پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

اسلوموشن

شبهای اول ترخیص به تهوع و درد و تب گذشت. بدنم به آن همه تزریق وریدی کورتون و داروهای ضد تهوع و آنتی بیوتیک عادت کرده بود و معده ام در مقابل هر دارویی طغیان می کرد. مثل شلمان زنگ بخور و بخواب داشتم و یکهو وسط صحبت خسته ام می شد و خوابم میگرفت. گاهی تشنه ی حرف زدن بودم و گاهی متنفر از هرصدایی. الان بهتر شده ام. کمی دیرتر خسته میشوم. کمی بهتر نفس میکشم. کمی کمتر عق میزنم. حقیقت ماجرا این است که شانس آورده ام و حسینا واقعا هوایم را داشته است...


دلم میخواهد روی ویلچیر بنشینم. مرا ببرند توی یک بالکن رو به یک جنگل. ساعتها نگاه کنم و از صدای جنگل لذت ببرم. معاشرت با آدمها را دوست ندارم و خوشبختانه ملاقات ممنوع هستم و لازم نیست ادای آدمهایی را در بیاورم که از اینکه دور وبرشان شلوغ است شادند. تمام تلاشم آرامش است و به خودم قول داده ام کمتر حرص بخورم و بیشتر به فکر خودم باشم که همه بغض ها و دلخوری ها و گریه ها نتیجه شان شد دشمنی بدنم با خودش و چقدر بیماری های خودایمن خر هستند!


خلاصه که تاتی کنان دارم به زندگی برمیگردم ان شاالله

نظرات 42 + ارسال نظر
یاسمین جمعه 1 آذر 1398 ساعت 03:24 ب.ظ

سلام، گولو جان چرا پیام های من واست نمیاد خوب یا چرا تایید نمیکنید خوب

سلام یاسمین عزیز
دارم آروم آروم تایید میکنم و چون حجم کامنت ها اسن چند وقته خیلی زیاد شده یه کم طول میکشه

مینو جمعه 1 آذر 1398 ساعت 03:17 ب.ظ http://Minoog1382.blogfa.com

نفسم بنداومدازخوندن پستهای بیماریت...سخت گذشت بهت اماخداروشکرکه بهتری.ایشالاخیلی زودسلامتیتوکامل به دست بیاری.حناخوشگلوببوس

سلام
الحمدلله اون روزها گذشت مینو جان

amir جمعه 1 آذر 1398 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام
من همیشه اینجا که می اومدم می دیدم نوشتی حسینا جان ، اوایل گفتم خب لابد اسم یه وبلاگ نویسه دیگه . بعضی جاها هم نوشته بودین که قصه ی من و حسینا را که می دانید ؟ من فک کردم شاید منظورتون امام حسین ع باشه.حتی 1 درصد هم فک نمی کردم منظورتون خالق باشه

این سوال باهام بود تا اینکه پرسیدم که حسینا کیه . با اینکه برگشتم به ارشیو شما و اولین پستی که از حسینا نام بردید ، اما هنوز قصه ی حسینا رو درست نفهمیدم . قصه ی خاصی هست؟؟؟

( البته میدونم که همیشه هوادار شما بوده ها ، اما قصه ی اسم حسینا رو نفهمیدم - منو ببخشید )

سلام
خیلی سال قبل
وقتی مردی توی زندگی ام نبود به خداجان میگفتم خداهه یا دوست پسره
اخه خدا برای من اون موجود مهیب قانون گذار نبود
مهربونم بود
دوست پسرم بود
حامی ام بود
البته هنوزم هست
خیلی وقتا می اومد مینشست کنارم سرم رو بغل میکرد
ولی این اسم ها به مرور تغییر کرد
خودمم نمیدونم کی
ولی یهو صداش کردم حسینا
و این اسم انگار معشوق دنیا و آخرت بود برام
همه عشق های دنیا توی این اسم برام خلاصه می‌شد
همه کسم بود
برای همین قصه نداره

جوراب پاره و انگشت آزاد جمعه 1 آذر 1398 ساعت 04:47 ق.ظ

خداروشکر که بهتری پرنده ی گولو جان ،همیشه خوب باشی

سلام عزیزم
خیلی ممنونم

زری پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 02:23 ق.ظ

خوشحالم بین این همه خبرهای بد، اینجا خوندم بهتری.
انشاالله بقیه ی بدی ها هم زودتر ختم به خیر شود

