پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

خواندن نگفته ها از ته چشم های نخطه ای

با سردرد بسیار وحشتناک ازخواب بیدار شدم. عق زدم و عق زدم  و عق زدم تا کمی بهتر شدم. نماز صبح را نشسته خواندم و کل مسیر تا محل کارم را توی ماشین خوابیدم.با چشمهای گرفته از درد در جلسه نکوهش مدیران در صبح شنبه! شرکت کردم  که از قضا قرعه به نام  منابع انسانی بود. تمام خطاهای ریز و درشت شرکت طی قرن گذشته ک منجر به وضعیت بحران شده را پذیرفتم، پشت سیستم نشستم و بی وقفه کار مدیر و کارشناس و منشی منابع انسانی را انجام دادم.( کارشناس استعفا کرده و منشی مرخصی است). ساعت یک سرم را بلند کرده ام و دیده ام اذان شده. دویده ام توی نمازخانه و نماز اول ماه خوانده ام و توی قنوت گریه ام گرفته و از حاجت های خرد و شخصی ام خجالت کشیده ام و دعاهای بزرگ کرده ام و باز برگشته ام پشت سیستم و بین کارها این صفحه را باز کرده ام که بگویم امروز اول رجب است و من از شما که حسینایی انتظار دارم بنشینی توی دستهای خدایی ات و قصه ام را با ادبیات خودت بخوانی و بگویی حواسم هست گولو، حتی اگر بلند نگفته باشی که میترسی...