پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

اردی بهشت 98


اردی بهشتمان در شلوغی های مراسم چهلم و کارهای خانه و خریدن وسایل و سرسام قیمت ها و طبق معمول دردسرهای محل کار و من که هرگز توکل درست حسابی نداشته ام میگذرد. دلم یک سفر بی فکر و خیال  به یک دهات خلوت میخواهد. جایی که صدای ماشین نشنوم. دلم میخواهد تمام سر و صداهای دنیا ساکت شود. بنشینم یک گوشه دنج و به هیچ چیز فکر کنم. شاید دلم بخواهد کتابی بخوانم یا شاید همان را هم نخواهم. شاید بخواهم زیر آفتاب ساعت یازده صبح دهات دراز بکشم و چرت بزنم و شاید بروم توی باغچه بشمارم ببینم از دیروز تا حالا چند تا غنچه ی بابونه شکفته اند. راستش را بگویم؟ دلم یک عید بدون عزا میخواهد. عیدی که تویش پدرجون نشسته باشد روی صندلی های سفید توی هال و با مادرهمسرم گپ بزند... نمی شود حسینا زمان را به عقب برگرداند و کمی بیشتر به ما مهلت بدهد؟ برای او که کاری ندارد، دارد؟ دلم میخواهد به روزهایی برگردم که چشمهای همسرم از ذوق برق میزد و صورتش مثل شبدرهای تازه شاداب و خوشحال بود... این روزها به تناوب دلتنگ می شویم.رفتن پدرجون برایمان سخت است.

هنوز از ازدواج هیچی نفهمیده ام. فقط می دانم داشتن کسی که تو را همینطور که هستی بپذیرد خیلی شیرین است. برای اولین بار در زندگی ام حس هایی را تجربه میکنم که فکر نمیکردم در من وجود داشته باشند. ازدواج تصمیم و راه غریبی است. نمی دانم آدم چطور جرات میکند در حالی که از فردا خبر ندارد به همراهی یک آدم دیگر بله بگوید.آدم خیلی به توکل و خوشبینی نیاز دارد.

لیست لوازم خانه مان را نگاه میکنم و دلم غنج می رود. از کی تا حالا انقدر وابسته به طرح استکان و رنگ آبکش پلاستیکی شده ام؟ یکی از لذت بخش ترین اوقاتم وقتی هست که با هم به  خرید می رویم. دلم میخواهد تمام زوج ها این لذت را تجربه کنند ولی غالبا صحنه ای که در بازار زیاد میبینیم عروس خانمی جوان و مضطرب و پدر و مادری حسابگر و ناراضی است. گاهی هم چند تا خانم مسن همراه این قوم هستند که جز گیر دادن به همه چیز کار دیگری ندارند و فلسفه وجودشان در خرید جهیزیه بر همگان پنهان است.

کلاس آلمانی را هنوز میروم و هنوز بسیار مشتاق هستم. چقدر لذت دارد بین آدمهایی که مدام نگران وقت سفارت هستند بنشینی و از آموختن برای خواندن کتاب و درک زیبایی های زبان  لذت ببری. البته گاهی هم کردی و آلمانی را قاطی میکنم و این هم جنبه ی زیبایی از قومیت همسرم است...



نظرات 15 + ارسال نظر
زهرا. ش دوشنبه 6 خرداد 1398 ساعت 10:36 ب.ظ

از خیلی سال پیش که وبلاگ خوانِ فعال بودم و دغدغه های قدیم..تا همین روزهای کم رونقی وبلاگ ها، یکی از پیج های همیشگی بودین. مخصوصا وقتی دلم بگیره و یاد بغل ها و درد و دل های یه پرنده با حسیناش رو کنم...انگار با اون صحبت ها دل من هم قرص میشه..به بودنشون..به توکل..به بغلشون....
امروز عصر که با حال دلگیری با خودم، اومدم پست های آخر رو که خوندم..هی تعجب کردم..بعد لبخند زدم..و بعد خر ذوق شدم...اینقدری که بعد از افطار دوباره لپ تاپ روشن کردم تا دلِ سیر بشینم پای پست ها و کامنت بگذارم.....از صمیم قلب تبریک میگم گولو جان..آرامش همراه همه ی لحظاتتون باشه.

