من چیزهایی را که در دنیا وجود ندارند، چیزهایی را که اندکی فراتر از دنیا شناورند، ترجیح میدهم. میل دارم وارد دنیا نشوم، در آستانهی دنیا بمانم، بنگرم، بینهایت بنگرم، عاشقانه بنگرم، فقط بنگرم....
ادامه...
پریروز یه کتاب از خالد حسینی دیدم که نخونده بودم. دیروز توی فیدیبو خریدمش و تا شب تمومش کردم. از اینکه توی این مشغله ی زیاد تونستم یه کتاب بخونم و پشت گوش ننداختم خیلی خوشحالم. اسم کتاب ندای کوهستان ترجمه شده بود و ترجمه ی روان و ساده ای داشت. امیدوارم بتونم روزی نسخه انگلیسی اش رو بخونم.
یه مدته سعی میکنم به پوستم بیشتر توجه کنم. نه از مدل توجه بوتاکس و میکرودرم و میکرونیدلینگ ، بلکه از نوع شستشوی خوب و ماسک و کرم های معمولی. حس میکنم پوستم باهام دوست شده و علیرغم اینکه گاهی جوشهای مجلسی میزنه ولی حالش خوبه. یه دونه پرایمر هم خریدم که حس میکنم وقتی قبل ضد آفتاب استفاده میکنم پوستم صاف تره. کلا افتاده ام روی دور رسیدگی روزانه به پوست که توش خیلی سهل انگار بودم.
مادربزرگ مادری ام اومده خونه مون. صداش میکنیم ماندا. متولد 1305. شبها میشینم کنارش ماساژش میدم و باهاش ترکی حرف میزنم. گاهی دلم میخواد بچلونمش و بگم لطفاً نمیر! می دونم عمر دست خداست ولی من هنوز با مرگ پدربزرگم توی 105 سالگی کنار نیومدم. فکر اینکه یکی بوده و دیگه نیست و قرار هم نیست تا ته تهش برگرده اذیتم میکنه. هنوزم کافیه چشمامو ببندم تا صدای آقاجانم رو بشنوم که پشتم رو ماساژ میداد و میخوند: پریا خانیم مس مسه، تللرین اسدیرمسه، یدّی پیکان گلمسه، دایی لاری ایلشمسه، عمی لری ایلشمسه، شاه دا گله ورمریز*... دوم مهر نه سال شد که آقاجانم رفته... چه می دونم.شایدم فردا من مردم.
اگه کسی توی زندگی تون هست که حاضرید بخاطرش مرخصی ساعتی بگیرید و زیر بارون باهاش کوچه های شهر رو گز کنید، خوش شانس هستید. من بخاطر دوستی با لاله خیلی خوش شانس و خوشبختم و راستش بخاطرش پز هم میدم. مگه آدم پیش چند نفر میتونه خودِ خودِ خودش باشه؟
هفته قبل یه کار بزرگ کرده ام. یعنی خودم نکرده ام. یکی مثل ژان والژان هلم داد و کمک کرد که انجامش بدم و خدا هم سنگ تموم گذاشت. حالا انگار تازه میفهمم چی شده. یه شیرینی مطلوب داره باورش. عین قند که نرم نرم توی چایی حل میشه.
هر جور که فکر میکنم میبینم من توی این وبلاگ رشد کرده ام. گاهی نوشته های سالهای قبل رو که میخونم میبینم قلم خوبی داره ولی من نیست. نمیدونم اثر رشد واقعی هست یا بالاتر رفتن سن یا اثر معاشرین. ولی هر چی هست خوبه. تلاطمم کمتر شده و راهم مشخص تر. دهه چهارم زندگی دهه ی بامزه ی قشنگیه. فقط حیف که یه بار به دنیا میاییم.
*پریا خانم ناز باشه، اگه چتری هاش رو روی صورتش نریزه، هفت تا پیکان نیاد(بله پیکان نماد ثروت بود روزی)، دایی هاش در مجلس نباشند و عمو هاش در مجلس نباشند، حتی اگر شاه به خواستگاری اش بیاد ما نمیدیمش...
به دنیا اومدن در ذات غمگینه...وقتی به این فکر میکنی که در ادامه رفتن وجود داره.مث گربه چارچنگولی ادم میچسبه به هرچی دوس داره که مبادا از دستش بده یا مبادا خودش از دست بره...چیه این زندگی که ادم هی باید بره و رفتن تحمل کنه!!!
