها ریختم و بعدش دقیقا بلند شدم و خود تکونی کردم و دوباره نقطه سر خط شروع کردم
اشکهاتو میفهمم خیلی زیاد میفهمم
فقط گولو عزیز مواظب تن نازنینت باش که گاهی اوقات هر چقدرم که قوی باشی هر چقدرم کارهای ناتمام داشته باشی ، خدایی نکرده میبینی میخوای بلند شی ، دستت به زانو هست که بلند شی و ادامه بدی اما تن نازنین زنونه و دخترونه الارم میزنه که من لطیفتر از دوندگیها بودم و دیگه از این بیشتر همراهت نیستم ، اون زمانه که گریه ها خیلی شدیدتر و دردناکتره عزیزم ، کمی مهربانتر باش با بدن نازنین دخترونت گلم ، این و کسی میگه که این راه و رفته و جایی مونده که خیلی سخته خیلی خیلی سخت
سلام به تنم بی توجه شدم متین چه خوب گفتی جانت سلامت باشه الهی و روانت آروم
خیلی سبزه تازه راجع مرغ و خروس برای مامان گفتم میگه برو به صاحبشون بگو اون حیوانا تو تهران خفه میشن بگیرشون بیارشون تو باغ همین مونده وسط خروجی پارک کنم برم بریا معامله با صاحب مرغ و خروسه
سلام همیشه دیدن نشانه های جوانه های نوخواسته لاجرم باعث ایجاد امید در آدم میشه (خداییش خیلی متن ثقیلی گفتم فراتر از توان من بود) گولو جان به جان پرنیانم همین الان بعد از دعای سمات یادت کردم یاد تو و ایدا و لاله و خانم چاق؛ واسه همگی مون سر منزل امن خواستم صلح ارامش خدا بهترین ها رو بهت بده و هر فروختنی بد نیست که انشالله بهترین رو خدا دوباره بهت بده ما بچه های حول و حوش سال ۵۸ تا ۶۵ انسان های افتادن و برخواستن هستیم درسته تقریبا در نیمه عمرمون نه کودکی کردیم به سبک بقیه نه نوجوانی و نه جوانی همیشه ترس داشتیم از بمب باران و جنگ از تحریم و خودسانسوری و ... اما ما یاد گرفتیم بسازیم اغلب این سالها مهندس هستن یا راهیرمیسازن یا راهی میابن بیای طرفای ما مرغ و خروس تو حیاط مادره پیدا میشه با گربه البته
سلام اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکر النشور
ای جانم به پرنیانت دلم رو شاد کردی شما بیا تهران قدم روی چشم ما بذار
چه قدر خوشحالم که می نویسی و کاش جابه جایی از این خونه به خونه دیگه رو اطلاع می دادید من همچنان تو خونه نوشا منتظرت بودم دلم برای نوشته هات تنگ شد اومدم اینجا دیدم برگشتی خیلی خیلی خوشحال شدم که دوباره می نویسی ولی کاش ارشیوت پاک نمی کردی من اومدم با پستات آرامش بگیرم بخصوص اون پستی که یه سال در رابطه با عرفه نوشتی حسین از منی مسیرش کج کرد که ما راه راست بریم اگه ممکنه خواهش میکنم مطالبتون دوباره بذارید
چه مکان جالبی پیاده شدی اینجا شش ماه که به لطف یه تصمیم برای من و خواهرم شده یه جای خوب چه زمانی که از خیابون گیلان و کنار مترو میپیچیدم تو همت چه الان که از صیاد میایم و میپیچم تو همت .جایی که اوج صحبتامون و احساس قوتمون اونجاست اونجاست که میفهمیم ما چقدر ثروتمندیم چه از لحاظ مالی با همین حقوقهای کارمندیمون چه از لحاظ معنوی به خاطر لطف خدا که همیشه حواسش به ما هست در هر حالی حسابی هوای مارو داره. برات روزهای اروم آرزو میکنم روهایی که بشینی و از چیزهای خیلی خیلی کوچولو لذت ببری.
