پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

ای بی بصر، من می‌روم ؟ او می کشد قلاب را

سلام

چطورید ؟

پاییزتان رنگی شده؟ دلتان به باران های این چند روزه تازه شده؟ ان شاء الله که شاد هستید و خندان...


طبق معمول زندگی من هم باز دستخوش لرزه و پس لرزه های تخیلی شده ، که از زندگی گولوچه ای چه انتظاری جز این می‌توان داشت؟  دو هفته است زمین گیر شده ام و بالای سَرَم لشگر سِرُم و آنتی بیوتیک های وریدی و کیسه خون دارند چرخ چرخ عباسی می‌کنند و برای رگهای  نازک بدنم دندان  تیز کرده اند. سلامت چه نعمت زیبا و بدیعی بود که فراموش کرده بودم... 

حالا بوی باران از پنجره طبقه هفتم فلان بیمارستان و توان بدون کمک راه رفتن و  دو دقیقه حرف زدن بدون وقفه تنفسی ،  معجزه های زندگی خلوتم شده اند و همین ها زیباست چون هفته گذشته آرزویم این بود که بتوانم‌ بدون عق زدن دو جرعه آب بنوشم.


اینها را مینویسم که یادم باشد زندگی بالا دارد و پایین دارد و شاکر بودن هنر بزرگی است و حسینا حتما حواسش به خانواده کوچک ما هست...



پ.ن: سه روز قبل مادر یکی از دوستان خوب وبلاگی ام بهشت را به دنیا ترجیح داد. لطفا برایشان سلام و فاتحه و آرزوی های خوب روانه آسمان کنیم.

نظرات 5 + ارسال نظر
ونوس شنبه 4 آبان 1398 ساعت 08:17 ق.ظ http://shakibajoon90.blogfa.com

مادر شدن مبارکت

سلام
خواهر من زندگی واقعی مثل صدا و سیمای ایران‌ نیست که تا عق بزنی نشان مادری باشه

تارا شنبه 4 آبان 1398 ساعت 08:06 ق.ظ

سلام گولوجانم
چی شدی عزیرم ؟بیمارستان؟امیدوارم هر چی زودتر خوب خوب بشی و همیشه سلامت باشی

سلام تارا
نمیدونم یهو بدنم تصمیم گرفته خسته باشه

مهفام جمعه 3 آبان 1398 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام گولوچه
انشاالله هرچه زودتر سلامتی بیاد سراغت و بیماری از وجودت دور بشه

سلام
ممنونم مهفام عزیزم

Saber جمعه 3 آبان 1398 ساعت 11:10 ب.ظ https://khiyalnak.blogsky.com

کلا امروز همتون فاز سرماخوردگی گرفتین

سلام
نمیدونم همه مون یعنی کیا
ولی ان شاء الله بیماری منم مثل همون سرماخوردگی راحت خوب بشه

ریحانه جمعه 3 آبان 1398 ساعت 10:19 ب.ظ

ای وای. چی شدی گولو جونم؟؟؟

سلام ریحانه
یه کم رنجور شدم
چیزی نیست البته و ان شاء الله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.