سلام زری جان
ان شاء الله ختم همه مان و مملکتمان خیر باشد

یه رهگذر قدیمی چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 06:44 ب.ظ

سلام گلو خانم
من از اون قدیما خواننده تقریبا خاموشت بودم به لطف قط اینترنت اومدم بعد مدتها سراغ وبلاگ خوندن دیدم به به گلو خانمم بالاخره ازدواج کردن بسلامتی مبارکی ایشالا خیلی خوشبخت شی ولی قبل ورود فکر میکردم یا هنوز مجردی و مهاجرت کردی یا اگر ازدواج کردی همون مدل که خودت میگفتی یه عروس مو کوتاه با لباس عروس خانمای باردار ولی دیدم هیچ کدوم نبودی

سلام
خوش برگشتی رهگذر
عروسی نگرفتیم وگرنه موهایم در کوتاه ترین حالت ممکن می بود
یعنی الان هم هست

amir چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام.
حسینا پست بالا ، کیه ؟ دوست وبلاگنویسه؟

سلام
بله یک وبلاگ نویس بسیار بسیار قدیمی هستند. در حقیقت ایشون اولین وبلاگ نویس جهان هستند
وبلاگشون رو سالها قبل چاپ کردند و اسمش قرآن هست

لیلا.م سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 02:44 ب.ظ

سلام
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

سلام
بسیار ممنونم

کیهان سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 12:08 ب.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
برایتان سلامتی آرزو می کنم .آمین

سلام
هزار آمن
ممنونم

یاسمین دوشنبه 27 آبان 1398 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام
شب بخیر، گولو جان من یک پیام نیمی عاشقانه و کمی عارفانه واست گذاشتم انشالله که رسیده، و الا چون من نه بلدم عاشقانه بنویسم و نه اصولا بهره ای از عرفان بردم احتمالا اون اخرین پیام اون مدلی بنده است
پس خیلی راحت بهت میگم جز دعا از دستم کاری بر نمیاد ولی دعا تو سحرگاهان جمعه روبروی گنبد طلایی اش اونم مستمر مطمئنا کلی انرژی میاره واست،
احتمالا خودت میدونی ولی سلنا گومز میتونه بیماری اش رو کنترل کنه تو اغوش امن حسینا و کوهی مثل خانواده پشتت هست چرا نتونی و البته کلی دعاااا واست

سلام عزیزم
نمیدونی چقدر کامنتت حالم رو زیبا کرد
خدا لطف کرده که من دوستان نادیده ولی بی نظیری دارم که توی دعاشون منو فراموش نمیکنند

زهرا دوشنبه 27 آبان 1398 ساعت 01:39 ب.ظ https://farzandenakhaste.blogsky.com

منم بیماری هاشیموتو دارم که بعد یه دوره استرس های طولانی بهش مبتلا شدم و همیشه میگم خودخوری که میگن یعنی همین .. بدن همه قوای دفاعیشو جمع میکنه تا خودشو از پا درآره... خوشحالم که رو به بهبود هستین بانوی عزیز تنتون سالم و دلتون بی غم

سلام زهرا جان
دقیقا
همه حرص هایی که خوردم
همه فکر های بیخودی که می‌شد بجاشون توکل کنم
همه گریه ها و نگرانی ها
نتیجه اش شد این
کاش می‌شد بدونم که ارزش نداره
تن و جانت سلامت عزیزم

بهار یکشنبه 26 آبان 1398 ساعت 09:23 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

خدا رو شکر بهتری و خدا رو شکر که همسرت کنارته و خدا رو شکر که حسینا رو داری
امیدوارم زود زود عالی بشی

سلام
بسیار ممنونم

شیرین یکشنبه 26 آبان 1398 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام
مراقب خودت باش پرنده کوچولو

سلااااام شیرینک من
ممنونم عزیزم

سهیلا یکشنبه 26 آبان 1398 ساعت 01:52 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

یادم رفت برات بگم من یه ماه روی ویلچر بودم.تا قبل از اون فکر میکردم اگر چنین وضعیتی برام پیش بیاد بخاطر نگاه های مردم خجالت میکشم روی ویلچر باشم.وقتی موقعیتش پیش اومد و همسر پسر کوچیکه رو گذاشت تو بغلم و رفتیم تو محوطه انگار دنیارو بهم دادن.اصلا نگاه های مردم برام مهم نبود.سبزی برگ درخت ها و دیدن آسمان مهم بود.اگر قراره با ویلچر بری بیرون معطل نکن.حتما برو.

سلام سهیلا جان
اخ دقیقا
وقتی لاله اومد و منو برد توی محوطه کوچیک بین اورژانس و بخش و برام‌ نوشابه خرید انگار دنیا رو بهم دادن

زهرا.ش یکشنبه 26 آبان 1398 ساعت 09:58 ق.ظ

همش در یادمی و پر از دعای خیر
امیدوارم خوشی بباره واستون:*
.