گولو جان چه بی سرو صدا از این خونه به اون خونه کوچ میکنی من هربار تو خونه قبلی کلی انتظار میکشم خوشحالم که دوباره اینجا می نویسی اما چرا ارشیو برداشتی من هربار می اومدم کلی با نوشته هات ارووم میشدم بخصوص اون پستی که چند سال پیش برای عرفه نوشتی نوشتی حسین مسیرش از منی کج کرد که ما راه راست بریم وا چند بار اون متنها رو میخوندم هر جمله اش ده بار تکرار و مزه مزه میکردم مثل طعم غذایی که دلت نمیخواد تموم میشه اومده بودم که دوباره متنهات بخونم که دیدم باز داری می نویسی کاش اگه براتون امکانش هست ارشیو برگردونین البته این فقط یه خواهشه وگره که صلاح مملکت خویش ...
سلام اینجا خونه اصلی منه به هر حال چشم اونو اینجا مینویسم
اگه کفش و جورابت رو هم در میاوردی و یه کم روی چمن ها پابرهنه گشت میزدی شاید حالت یه کم دیوانه تر میشد... داری کارهای خیلی بزرگی می کنی. کلی گیر و گور و استرس های پیش بینی نشده ی دیگه هم بعدن تر پیش میاد. ولی خیالت نباشه. از پس همه شون برمیای. منم حوالی جایی که الان هستی بودم
سلام پرنده کوچولو نبینم ها که نشستی ... تویی که پرواز کردن رو می دونی. و البته اینو هم می دونم یه وقتایی آدم خسته است و بد نیست یک رفیق شفیق کنارش باشه، هیچی هم نگه و سئوالی هم نکنه. فقط باشه و با دست گرمش دست و بال پرنده رو بگیره تا وقتی گریه اش تموم شد یادش بیاره که پرواز بلده و بالا رفتن رو هم، تنها هم نیست و دوست داشتنی هم هست.
سلام شیرینکم نمیدونی که دارم ثانیه شماری میکنم برات
چرا من اینقدر این دختر زیر تقاطع رو دوست دارم؟ چرا دختر زیر تقاطع قدر خودش و توانایی هاش و موفقیت هاش رو نمیدونه؟ اینجا تقاطع تلنگر و خوشبختی ست. تقاطع آگاهی و آرامش.
سلام لطف داری و خجالت میدی این دختر بشدت شبیه اواز دهل هست و از دور بهتره
سلام خواهر گولو! چقدر زیبا و دلنشین بود این متن عجب از کوزه گر دهر که گولو را! / می سازد و باز برزمین می زندش البته اینبار اول بر چمن نشانده و با یک بوته تبریزی و یک جفت مرغ و خروس وسط ابر شهر تهران ساخته استش! حسینایت همین بغلهاست پشت همان بوته ای که به قوزک پایت هم نمی رسد! پشت آن نشسته و به دغدغه های عزیزت می خندد شاید هم آن مرغ و خروس را فرستاده تا حواست برود پی آنها نبینی اش! نیست بازی کار حق، خود را مباز/ آنچه بردیم از تو، باز آریم باز ما، بدریا حکم طوفان میدهیم / ما، بسیل و موج فرمان میدهیم نقش هستی، نقشی از ایوان ماست / خاک و باد و آب، سرگردان ماست قطرهای کز جویباری میرود / از پی انجام کاری میرود ما بسی گم گشته، باز آوردهایم / ما، بسی بی توشه را پروردهایم میهمان ماست، هر کس بینواست / آشنا با ماست، چون بی آشناست سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت / زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
سلام برادرکم حسینا ای روزها از پدرم پدر تر و از همسرنداشته ام همسرتر و از برادرم برادرتر است برایم دعا کن لطفا
سلام گولو جان من اگر بگم وسط ناراحتی و اشک ات صفحه را می زنم بالا که کیف و کفش ات را نگاه کنم که ناراحت نمی شی؟ خیلی قشنگ هستند و رنگ شون دل من را برده. در متن چمن هم خوب جلوه می کنند. آدم کیف و کفش به این خوشگلی داشته باشه روزش ساخته است. بقیه چیزها را هم بی خیال. چشمات از خنده نخطه.
سلام کامشین گل من سلیقه لاله هستند پارسال که امدم شرکت جدید دستم را (شما بخون گوشم را) گرفت و برد سه چهار ست کیف و کفش خریدیم و خدا میداند چقدر ممنون باعث و بانی اش هستم
سلام بر گولو خانم با هوش، باسواد،ب ا شعور، خوشگل و بسیار دوست داشتنی. گرچه که افکارمون شبیه نیست اما اون مغزت سالم باشه و روحت کمی آرام دختر جان. تز آنتیک را تمام کن.