سلام
ممنونم زهرا جان
چقدر کامنتت دلنشین بود و حس خوبت رو به نرمی بهم منتقل کرد

زهرا شنبه 21 اردیبهشت 1398 ساعت 09:49 ب.ظ

وای گولو هی از صبح دارم خبر خوب ازدواج شما رو می خونم و هی خاطره مرور می کنم
روزهای گذشته یا بهتره بگم سالهای گذشته از سال هشتاد و نه تا الان که هی یادم میاد به نوشته های قبلی شما
یادم میاد به متن کارت عروسیم که شما زحمتش رو کشیدی ،یادت هست
هنوزم دوستام می گن چه متنی بود...
واقعا از صمیم قلب برات ارزوی خوشبختی دارم عزیز نادیده

سلام زهرای عزیزم
چقدر این کامنت منو شاد کرد
ممنونم عزیزم
الهی زندگی ات آفتابی و دلت خوش

زهرا شنبه 21 اردیبهشت 1398 ساعت 09:45 ق.ظ

تبریک می گم گولوی عزیز
برات دنیا دنیا آرامش ارزو می کنم در کنار همسر
خیلی خوشحال شدم از خوندن خبر ازدواج و شروع فصل جدید زندگی شما

سلام
خیلی ممنونم زهرا
یار قدیمی

سیما سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 07:05 ب.ظ

پشت خوبی داری الحمدلله. مرحبا به انتخابت که کرد بامرامه. دوست و همسر و برادر و پدرهانشاالله

سلام
ممنونم

شیرین دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام عروس پرنده، خوبی؟ خدا رو شکر که اصل حالت خوبه.
ایشالا همیشه همینطور سبکبار باشی و دلخوش. ایشالا فرصت سفر به جای دنج و ساکت هم پیش بیاد.
واقعا هم مورد دوست داشتن و قبول واقع شدن با تمام خوبی ها و عیب ها از نعمت های بزرگ زندگیه. خیلی خوشحالم که به تو ارزانی شده. خوش باشی همیشه

سلام شیرین شیرینا
چقدر کامنت های شما و کامشین رو دوست دارم خدا داند
بسیار ازت ممنونم

پیچک خانوم دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 09:19 ب.ظ

گولو جونم...چطوری؟ بعد مدتها بهت سر زدم دیدم عه گولو عروس شده اونم عروس کردا.من ترکم ولی اوووف کردا خیلی شاد و اهل زندگی هستن...خوشبخت و عاقبت بخیر بشید دو تاییتون

سلام
بسیار ممنونم پیچک خانم

کامشین دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.kamsin.blog.ir

پرنده جان

پارسال که مجبور به اسباب کشی شدیم به حقیقتی شگرف پی بردم و آن اینکه زندگی آدم هر چه بی همه چیز تر بهتر! یعنی اگر یک بی همه چیز در دنیا باشه که من مخصلش باشم، آن زندگی است که از چیز خالی است!
دلم می خواست برمی گشتم به عقب و همه چیزهایی که خریدیم بعلاوه همه چیزهایی را که بهمان کادو دادند را به ویترین و انبار مغازه ها و دستِ دست و دلبازان فامیل برمی گرداندم و آن چنان بی همه چیزی می شدم که زندگی اش پشت یک وانت جمع بشه!
می دونم که الان ذوق و شور داری. خواستم یک ذره از آینده را هم بهت نشون بدهم!
امضا کامشین بی همه چیز.