سلام
بسیار بسیار ممنونم
امیدم حسینا و دعای دوستان هست

هدیه یکشنبه 26 آبان 1398 ساعت 12:30 ق.ظ

گولو جان نازنین سلام. الان که اینا رو خوندم خیلی نگرانت شدم. من از خواننده های قدیمی شما هستم. چند باری کامنت گذاشتم‌. الان با خوندن نوشته هات یهو دلم ریخت. ولی بعدش هم حسابی دلم قرص شد. چون من پدر پیری دارم که شدیدا بیماره. دیشب هم نفسش خیلی تنگ شد‌‌‌ امبولانس اومد بردش بیمارستان و برای عفونت لعنتی ریه بستریش کردن. الان خیلی خیلی بهتره... ولی دلشوره های من سر جاش بود، تا پست هاتو خوندم‌‌...

برات کنار آقای جو گندمی و خانوادت آروم ترین لحظاتو آرزو می‌کنم. مراقب خودت باش

سلام هدیه جان
بسیار ممنونم
خدا حواسش به همه بنده هاش هست و ان شاء الله پدرتون زود زود بازم خوب نفس میکشن
این مدت فهمیدم راحت نفس کشیدن واقعا نعمته

مونا شنبه 25 آبان 1398 ساعت 01:18 ب.ظ

خوب باش گولو لطفا

سلام
خوبم دیگه
ان شاء الله دیگه مریض نمیشم

متولد ماه مهر شنبه 25 آبان 1398 ساعت 08:54 ق.ظ

انشا اله، زندگی حالا حالاها باهات کار داره گولو جان

سلام
ان شاء الله

تارا شنبه 25 آبان 1398 ساعت 07:47 ق.ظ

سلام گولوی عزیزم ممنون که از حال خودت به ما خبردادی
حتمن برمیگردی به روزهای زندگی عادی خیلی زود
دعاگوت هستم اگه قابل باشم
مواظب خودت خیلی باش

سلام تارا جان
ممنونم که دعام کردی
خدا رو شکر خیلی بهترم

... جمعه 24 آبان 1398 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام
عزیز دلم انشالله خوب میشی. این دنیا جای استراحت نیست. همین که اومدی یک زندگی خوبی با آقای جوگندمی داشته باشی مریض شدی. میدونی آدمایی مثل تو که باور قلبی و عملی به خدا دارند تو این دنیا رنگ آرامش رو نمیبینند. ولی هرچی از خدا غافل بشی متاسفانه آرامش تو زندگیت بیشتر میشه.

سلام
این کامنت خیلی تاثیر عجیبی روی من داشت
این دنیا جای استراحت نیست
مدام این جمله توی ذهنم بود مثل یک مانترا
و بهم آرامش میداد
ممنونم

پرژین پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 11:53 ب.ظ

تاتی تاتی نه.بدو بدو برگرد به زندگی

سلام
این روزها چقدر دلتنگ قلمت هستم
ممنونم هناسه جان

مهرنوش پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 10:56 ب.ظ

خدارا شکر عزیزم که دارید بهتر میشید

سلام
ممنونم

مبینا پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 06:35 ب.ظ

امیدوارم ر چی زودتر تا تی تاتی تبدیل به دو بشه

سلام
خیلی ممنون
ان شاء الله

بانوی بهمنی پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 01:08 ق.ظ

خداروشکر
سال ٩٦ و ٩٧ دو تا عمل کردم و دو بیماری سخت رو تجربه کردم و از سر گذروندم اما نتیجه اون دو بیماری و عمل تغییر نگاهم به زندگی بود! حالا هر وقت میخوام غصه بخورم به خودم یادآوری میکنم دنیا ارزش ناراحتی نداره و فقط باید زیبایی هاش رو دید و لذت برد

سلام
دقیقا منم یه همچین حالتی دارم

ولکان چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 10:36 ب.ظ

بهتر باشید

سلام
اسمتون چقدر آشناست
بسیار ممنونم

گندم چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 08:52 ب.ظ http://minima.blog.ir

الهی شکر.
خوب میشی. پرنده جان

سلام گندم جان
بسیار ممنونم

دایان چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام.خدا رو شکر...وبلاگ مای سکرت دایری را می خوانم.دو تا کار رو از ایوا یاد گرفتم.خیلییییی در آرامش و حال خوب موثر است.یکی اینکه از هرچه که ناراحت شدی بگردی یک چیز خوب در وجود همون آدم یا همون چیز یا همون موقعیت پیدا کنی و واقعا زیر لب طوری که خودت بشنوی بگی خدایا از تو سپاسگزاری میکنم که...
گولو همین یه جمله عجیب حال منو خوب میکنه و دیگه دلم میخواد همش سپاسگزاری کنم و یه دفعه به خودم میام می بینم نه بغضی هستم نه دلخور نه....دیگه اینکه روزی چندبار جلوی آینه به خودت بگو دوستت دارم.به نظر لوس میاد ولی برای من که بعد از چندبار گفتن دیدم واقعا خودمو بیشتر دوست دارم...
دوره های کودک درون و...هم واقعا دوره های خوبین و آدم به خودش کمک میکنه.