سلام گولو میدونه که دحترچه می فهمتش؟ همین هفته پیش رفتم روی نیمکت پشت دانشگاه، کنار یک یادبود از یک آدمی نشستم، نمی دونم شایدم قبر بود، و زار زدم.
سلام دخترچه یادش نره ما دو تا استاد همزمانی هستیم دیگه تا کجاهاش رو خودت میدونی دیدی که سریعا ضرر مالی که به یکی مون رسید اون یکی با شکسته شدن پرینترش مقابله کرد
کاش منم یه خروس زیر پل تقاطع صیاد و همت بودم. ماشین رو چرا میفروشی تو این آشفته بازار؟ یه چیزی بگم جمیعا ناراحت نشین فقط. دقت کردی لحن خواننده های وبلاگت هم متناسب با متن هات تغییر میکنه؟! یعنی همون آهنگ و لحنی که خوندن تو همون جو میان کامنت میذارن. خودم هم قبلترها زیاد دچارش میشدم انقد همیشه اسباب شادی من میشه این موضوع
سلام مجبورم بفروشم طبیعیه که ادم با لحن نویسنده کامنت بذاره یه دوست افغان معرکه دارم هر وقت باهاش چت میکنم به ماشین میگم موتر
سلام بله اینا رو بخون یوگن ایناست Yūgen suggests that which is beyond what can be said, but it is not an allusion to another world. It is about this world, this experience. All of these are portals to yūgen:
"To watch the sun sink behind a flower clad hill.
To wander on in a huge forest without thought of return. To stand upon the shore and gaze after a boat that disappears behind distant islands. To contemplate the flight of wild geese seen and lost among the clouds.
گولوی عزیزم انگار این تقدیر ماست تنفر از سر ناتوانی. دیدن نشانه های کوچیک و دوباره و دوباره و دوباره بلند شدن. بارها اینو تجربه کردم گریه از عجز و باز بلند شدن. خدا هست.
سلام گولو جان.چقدر این متن زیبا بود.گریه کردم.اولین اشک وقتی افتاد که گفتی حسینایت گفته این از آن پربارها می شود و بعد تا آخر همینطور...
سلام
دوست نداشتم چشمات اشکو بشه ولی امیدوارم دلت سبک و جانت آرام شده باشه دایان عزیزم
ای کرده تو مهمانم، در پیش دَرآ جانم
زان روی که حیرانَم، من خانه نمیدانم
۲
ای گشته زِ تو والِهْ، هم شهر و هم اَهلِ دِهْ
کو خانه؟ نِشانَم دِهْ، من خانه نمیدانم
۳
زان کَس که شُدی جانش، زان کَس مَطَلَب دانش
پیش آ و مَرَنْجانَش، من خانه نمیدانم
۴
وان کَزْ تو بَوَد شورَش، میدار تو مَعْذورَش
وَزْ خانه مَکُن دورَش، من خانه نمیدانم
۵
منْ عاشق و مُشتاقم، منْ شُهرهٔ آفاقَم
رَحْم آر و مَکُن طاقَم، من خانه نمیدانم
مولوی
شرح نمی خواد. تو می فهمی اش.
سلام
همین الان دارم یه پست می نویسم
انگار این کامنت شما برای اون پست هست!!!!!
تبریزی خودش برای من تعبیری از یوگنه
تا پاییز نرفته باید بیام ببینمت، بس که دلم تنگ خنده ات شده
سلام
سرن کجایی
بغلت رو لازم دارم و صدات رو اون چایی های معرکه رو
اینجا, دقیقا انتهایِ همین کوچه یِ خلوت که فضایِ سبزش تو شیبِ پایینِ همتِ, کوچه یه سرش هم تو عراقی میخوره, محلِ قرار هایِ عاشقانه یِ من و معشوقه بود. اول عکس رو دیدم و متوجه شدم کجاست و بعد پستت رو خوندم..
