یک. کامنت کامشین را مصادره کرده ام. بیست بار خواندمش و باز دلم نیامد تایید کنم. تقصیر خودش است.
دو. آقا رفته کربلا! اگر خودم رفته بودم هم انقده امن و راحت نبودم. میدانم مرا مینشاند پای سجاده اش. توی قنوتش. چه طالع سعدی.
سه. عرفه است. یاد لعیا افتاده ام. لعیا الان پیش خود حسین و حسینا عرفه خوانده. همانجور که میخواست. جمعی خصوصی و بزمی بی هیاهو.
چهار. نسخه انگلیسی و طبعا بدون سانسور کتاب های آقای هراری را خواندم. یعنی گوش دادم. خب پس دین این بود؟ دیگر با خیال راحت با حسینا مینشینم و نان و ماستمان را میخوریم.والله
پنج.آخر وقت است و آقای جوگندمی رسیده دم درشرکت. پنج یادم رفت...