حالا مدتی هست که شما حسینایی و من گولو. مدتهاست که جای همراه و همسر و رفیق با آدمهایی که فرستاده ای پر شده و خودت بیشتر وقتها مخاطب خدایی ات بوده ای.و چقدر همه چیز همینطور قشنگ تر است. اما فردا، همین فردای 17 اسفند، لطفا بشین توی دست های مادری. من ترسیده ام و می ترسم باور نکنند که من شیشه کسی را نشکسته ام، می ترسم و لطفا مرا زیر چادرت قایم کن تا همه چیز تمام شود و لطفا به خوبی و خوشی تمام شود.