پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

منتظر سبزهای بهاری بودن


روزها همینجوری گذشت، سی و هفت سال و یک روز ، سی و هفت سال و سه ماه، سی و هفت سال و ده ماه و سه روز، تا رسیدیم به امروز. امروز که وقتی تقویم را باز میکنم نوشته سی و هشت سال.

همین امروز سی و هشت ساله ام. سالی غریب ولی مهربان پشت سر گذاشته ام. سی و هفت با درد شروع شد. با جراحی و تصادف و ترک کار ادامه پیدا کردو با دادگاه تمام شد. اما همه اش همین نبود. امسال با آقای جوگندمی زندگی کردم. حسابی صیقل خوردم. یاد گرفتم از آنهمه کتابی که خوانده ام استفاده کنم. یاد گرفتم بالا بردن صدا و مچ گیری و قهر و نق ما را به جای بهتری نمی رساند. و خیلی چیزهای دیگر  مثل همین دادگاه که گرچه ادامه دارد اما گویا ترسم ریخته و شاید حتی توکلم بیشتر شده باشد.

خلاصه که 37 خوب بود و ان شالله 38 بهترتر خواهد بود.

برایم دعای خیر کنید.