سلام دایان
دوست قدیمی
ممنونم از راهکارت
واقعا کار میکنه!

زینب چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 05:47 ب.ظ

عزیزم گولو
چقدر نگرانت بودم. خدا رو شکر که نوشتی از بهتر شدنت

سلام
بسیار ممنونم

ساناز چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 04:56 ب.ظ

سلامتی تاجی است بر سر انسان های سالم که فقط افراد بیمار می توانند آنرا ببینند...
<<حضرت علی(ع)>>
سلام گولو جان
خوشحالم بهتری خییییلی خوشحال
امیدوارم زودتر تو بالکن اون جنگل باشی اما خودت روی پاهای خودت ایستاده باشی
راستی میدونی با گواهی پزشکی سنوات تحصیلی ات رامی تونی تمدید کنی و حتی این نیمسال را مرخصی بگیری....
به امید بهبود عاجل

سلام
چه گفتار زیبایی
الهی تاج همه مون همیشه به سرمون باشه
از سنوات حرف نزن که ووووووی خدا میدونه چه قورباغه ی زشتی شده و باید قورتش بدم ان شاالله

مریم چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 04:08 ب.ظ

الحمد الله

سلام

Neda چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 03:29 ب.ظ

سلام
ان شاءالله

سلام ♥️

مهدیه چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 02:39 ب.ظ

خدا رو شکر بابت سلامتی

سلام
ممنونم و الحمدلله

ترمه چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام

خدا را شکر که بهترید.

سلام ترمه جان
ممنونم

سارا چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 01:02 ب.ظ

گولو جانم سلام. لحظه‌ای نیست که به یادت نباشم دختر. الهی هرچه زودتر پرنده ما به قرار و آرامش برسد و بنویسد تا آرام شویم.
تو خیلی برام عزیزی

سلام سارا جانم
بسیار ممنونم و به لطف دعای دوستان و مهربونی حسینا حالم خیلی بهتره الحمدلله

قو چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 12:57 ب.ظ

دو سالی هست فکر کنم می خوانمت
به نام دوست هم می خوانمت هر چند نمی شناسی و نمیشناسمت
بیمار که شدم یهو ترس و وحشت به جونم افتاد و از همه چی و همه جا فاصله گرفتم
امسال کربلا ارومم کرد
خوشحالم بیماری از پا ننداخته و هنوز با حسینای خودت حرف می زنی
خوشحالم که می نویسی
خوب میشی خیلی زود

سلام قوی عزیزم
ممنونم ازت که این همه لطف داری
روزهای بدی بود
ولی خدا رو شکر گذشت
کربلا درمان همه درد های دنیاست

لیلا چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 11:55 ق.ظ

الهی شکر

سلام
ممنونم

سنجد چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام

خدا رو شکر که خوب شدی گولویی. نگرانت بودیم

سلام سنجد جان
ممنونم عزیزکم

یک عدد مامان چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 11:40 ق.ظ http://kidcanser.blogsky

برات ارزوی سلامتی دارم
واقعا روزگار چقدر عجیب هست یکدفعه ادمیزاد رو از این رو به اون رو می کنه ..فقط میشه گفت می گذره که امیدوارم اینجور روزها زودتر بگذره

سلام عزیزم
دقیقا
به مویی بندیم
خدا سپهر و ستی و همه عزیزانت رو سالم و شادان نگه داره برات

تینا چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام
چه خوب که حالت خیلی بهتر شده و این وسط مسطا حوصله نوشتن هم پیدا می کنی.
خرتر از خودایمن نیست والا، شورش علیه خود آیا کار درستی است؟( اینجا می شد گیف بذاریم هم خوب بودا، گیف ارسطو:)))
تاتی کنان ، تبدیل به رقصی زیبا میشه خیلی زود

سلام
میبینی تینا
اخه یکی نیست بگه خره! این بدن خودته!

پریسا چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 10:54 ق.ظ

الحمدلله

سلام

مهرنوش چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 10:37 ق.ظ

چقدر خوشحال شدم که بهتری خدا را هزاران بار شکر ان شالله که هر چه زودتر سلامتی کامل را بدست بیاری واز زندگی در کنار عزیزانت همراه با دلی خوش وتنی سالم غرق ارامش بشی

سلام
بسیار ممنونم

ماهک چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 09:31 ق.ظ

خدا رو شکررررررررررر

سلام ماهک جان
ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.