سلام
حال من خوب است. ممنونم که اینهمه لطف دارید. راستش از اینکه نگران شده بودید شرمنده شدم !
شرح قصه های حسینا و من را میدانید، به هر طرف که بروم ، مقصد آغوش اوست و هر که را صدا کنم ، پاسخ صدای اوست. معتقد نیستم بیمارم ، فقط در دنیای جدیدی بیدارم و برای مدتی آمده ام نشسته ام توی بغل اش و دستایم را حلقه کرده ام دور گردنش. مگر نه اینکه حواسش بوده و هست ؟ پس چرا نگران باشم؟ امن تر از او دارم؟ چه باک از طوفان.قدبلند تر از او دارم؟ چه باک از آینده؟
نای زیادی ندارم وگرنه آنقدر نوشتنی و گفتنی هست که تلخی ها را ببرد، ان شاء الله بهتر که شدم مینویسم.