سلااااااااااام گلو جان. از وقتی از بلاگفا رفتی به سختی پیام می گذارم. نمی دانم چرا. ولی همیشه می خونمت. دهه چهارم زندگی حال خوبی داره خیلی خوب. چون به هرجا که قرار بود برسیم رسیدیم بقیه راهو باید زندگی کنیم
سلام گولو جانم بعد چند سال اومدم اینجا و از اینکه دیدم مینویسی خیلی هیجان زده شدم. اون موقع ها که وبلاگت رو میخوندم تازه پدرم فوت کرده بود و الان دو ساله که مادرم هم فوت کرده. من هم بزرگ شدم. خیلی بزرگ و خیلی تغییر کردم تو این سالها. معلومه تو هم درد بیرون اومدن از پیله رو تحمل کردی و پروانه شدی. لذت بردم از نوشته ات. دعا میکنم آرزوی دلت با خواسته خدامون یکی باشه عزیزم.
سلام بسیار ممنونم خدا جاشون رو توی بغل خودش امن نگه داره رشد درد داره شیرین خیلی ولی گزیری نیست ازش
وقتی مامانی من رفت یه گوشه قلبم برا همیشه خالی موند. هیچوقت جرات ندارم از سر خیابونش رد شم. میخوام همونجوری تو ذهنم بمونه.اون خونه و اون خاطرات. وای اشکم دراومد گولو در باب بی جراتی من اینم اضافه کنم که جرات ندارم خالد حسینی بخونم.بعد هزارخورشید تابان و بادبادک باز...یعنی یه انرژی خاصی از من گرفتن اینکتابا. البته تا آخر عمر دیدگاهم ب اقلیت افغان عوض شد. احترام مضاعف...
سلام حق داری اگر نخونی من هنوزم جعبه چایی میبینم یا کارتون والت دیزنی میبینم یادشون هستم
سلام گولو جااااان نمیدونم منُ یادته یا نه مدتها بود اینجا نیومده بودم و دیشب یه عالمه از پستات رو خوندمُ کیف کردم...به نظرم گولو پخته شده و به یه بلوغِ خاصی رسیده... درسته اینجا نبودم اما تو در خیلی از لحظاتِ من بودی...نوع رابطه تو با مادرت رویِ رابطه منُ دخترم تاثیر میگذاشت...بابتِ انتقالِ تجربیاتت ازت سپاسگزارم
سلام لیلی یادمه!!! چطوری! دخترت رو بچولون شادم کردی
سلام.
شما نسبتی با اصحاب کهف دارید؟ شونصد روز هست که ننوشتهاید، حالا هم با یک فقره خواب برگشتهاید؟ خدا قوت!!
سلام
میدونی که من هر وقت کار عقب افتاده داشته باشم زارپ میگیرم میخوابم!!!!!
به دنیا اومدن در ذات غمگینه...وقتی به این فکر میکنی که در ادامه رفتن وجود داره.مث گربه چارچنگولی ادم میچسبه به هرچی دوس داره که مبادا از دستش بده یا مبادا خودش از دست بره...چیه این زندگی که ادم هی باید بره و رفتن تحمل کنه!!!
سلام
دقیقا
یه وخ اصلا به ذهنت خطور نکنه که ما روزی چند بار این صفحه رو باز می کنیم به امیدِ دیدنِ ردی از تو هااااا
سلام
عذاب وجدان گرفتم لیلی ولی باور کن جون نوشتن نداشتم
من خواننده ی اغلب خاموش وبتون بودم و بسیار خوشحالم که می نویسین
سلام
ممنونم
سلااااااااااام گلو جان. از وقتی از بلاگفا رفتی به سختی پیام می گذارم. نمی دانم چرا. ولی همیشه می خونمت. دهه چهارم زندگی حال خوبی داره خیلی خوب. چون به هرجا که قرار بود برسیم رسیدیم بقیه راهو باید زندگی کنیم
سلام خانم عزیزم
همیشه شیفته کامنتهای شما بودم
دوستت دارم گولو....خیلی زیاد
مبارکت باشه اتفاق جدید
سلام کیوی عزیزم
ممنونم
سلام گولو جانم خوبی کجایی بیا دیگه دلم برای دلنوشته هات یک ذره شده ...
سلام
ببخشید کمی از وبلاگ و نت دور بودم
دوستی های شما قشنگترین بخش وبلاگ نویسی بوده و هست :))
اون دوره خیلی جذاب بود:)
سلام
چقدر لذت بخش بود این کامنت
منم از این حیف و دریغ ها میخورم که چرا همش یه بار اینم اینقدر کم .... ولی چاره ای نیست
چرا من پرایمر ندارم؟
سلام
دقیقا
البته من یک ماهی گشتم
پرایمر منم تموم شد
سلام گولو جانم
بعد چند سال اومدم اینجا و از اینکه دیدم مینویسی خیلی هیجان زده شدم.