سلام کامشین عزیزم
مثل همیشه گل گفتی
خدا رو شکر که نظر تو هم موافق است
البته اینجا لاله هم حواسش هست که اضافه و بیخود نخرم
بدین وسیله بنده سرویس کریستال و مهمانی و خودمانی نداریم
یک سرویس چینی و یک ست ملامین!!! تمام
اگر لیست جهیزیه را اینجا بگذارم کلی تفاوت با جهیزیه های امروزی خواهد داشت



چقدر کامنت هایت حالم رو خوب میکند

آذر دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 09:14 ق.ظ http://dahe40

تبریک می گم
جالبه ! اولین بار با پست "لیست جهیزیه" با وبلاگت آشنا شدم و چقدر خندیدم و حالا که بعد از مدتها به وبلاگت سر زدم ببینم هنوز می نویسی یا نه، داری جهیزیه می خری
راستی از اون لیست شیلنگ یادت نره
همسر من هم کرده و خودم اهل خراسان اگر بتونی از رک گویی کردها دلخور نشی، اونوقت مهربانی، یکرنگی و بی ریایی، سخاوت و دست و دلبازی، خانواده دوستی، چشم و دل پاکی شون و .... رو بهتر می تونی ببینی
با آرزوی خوشبختی

سلام آذر جان
چقدر خوشحالم که چراغ وبلاگ رو روشن نگه داشته ای
اون لیست اصلا غوغا بود
فانوس
طناب
شیلنگ
خیارخوری!
لیوان دو جداره
مجسمه آبشاری

تا اینجاش که کردها رو مردم خوبی دیدم و کنارشون عجیب راحتم
ممنونم که سر زدی

نون.میم دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 ساعت 12:51 ق.ظ

گولوی عزیزم گولوی ناشناخته دوست داشتنی ام.
از بین تمام زندگی های وبلاگی تو و چند نفر دیگه رو همچنان دنبال میکنم. اصلا نمیدونم من رو یادت هست یا نه ولی تو و خدای شیرینت و توکل هات همیشه تو ذهن من بودید.
امیدوارم زندگی جدیدت به شیرینی طعم خدایی باشه که ازش زیاد برامون نوشتی. تو آدم خوشبخت کردن و خوشبخت شدنی خوشبختی چیزیه که تو هرجا باشی اتفاق میوفته حتی اگه ظاهرش اونقدر شیک و پیک و اروم نباشه.
امیدوارم خداوند خودت و همسرت و تمام عزیزانت رو زیر سایه خودش حفظ کنه

نون میم عزیز
یادت هستم و یادت میارم
تک تک خواننده های اینجا برام همیشه عزیز بوده اند
بسیار ممنونم

عاطفه یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 07:47 ب.ظ

تبریک میگم گولو زندگیت پر از آرامش... همسر کرد کجان؟

سلام
ممنونم
کرد یکی از استان های غربی کشور

شراره یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 07:04 ب.ظ

قربونت برم و برنگردم
حنا چطوره؟
امضاء: شیل و لوباه در جستجوی آرامش

سلام لوباه مهربون من
دلم برات رفت

دنیا یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 05:00 ب.ظ

ای جان

رها یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 04:05 ب.ظ

بابا خب منم غنج رفت دلم که!
ایش لیبه دیش ننه

سلام دخترجان
بهار عجیبی شده توتو

پرژین یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 03:52 ب.ظ

امیدوارم به سرعت این روزها تموم بشه و روزهای شیرین از راه برسن

سلام پرژین
ممنونم

دخترچه یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 02:08 ب.ظ

زیبای من
دوست‌داشتنی من
خوشحالم که علی‌رغم همه سختی‌ها و تلخی‌ها، دلت آرامشی را دارد می‌چشد که قبلا نچشیده بود.
کاش دهات را با هم می‌رفتیم ولی. کاش کنارت روی سبزه‌ها ولو می‌شدم و تو سر به سرم می‌گذاشتی.
گولو، من فکر می‌کنم خیال پدرجان راحت بوده قبل از رفتن، به اینکه چون تویی کنار عزیزانش خواهد بود.

سلام دخترچه
چطوری؟
بهار رسیده به ولایت شما؟
ویولت چطور است؟
اها ویولت نه. بلانش بود به گمانم.
دخترچه این روزها نه خوبم و نه بد
خط ممتدم
همسرم را دیدی که چه ارام بود؟ حالا ارام تر شده
میدانیم میگذرد ولی خیلی سختمان است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.