پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

خردوش


دخترک یه خرگوش عروسکی داشت که بهش میگفت خردوش. موهاش رو دوگوشی می بست و همه توی بخش سرطانی ها باهاش مهربون بودند. دخترک میدونست قراره بمیره...
دیشب یه داستان کوتاه از فردریک بکمن خوندم که ترجمه اش فارسی اش این بود : و من دوستت دارم. دخترک رو بشدت شبیه حنا میدیدم وقتی اژدهای بنفش محبوبش رو توی بخش بغل میکنه و به بقیه بیمارهای کوچولو  سر میزنه. دیشب خیلی گریه کردم . خیلی زیاد...
***
نمیدونم قراره چی بشه، نمیدونم این قحطی به کجا ختم میشه. دیدن مردمی که به قفسه های لوازم بهداشتی و شوینده و روغن حمله کرده بودند برام خیلی سخت بود. ما اینجوری نبودیم، بودیم؟ ما ملت آریایی با چند قرن قدمت و اِهِن و تـُلُپ و انواع فحشها به تمامی اقوام بجز خودمون، اینجوری نبودیم... سیاست و دولت به کنار، از کی یاد گرفتیم فقط به فکر شخص شخیص خودمون باشیم و لاغیر؟
***
من میدونم اینجا ایرانه و بوسنی نیست. تقریبا میدونم قرار هم نیست بوسنی بشه. ولی همش یادم میاد توی مدارک جنگ بوسنی خوندم که اکثر قربانیان تجاوز میگفتند اونایی که به ما تجاوز کردن سرباز نبودن، همسایه هامون بودن که تا چند ماه قبل باهم سلام علیک داشتیم... پریشبا یه خانمه از دست اون یکی یه قوطی روغن رو به زور کشید بیرون....
***
چهار ساله که بود یه خروس عروسکی داشت، اسمش خلوص بود. هر کی بهش میرسید میگفت خلوص اشتباهه،بگو خروس. یه بار بهم گفت چرا بقیه گوش نمیکنن که اسم خروسم خلوصه!
***
مدارک دوستم رو برده بودم ساختمان مرکزی دانشگاه برای تائید... چرا مهاجرت نکردم؟ چرا هنوزم مهاجرت نمیکنم؟ چرا این مبحث برام تموم نمیشه و شروعش هم نمی کنم؟
نظرات 30 + ارسال نظر
فرانچسکا شنبه 31 شهریور 1397 ساعت 10:18 ق.ظ http://meinthemirror.blogsky.com

سلاااام گولو جان، وااای خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم. خوشحالم میبینم که داری دوباره مرتب مینویسی. متاسفانه خیلی وقته کار مملکت ما از این حرفها گذشته. اینکه امیدوار باشیم وضعیت بهتر بشه فقط یک خواسته است تو پستوی ذهنمون. تغییر باید از ما شروع بشه از تک تک آدم هایی که این جامعه رو تشکیل دادن و متاسفانه در این اوضاع شاید شبیه یک رویای فانتزی باشه. چون هیچکس مشکل رو از خودش نمیبینه و همیشه همه چی تقصیر یکی دیگه است. مملکتمون هم به همین شیوه اداره میشه. همیشه همه چی تقصیر دشمنه.

سلام فرانچسکا
صبحت بخیر
امیدوارم یه جایی بایستیم و به خودمون یه نگاه درست بندازیم و اصلاح کنیم

مژگان شنبه 31 شهریور 1397 ساعت 01:30 ق.ظ

سلام
لاله خانم خوبن؟ مدتهاست ننوشته اند.

سلام
بله خوبه
امیدوارم شروع کنه به نوشتن

کیانا پنج‌شنبه 29 شهریور 1397 ساعت 05:30 ب.ظ

گولو.‌‌‌...دلم‌تنگ شده بود برات

سلام دختر شهریوری
چطوری
چرا نمینویسی دخمل

مریم م جمعه 23 شهریور 1397 ساعت 08:10 ب.ظ

نگارینو دل و جانم ته دانی
همه پیدا و پنهانم ته دانی
نمی دونم که این درد از که دیرم
همی دونم که درمانم ته دانی
بلا رمزی ز بالای ته باشه
جنون سری ز سودای ته باشه
غم عشق ته مادرزاد دیرم
نه از آموزی استاد دیرم
خوشم با اون که از جمله غم ته
خراب آباد دل، آباد دیرم
خوشا آنون که سودای ته دیرن
که سر پیوسته در پای ته دیرن
به دل دیرم تمنای کسانی
که اندر دل تمنای ته دیره
سه غم آمد بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار
(باباطاهر)
سلام این شعر باباطاهر یه حس آرامشی بهم میده. گفتم شاید به تو هم آرامش بده

