پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

من ماندم و زیارت مفجعه

ماندا ، مادر بزرگ مادری ام ، امروز صبح رفت.

دیگر مامان بزرگ و بابا بزرگ ندارم. به من تا ده دقیقه قبل  خبر  ندادند. پدربزرگم در  خانواده ما رسم کردند که نوه ها مشکی نپوشند و در مراسم حضور نداشته باشند. برای من ماندا تا ابد نشسته است روی مبل خانه دایی ام و سفارش می‌کند که همسرم را عزیز بدارم،مادرم را اذیت نکنم و درسم را خوب بخوانم. درست همانجور که آقاجان هنوز روی تشکچه اش گوشه اتاقش نشسته و با پیچ های رادیو ور می‌رود...‌ 

آقاجان با وصیتش ما نوه ها را از اندوه مرگ حفظ کرد.