سلام
جدا؟
چه باحال
با معشوقه خوبید الان؟
منم اونجا با معشوق بودم
منتها چشام نمیدیدش
گریه که کردم دیدم تمام مدت کنارم نشسته بوده
فقط گولو یه چیزی یواشکی و همچین ریز ریز بهت بگم
حتی زمانی که به اون نقطه هم برسی ، احتمال اینکه لبخند بزنی و شاد باشی که چه خوب درون آتش بودم نه بیرون و نظاره گرنبودم ، هست
پس دوستت دارم خیلی زیاد گولو ، خیلی زیاد
سلام
ممنونم متین
رشد درد داره
و پوست انداختن درد داره
سلام
آخ که چقدر از این اشکها ریختم و بعدش دقیقا بلند شدم و خود تکونی کردم و دوباره نقطه سر خط شروع کردم
اشکهاتو میفهمم خیلی زیاد میفهمم
فقط گولو عزیز مواظب تن نازنینت باش که گاهی اوقات هر چقدرم که قوی باشی هر چقدرم کارهای ناتمام داشته باشی ، خدایی نکرده میبینی میخوای بلند شی ، دستت به زانو هست که بلند شی و ادامه بدی اما تن نازنین زنونه و دخترونه الارم میزنه که من لطیفتر از دوندگیها بودم و دیگه از این بیشتر همراهت نیستم ، اون زمانه که گریه ها خیلی شدیدتر و دردناکتره عزیزم ، کمی مهربانتر باش با بدن نازنین دخترونت گلم ، این و کسی میگه که این راه و رفته و جایی مونده که خیلی سخته خیلی خیلی سخت
سلام
به تنم بی توجه شدم متین
چه خوب گفتی
جانت سلامت باشه الهی و روانت آروم
این پشت سر هم انجام دادن کارهای مهم خیلی انرژی می بره کلی تهش وقتی کارها خوب پیش رفت که امیدوارم خوب پیش بره، قشنگ خستگی ادم در میره
سلام پرژین
چطوری
من امیدوارم
ممنونم که برام نوشتی
سلام
سلام
خیلی سبزه تازه راجع مرغ و خروس برای مامان گفتم میگه برو به صاحبشون بگو اون حیوانا تو تهران خفه میشن بگیرشون بیارشون تو باغ
همین مونده وسط خروجی پارک کنم برم بریا معامله با صاحب مرغ و خروسه
سلام
ای جونم که تهران رو با هوای الوده یکی میدونن
کفشتون چه زیباس
سلام
ممنونم
سلام
همیشه دیدن نشانه های جوانه های نوخواسته لاجرم باعث ایجاد امید در آدم میشه (خداییش خیلی متن ثقیلی گفتم فراتر از توان من بود)
گولو جان به جان پرنیانم همین الان بعد از دعای سمات یادت کردم یاد تو و ایدا و لاله و خانم چاق؛ واسه همگی مون سر منزل امن خواستم صلح ارامش
خدا بهترین ها رو بهت بده و هر فروختنی بد نیست که انشالله بهترین رو خدا دوباره بهت بده
ما بچه های حول و حوش سال ۵۸ تا ۶۵ انسان های افتادن و برخواستن هستیم درسته تقریبا در نیمه عمرمون نه کودکی کردیم به سبک بقیه نه نوجوانی و نه جوانی همیشه ترس داشتیم از بمب باران و جنگ از تحریم و خودسانسوری و ... اما ما یاد گرفتیم بسازیم اغلب این سالها مهندس هستن یا راهیرمیسازن یا راهی میابن
بیای طرفای ما مرغ و خروس تو حیاط مادره پیدا میشه با گربه البته
سلام
اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکر النشور
ای جانم به پرنیانت
دلم رو شاد کردی
شما بیا تهران قدم روی چشم ما بذار
چه قدر خوشحالم که می نویسی و کاش جابه جایی از این خونه به خونه دیگه رو اطلاع می دادید من همچنان تو خونه نوشا منتظرت بودم دلم برای نوشته هات تنگ شد اومدم اینجا دیدم برگشتی خیلی خیلی خوشحال شدم که دوباره می نویسی ولی کاش ارشیوت پاک نمی کردی من اومدم با پستات آرامش بگیرم بخصوص اون پستی که یه سال در رابطه با عرفه نوشتی حسین از منی مسیرش کج کرد که ما راه راست بریم اگه ممکنه خواهش میکنم مطالبتون دوباره بذارید
سلام
خوبید؟
چشم اون پست ها رو برمیگردونم
چه مکان جالبی پیاده شدی
اینجا شش ماه که به لطف یه تصمیم برای من و خواهرم شده یه جای خوب چه زمانی که از خیابون گیلان و کنار مترو میپیچیدم تو همت چه الان که از صیاد میایم و میپیچم تو همت .جایی که اوج صحبتامون و احساس قوتمون اونجاست اونجاست که میفهمیم ما چقدر ثروتمندیم چه از لحاظ مالی با همین حقوقهای کارمندیمون چه از لحاظ معنوی به خاطر لطف خدا که همیشه حواسش به ما هست در هر حالی حسابی هوای مارو داره.