سلام
به به
چه شنبه ی قشنگی برام ساختی
ممنونم

کیانوش پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام
من می خام یک خبر خوب بدم اون هم این که در فروشگاه های اصفهان هم کمبودی نیست و خوشبختانه هایپر مارکت ها پرو پیمانه هستند.اما من با وجود این که خودم هیچ خرید اضافه ای نکردم کمی به مردم حق می دم.ریشه ی تمام این رفتارها در عدم امنیته .در ترس از آیندست،ما دائم آلمان رو مثال می زنیم که شیر گرون شد و کسی نخرید و مجبور شدن ارزون کنن اما آیا شرایط اقتصادی و امید به آِینده ی ما با آلمان قابل مقایسه هست؟اون هم در شرایطی که هرروز نیروها دارن تعدیل می شن و کارخونه ها تعطیل.به نظرم مقداری هراس از آینده طبیعی هست.

سلام
چه عالی
دقیقا همین طوره
مردم اعتماد و امنیت ندارند

بهار پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 09:34 ق.ظ http://dokhtaranemostaghel.blogfa.com

سلام . چه خوبه که هنوز مینویسی. همه از وبلاگ نویسی مهاجرت کردن به اینستا و تلگرام... میام اینجا وبلاگهارو میخونم دلم بازمیشه

سلام
من اهلی نوشتن توی وبلاگم

تیلوتیلو چهارشنبه 21 شهریور 1397 ساعت 03:48 ب.ظ

مهاجرت چیزی نیست که منم به سادگی بخوام بهش فکر کنم کاش مجبور نشم...
چقدر خوشحالم که اینقدر خوشبخت بوده و هستم که حمله مردم به قفسه ها را ندیدم
حتی تداعی اون لحظه ها قلبم را به درد میاره
منم دیدم که قفسه های فروشگاههای بزرگ خالی تر از همیشه ست... منم دیدم که یه چیزایی را دارن به اصطلاح با جیره بندی میفروشن... ای خدا... داریم به کجا میریم

سلام
امیدوارم همه چی بهتر بشه

خواننده قدیمی چهارشنبه 21 شهریور 1397 ساعت 12:30 ب.ظ

مهاجرت سخته. خیلی هم سخته. اگر خواستی مهاجرت کنی و بری هیچ وقت تنها نرو. تنهایی وقتی با غربت دست به دست میدن پدر درمیارن. بعد ازدواج با همسرت برو یا یه پارتنر خوب داشته باش که از لحاظ روحی کم نیاری. باشه؟

سلام
راستش من در مساله ازدواج تنها تصمیم گیرنده نیستم
فعلا که پیش نیومده برام و از فردا هم جز خدا کسی خبر نداره

یکتا چهارشنبه 21 شهریور 1397 ساعت 12:42 ق.ظ

من یه روزایی وبلاگ شما رو خیلی دوست داشتم. حس می کنم صد سال پیش بود. امروز نمی دونم به چه دلیلی و چه جوری تصادفا دوباره پیداش کردم با این خیال که دیگه نمی نویسید ولی تاریخ دیروز و پریروز رو دیدم و خیلی ذوق کردم. حالا هم هیچ حرفی ندارم فقط یه دفعه دلم خواست براتون یه دنیا حال خوب آرزو کنم. همین

سلام
ممنونم یکتا جان

سمیه.س سه‌شنبه 20 شهریور 1397 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام پرمده
من اندک پس اندازی دارم و همونم توی بانکه و به ریال.
در جواب کامنت عزیزی گفتی شبیه حماقت شده اینکار.
اخبار رو هم پیگیر نمیشم چون واقعا حالمو بد میکنه اینهمه استرس.

