پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت؟

یک. کامنت کامشین را مصادره کرده ام. بیست بار خواندمش و باز دلم نیامد تایید کنم. تقصیر خودش است. 

دو. آقا رفته کربلا! اگر خودم رفته بودم هم انقده امن و راحت نبودم. میدانم مرا مینشاند پای سجاده اش. توی قنوتش. چه طالع سعدی.

سه. عرفه است. یاد لعیا افتاده ام. لعیا الان پیش خود حسین و حسینا عرفه خوانده. همانجور که میخواست. جمعی خصوصی  و بزمی بی هیاهو.

چهار. نسخه انگلیسی و طبعا بدون سانسور کتاب های آقای هراری را خواندم. یعنی گوش دادم. خب پس دین این بود؟ دیگر با خیال راحت با حسینا مینشینم و نان و ماستمان را میخوریم.والله

پنج.آخر وقت است و آقای جوگندمی رسیده دم درشرکت. پنج یادم رفت...