برات روزهای اروم آرزو میکنم روهایی که بشینی و از چیزهای خیلی خیلی کوچولو لذت ببری.
سلام
چه باحال مروئه
. چقدر این تکه سرسبزه
ممنونم از آرزوهای قشنگت و هزار آمن
متنت رو که خوندم یاد واژه Pamperافتادم تو وبلاگ پرژین
یعنی "به طرز مهربانانه ای مراقبت کردن"
سلام
دقیقا همینه
گولو جان چه بی سرو صدا از این خونه به اون خونه کوچ میکنی من هربار تو خونه قبلی کلی انتظار میکشم خوشحالم که دوباره اینجا می نویسی اما چرا ارشیو برداشتی من هربار می اومدم کلی با نوشته هات ارووم میشدم بخصوص اون پستی که چند سال پیش برای عرفه نوشتی نوشتی حسین مسیرش از منی کج کرد که ما راه راست بریم وا چند بار اون متنها رو میخوندم هر جمله اش ده بار تکرار و مزه مزه میکردم مثل طعم غذایی که دلت نمیخواد تموم میشه اومده بودم که دوباره متنهات بخونم که دیدم باز داری می نویسی کاش اگه براتون امکانش هست ارشیو برگردونین البته این فقط یه خواهشه وگره که صلاح مملکت خویش ...
سلام
اینجا خونه اصلی منه به هر حال
چشم اونو اینجا مینویسم
اگه کفش و جورابت رو هم در میاوردی و یه کم روی چمن ها پابرهنه گشت میزدی شاید حالت یه کم دیوانه تر میشد...
داری کارهای خیلی بزرگی می کنی. کلی گیر و گور و استرس های پیش بینی نشده ی دیگه هم بعدن تر پیش میاد. ولی خیالت نباشه. از پس همه شون برمیای. منم حوالی جایی که الان هستی بودم
سلام
ممنونم ازت ساره
سلام پرنده کوچولو نبینم ها که نشستی ... تویی که پرواز کردن رو می دونی. و البته اینو هم می دونم یه وقتایی آدم خسته است و بد نیست یک رفیق شفیق کنارش باشه، هیچی هم نگه و سئوالی هم نکنه. فقط باشه و با دست گرمش دست و بال پرنده رو بگیره تا وقتی گریه اش تموم شد یادش بیاره که پرواز بلده و بالا رفتن رو هم، تنها هم نیست و دوست داشتنی هم هست.
سلام شیرینکم
نمیدونی که دارم ثانیه شماری میکنم برات
چرا من اینقدر این دختر زیر تقاطع رو دوست دارم؟
چرا دختر زیر تقاطع قدر خودش و توانایی هاش و موفقیت هاش رو نمیدونه؟ اینجا تقاطع تلنگر و خوشبختی ست. تقاطع آگاهی و آرامش.
سلام
لطف داری و خجالت میدی
این دختر بشدت شبیه اواز دهل هست و از دور بهتره
سلام خواهر گولو!
چقدر زیبا و دلنشین بود این متن
عجب از کوزه گر دهر که گولو را! / می سازد و باز برزمین می زندش
البته اینبار اول بر چمن نشانده و با یک بوته تبریزی و یک جفت مرغ و خروس وسط ابر شهر تهران ساخته استش!
حسینایت همین بغلهاست پشت همان بوته ای که به قوزک پایت هم نمی رسد! پشت آن نشسته و به دغدغه های عزیزت می خندد
شاید هم آن مرغ و خروس را فرستاده تا حواست برود پی آنها نبینی اش!