شاید باورت نشه ولی حسی شهودی بهم میگه همه چیز بهتر خواهد شد!
این در حالی ست که نفسم از جای گرم درنمیاد و ماه مهر رسما بیکار خواهم شد.

شبها موقع خواب گاهی به شدت نفسم میگیره از آینده مبهم.
ولی حسینا بغلم میکنه.انگشتهاش کشیده و بلنده.و انگشتر عقیقی به دست داره و یک دستبند عقیق!!
صورتش رو نمیبینم چون خیلیییی بلنده.اما نرمه بدنش.نمیتونم توصیفش کنم
بت پرستم؟
نمیدونم...

ولی همون حسیناست که آرامشم میده...

سلام
الهی سایه اش به سرت و دستاش حلقه به دورت
ببخشید که نظرم رو اونطور گفتم
تو توکل و ایمان زیادی داری
من ندارم و بهت غلطه خوردم
همش قیمت ها رو میبینم تهوع می‌گیرم
اسم حسینا رو من گذاشتم حسینا ولی تویی که باهاش دوستی سمیه

لیمو دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام پرنده‌ی گولو.
عطف به پست‌هایی که دیگه نیستن (!) ممکنه یه بار دیگه اسم مقتلی که دوست داشتی رو بگی؟

سلام
بله من مقتل مقرم را خیلی دوستدارم
کتاب اه هم زیبا و البته کمی ناخوشخوان است

دخترچه دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 09:06 ب.ظ http://moncoindesolitude.blog.ir/

سلام گولوی من
اول. دوستت دارم.
دوم. حنا رو دوست دارم.
سوم. اشکاتو بغل کنم.
چهارم. من بعد از این همه سال هنوز احساس نمی کنم مهاجرت کردم چرا؟ چرا آینده ام رو تو ایران میبینم هنوز؟
پنجم. امروز به قرار امامزاده مون فکر کردم.
ششم. هنوز نمی دونم قراره چه کنم با پی اچ دی و هنوز یاکوپو آگاهی کار که ببینه برام می فرسته.
هفتم. تموم میشه این نعلیق ها؟
هشتم. یازم دوستت دارم.
نهم. بغلت کردم.
دهم. می دونم خلم و فیلسوف هم همین خلیت و دیوونگی ام رو دوست داره.

سلام
من ‌و فیلسوف شبیه به هم دوستت داریم
دوست دارم بغل چولونی ات کنم
آنقدر محکم که چرق چرق صدا بدهی
تو مهاجرت نکرده ای دخترچه
رفته ای سفر

mahee دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 07:55 ب.ظ

خدا حنا و همه بچه های این سرزمین رو حفظ کنه.
به نظرم ادمهایی که احساس تعلق و وابستگی بیشتری دارن، سختتر میتونن دل بکنن و برن، مخصوصا اگه خانوادشون رو اینجا بزارن و بخوان تنهایی برن.
اخ که چقد تصورش سخته دور از خانواده بودن. برای من خیلی سخته

سلام
بعد از سی سالگی خانواده ام رو بیشتر دوست داشتم
و قبول دارم که علیرغم آنچه به نظر میاد وابسته شون هستم
خیلی عوامل زیادی دخیل هستند ‌ و من واقعا نمیدونم با خودم چند چند هستم

غزاله دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 06:58 ب.ظ

گولو جان.سلام.
من این جا تو تو مشهدم کمبودی نمیبینم که.تازه هایپر مارکت بودم.همه چی زیاد بود و به قیمت قبل.این اخبار کمبود منو میترسونه.
تاریخ ما پراز این بالا پاییناس.دوباره درست میشه همه چیز.میدونم.

سلام
وقتی میشنوم توی شهرستان ها امن و امان است خیلی خوشحال میشدم
اینجا توی تهران مردم را هول برداشته

