من چیزهایی را که در دنیا وجود ندارند، چیزهایی را که اندکی فراتر از دنیا شناورند، ترجیح میدهم. میل دارم وارد دنیا نشوم، در آستانهی دنیا بمانم، بنگرم، بینهایت بنگرم، عاشقانه بنگرم، فقط بنگرم....
ادامه...
نور خورشید وقتی به باغ بارون زده میتابه رو میشه نوشت؟ خنکی مه صبح جنگل رو؟ بوی رنگ سبز چمن اردیبهشت رو چی؟ اون لحظه ای که آخرین پرتو نور خورشید پشت کوه گم میشه رو با کدوم کلمه میگن؟ حتی در برابر این معمول ترین های خلقت هم کلمه ها الکن میشن، حالا من چطوری از خودم انتظار دارم یه چیزایی مثل توکل بی حد و حساب، مثل امیدی که به آدم درمانده داده میشه، مثل تکیه گاه بی منت رو توصیف کنم؟ چطوری شما رو توصیف کنم آقا؟