نیست بازی کار حق، خود را مباز/ آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
ما، بدریا حکم طوفان میدهیم / ما، بسیل و موج فرمان میدهیم
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست / خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطرهای کز جویباری میرود / از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آوردهایم / ما، بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست، هر کس بینواست / آشنا با ماست، چون بی آشناست
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت / زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
سلام برادرکم
حسینا ای روزها از پدرم پدر تر و از همسرنداشته ام همسرتر و از برادرم برادرتر است
برایم دعا کن لطفا
سلام گولو جان
من اگر بگم وسط ناراحتی و اشک ات صفحه را می زنم بالا که کیف و کفش ات را نگاه کنم که ناراحت نمی شی؟ خیلی قشنگ هستند و رنگ شون دل من را برده. در متن چمن هم خوب جلوه می کنند. آدم کیف و کفش به این خوشگلی داشته باشه روزش ساخته است. بقیه چیزها را هم بی خیال.
چشمات از خنده نخطه.
سلام کامشین گل من
سلیقه لاله هستند
پارسال که امدم شرکت جدید دستم را (شما بخون گوشم را) گرفت و برد سه چهار ست کیف و کفش خریدیم و خدا میداند چقدر ممنون باعث و بانی اش هستم
ارزویی که برای نخطه ها کردی کلی دلشادم کرد
نمی دونم چرا ولی دوست دارم تبریک بگم که داری خانه دار میشید
سلام
ممنونم
خدا از دهنتان بشوند و ان شاالله من هم یک روز زود خانه دار شوم
سلام بر گولو خانم با هوش، باسواد،ب ا شعور، خوشگل و بسیار دوست داشتنی.
گرچه که افکارمون شبیه نیست اما اون مغزت سالم باشه و روحت کمی آرام دختر جان.
تز آنتیک را تمام کن.
سلام
چشم
سلام
گولو میدونه که دحترچه می فهمتش؟
همین هفته پیش رفتم روی نیمکت پشت دانشگاه، کنار یک یادبود از یک آدمی نشستم، نمی دونم شایدم قبر بود، و زار زدم.
سلام
دخترچه یادش نره ما دو تا استاد همزمانی هستیم
دیگه تا کجاهاش رو خودت میدونی
دیدی که سریعا ضرر مالی که به یکی مون رسید اون یکی با شکسته شدن پرینترش مقابله کرد
گولو جانممممم، می فهممت، این نسیمی که به قلبت وزید رو ...
رزق اشک امروزت رو ...
حال بعدش رو
خدایا هر چی میخوای به گولو بگیو بلندتر بگو، بیشتر بگو، روشن تر بگو
سلام
الهی هزار آمن
یکی از رزق های این وبلاگ شمایی دنیا
اومدم بنویسم غمگین نباش....دیدم خودم از تو غمگین ترم
سلام
هی زندگی
کاش منم یه خروس زیر پل تقاطع صیاد و همت بودم.
ماشین رو چرا میفروشی تو این آشفته بازار؟
یه چیزی بگم جمیعا ناراحت نشین فقط. دقت کردی لحن خواننده های وبلاگت هم متناسب با متن هات تغییر میکنه؟! یعنی همون آهنگ و لحنی که خوندن تو همون جو میان کامنت میذارن. خودم هم قبلترها زیاد دچارش میشدم انقد همیشه اسباب شادی من میشه این موضوع
سلام
مجبورم بفروشم
طبیعیه که ادم با لحن نویسنده کامنت بذاره
یه دوست افغان معرکه دارم
هر وقت باهاش چت میکنم به ماشین میگم موتر
چه کلمه قشنگی.خودش یه کتابه
سلام
بله
اینا رو بخون
یوگن ایناست
Yūgen suggests that which is beyond what can be said, but it is not an allusion to another world. It is about this world, this experience. All of these are portals to yūgen:
"To watch the sun sink behind a flower clad hill.
To wander on in a huge forest without thought of return. To stand upon the shore and gaze after a boat that disappears behind distant islands. To contemplate the flight of wild geese seen and lost among the clouds.
And, subtle shadows of bamboo on bamboo."
گولوی عزیزم انگار این تقدیر ماست تنفر از سر ناتوانی. دیدن نشانه های کوچیک و دوباره و دوباره و دوباره بلند شدن.
بارها اینو تجربه کردم گریه از عجز و باز بلند شدن.
خدا هست.
سلام
بله همینه
ققنوس اسم دیگه ی آدمه