کامشین دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

پرنده پریا جان
اگر بگم تفاوت بین یک مهاجر و یک غیر مهاجر فقط در کیفیت افسوس هایشان هست، آیا کمکی به تصمیم گیری ات کرده ام؟ به هر دلیل یکی از متغییرهای مهم مهاجرت زمانه و با بالارفتن سن نه تنها تصمیم گیری فردی بلکه قدرت تطبیق با محیط تازه کاهش پیدا می کنه مگر مثل اسب عصاری مدام بچرخی تا بهره کار را بقیه ببرند و این بقیه یعنی فرزندان....بسیاری از زوج های مهاجر به محض جاگیر شدن بچه می آورند تا در این چرخه جا بیافتند. بهره مندی شخصی از مهاجرت برای بی بچه ها فقط منجر به تغییر در کیفیت حسرت ها و افسوس ها است. برای همین تغییر هم پوست آدم کنده می شه و دوباره مثل آدم سرجاش برنمی گرده.
تو باید مدام در سفر باشی و دنیا وطن ات باشه. می دونم سخته اما نشدنی نیست.
این شرایط ابدی و دائم نیستند...می گذره. توکل کن و امیدوار باش پرنده جان خلوص شما دست نخوردنی است حتی اگر بقیه نتوانند درست بفهمند که چی می شنوند.

سلام کامشین
اول از همه ممنونم که این حرفهای بسیار مهم را برایم نوشتی
میدانی من یکبار جراتم را جمع کردم و اقدام کردم
پرونده ام از ان هایی شد که رفت ورشو
ولی تهش اتفاقی افتاد که دیدم بهتر است بمانم
این از این
حالا این را گوش کن
یا بخوان
مدتها قبل مردم ارز یا طلا میخریدند به امید سودآوری
و در دید بقیه این کار چندان قشنگ نبود و سودجویی به نظر میامد
حالا مردم ارز و طلا میخرند چون نگه داشتن سرمایه به ریال چیزی شبیه حماقت شده
میخرند تا ضرر نکنند

مهاجرت هم چیزی شبیه همین
قبلا برای زندگی بهتر و هزار هدف رنگ و وارنگ مهاجرت میکردند
الان هدف مردم از مهاجرت این است که اینجا نمانند که از نبود دارو یا امنیت یا هر چی آسیب ببینند
شده ایم مصداق جلوی ضرر را از طرفی بگیری منفعت است
راستش اعتراف میکنم دوست ندارم مقیم خارج ایران یا هر کجا شوم
دوست دارم بروم سفر
چشم‌هایم با آدم‌ها و شهرهای جدید تازه شود
بیایم همین تهران با لاله چایی بخورم و بخندم

روجا دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام
گولو جان منم ناراحتم ازین اوضاع و احوال.. ولی به اون بدی هم که فکر میکنیم نیست، دو روز پیش خرید بودیم و اصلا کمبود یا هجومی ندیدم، دو بسته پوشک برای پسر خواهرشوهرم که تازه ده روزشه گرفتیم، اونم بخاطر قیمتش که کمکی باشه نه بخاطر قحطیش.. ان شالله روزهای آینده هم براحتی پیدا میشه، نبود هم بالاخره یه طوری میشه، یه فکری بحالش میشه
اینستا و تلگرام و ... کنار خوبیهاشون این بدی و دارن که ترسها رو مدام تکرار و پررنگ میکنند، منظورم اینه که بیشتر شاید جنبه روانی داره تا واقعیت، مثلا کلا سه چهار تا کلیپ هجوم به فروشگاهها و کمبود اجناس بارها و بارها و بارها دیده میشه و فوروارد میشه، در اصل چهار تا کلیپه ولی به انداره هزاران بار استرس و ترس و بار روانی بوجود میاره.
میگن لحظات قبل از طلوع آفتاب تاریکترین لحظه ی شبه..
و بازم میگن وقتی با سختی زیااااااد به نوک قله میرسی اونوقته که سرازیری و راحتی شروع میشه..
هممون حس بدی داریم ولی کاش ناامید نشیم، شاید زیادی خوشبینم ولی من همیشه امید دارم که بزودی همه چی درست میشه ان شالله..

سلام روجا جان
طبعا کمبود کالا در فروشگاهها گیرم با قیمت بالاتر ولی جبران خواهد شد
مهم رفتار مردم است
من اینها رو توی کلیپ ندیدم
با چشم خودم دیدم
رفته بودم دو بسته نوار بهداشتی از فروشگاهی که همیشه خرید میکنم بخرم
تمام شده‌بوذ
فردایش فروشگاه شهروند هم نداشت
و لوازم بهداشتی فروشی تره بار هم
من کلیپ های تلگرام رو نگاه نمیکنم

الی دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 03:06 ب.ظ http://rozegareshirineman.blogsky.com/

خیلی وقته از حنا زیاد برامون نمینویسی هااا
یادمون هست:

د رمورد مهاجرت هم ، چرا من فکر میکردم شما در حال اقدامی ؟؟؟؟؟!!