اون موقع ها که وبلاگت رو میخوندم تازه پدرم فوت کرده بود و الان دو ساله که مادرم هم فوت کرده.
من هم بزرگ شدم. خیلی بزرگ و خیلی تغییر کردم تو این سالها.
معلومه تو هم درد بیرون اومدن از پیله رو تحمل کردی و پروانه شدی. لذت بردم از نوشته ات. دعا میکنم آرزوی دلت با خواسته خدامون یکی باشه عزیزم.
سلام
بسیار ممنونم
خدا جاشون رو توی بغل خودش امن نگه داره
رشد درد داره شیرین
خیلی
ولی گزیری نیست ازش
سلام فرفرو
منم دیشب خوندن این کتاب رو شروع کردم
سلام
به به
لذت خواهی برد اساسی
دلت همیشه چایی شیرین باشه
سلام
ممنونم دختر نارنج و ترنج
وقتی مامانی من رفت یه گوشه قلبم برا همیشه خالی موند. هیچوقت جرات ندارم از سر خیابونش رد شم. میخوام همونجوری تو ذهنم بمونه.اون خونه و اون خاطرات. وای اشکم دراومد
گولو در باب بی جراتی من اینم اضافه کنم که جرات ندارم خالد حسینی بخونم.بعد هزارخورشید تابان و بادبادک باز...یعنی یه انرژی خاصی از من گرفتن اینکتابا. البته تا آخر عمر دیدگاهم ب اقلیت افغان عوض شد. احترام مضاعف...
سلام
حق داری اگر نخونی
من هنوزم جعبه چایی میبینم یا کارتون والت دیزنی میبینم یادشون هستم
سلام
گولو جان شما مگه ترک تبریز نیستید؟ورمریز به لهجه زنجان و ...میخوره فک کنم.
سلام
چه دقت نظری
زنجانی نیستیم عزیزم
سلام
چه خوب که نصف شبی بی هوا یاد اینجا افتادم و سر زدم
چه خوب که دوباره مینویسین :)
سلام
جایی جز وبلاگ رو نمیپسندم
خدا مادربزرگ عزیزت رو براتون حفظ کنه و رحمت کنه پدر بزرگ جان رو. چه شعر قشنگی برات میخونده , دوستش داشتم.
چقدر خوبه اون شیرینی کار بزرگ, نوش جونت.
سلام
ممنونم
سلام گولو خوشحالم که دوباره مینویسی چه خبر از حنا حتما الان حسابی بزرگ شده .. خودتم بزرگ شدی قلمت فرق کرده
سلام
ممنونم لادن
حنا خوب و در حال ورجه ورجه است
سلام
عاشق ترجمه شعر شدم ... .
(به حسینات بگو حال دخترچه رو)
سلام
حال عاشقان...
منم سالهاقبل ندای کو هستانوخوندم وخیلی دوستش داشتم.
یادش به خیرزمانی که لاله خانومی تندتندپست می ذاشت
سلام
منم دلتنگ نوشتن لاله هستم ولی گوشش بدهکار نیست
آخ آخ گولو.... اشکم رو درآوردی
سلام سوفی
بیا بغلم
سلام عمو
چطوری؟
باید یک روز بنویسم که از صدقه سر این خانه با چه ادمهای نابی اشنا شده ام
سلام گولو جااااان
نمیدونم منُ یادته یا نه
مدتها بود اینجا نیومده بودم و دیشب یه عالمه از پستات رو خوندمُ کیف کردم...به نظرم گولو پخته شده و به یه بلوغِ خاصی رسیده...
درسته اینجا نبودم اما تو در خیلی از لحظاتِ من بودی...نوع رابطه تو با مادرت رویِ رابطه منُ دخترم تاثیر میگذاشت...بابتِ انتقالِ تجربیاتت ازت سپاسگزارم
سلام لیلی
یادمه!!! چطوری!
دخترت رو بچولون
شادم کردی
ای جونم به آقا جون با اون شعر قشنگش، انشالله روحش قرین آرامش باشه
منم وقتی پوستم خوبه ، کلا حالم خوبه , مدتهاست که معتادم به کارهای رسیدگی پوست و البته ضد آفتاب
بابونه هم دم کن بخور!
سلام
خدا همه مون رو بیامرزه الی
بابونه؟ چشم!
مرسی
سلام
حسودی آزاد هست تو این پست؟ اگر آزاد هست که حسودی، حسودی،حسودی
اگر هم نیست ، من یه موز برمیدارم میرم
سلام تینا
چطوری کف کفی من؟
موز رو خوب اومدی
جدا حیف که فقط یکبار بدنیا میایم و جدا داشتن کسی که بتونی خودت باشی نعمته
سلام
قشنگ و غمگینه این یکبار به دنیا اومدن