سلام
حناالحمدلله بزرگ شده و یه چند سال دیگه خودش شروع به بلاگ نویسی میکنه

من در حال هیچ گونه اقدام در مورد مهاجرت نیستم.

عمو دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام
پیرو پاراگراف آخرت ...
وابستگی هات زیاده
وابستگی هام زیاده
ما دیگه نهال نیستیم گولو ... که وقتی از تو خاک در میام جاش یه گودال کوچولو باشه که با یه بیل خاک پر بشه ... ما الان یه درختیم که ریشه هامون تا ته دل خاک رفته ... سخته بتونیم با یه گودال عمیق تو دلمون کنار بیایم ... اما همین سخت هم امکان پذیره ...

سلام
نمیدونم عمو
دارم حس میکنم ترسو هستم

ماهک دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام گولو جان
در مورد مهاجرت شرایط خیلی زود دیر میشه
اینو کسی میگه که بنا به دلائلی براش دیر شده متاسفانه
اگه تو فکرته بشین جدیه جدی با خودت دو دو تا چهار تا کن
تصمیمت رو بگیر. استخوان لای زخم نزار. اون وقت چند سال دیگه میگی تصمیم گرفتم که بنا به این و اون شرایط نرم. نه این که مثل من بگی کاش می رفتم. بخاطر اما و اگر ها و تردید ها ، حالا ببینم چی میشه و ترم دیگه و سال دیگه و حالا عروسی فلانیه و حالا زایمانشه و حالا مامانم این طور و غیره که اینا هیچوقت تمامی نداره و ندیدم کسی رو که روزی می تونسته بره و نرفته و الان افسوس نخوره

سلام
بله مطلع هستم
ان شاالله که به افسوس منجر نمیشه

فاطمه دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 11:08 ق.ظ

شهر حسود علی زندوکیلی رو یکسره گوش میدم

سلام
برم گوش بدم ببینم چیه

مروئه دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 10:59 ق.ظ

بچه ها برای این آفریده شدن که ما عشق ورزیدن رو فراموش نکنیم برای اینکه اونها فرشته های خدا هستن برای اینکه حال مارو خوب کنن و وقتی بهشون نگاه میکنیم یادمون نره که چقدر خدا ما رو دوست داره.
اگر تمام خونه هم تبدیل بشه به دپو مواد غذایی و مایحتاج زندگی باز هم تموم میشه و وا اسفا که برای اونها کنار اومدن با شرایط اگر قحطی بشه سخت تر میشه چون ماها زودتر عادت میکنم. این کارها اوضاع رو خرابتر میکنه چون ما داریم چالشو میکنیم و به کائنات انرزیشو میدم که اوضاع خراب بشه.هر چی بیخیال تر باشیم کائنات شرایط خوب برای ما پیش میاره.من هم دوست دارم مهاجرت کنم ولی نمیدونم اصلا ازکجا شروع کنم ولی مطمئنم چون دوست دارم خدا خودش یه روز بهترین راه رو با بهترین انسانها و راهنماها برام ایجاد میکنه البته چالشو کندمها ولی خوب یکم زمان میبره.
خوب و خوش باشی با همه داشته هات ،که ممکنه حتی یدونه از اون داشتهات آرزوی خیلیها باشه.
عزیزم

سلام مروئه
چقدر کامنتت زیبا بود
ممنونم

فریده دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 10:13 ق.ظ

گولو جان این مردم همیشه هم همین بودن جز در دوره های کوتاه مثل زمان جنگ. همین الان برو سفرنامه های خارجی هایی که در زمان قاجار به ایران سفر کردن رو بخون. انگار همین امروزه. فرهنگ و تمدن برای ما واقعا همون اهن و تلپیه که گفتی.
من هیچ چیزی ذخیره نکردم هر چی قراره بشه بشه

سلام
بله حق با شماست
ولی کاش هر کی به اندازه کمی تغییر کنه

ریحانه دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 05:50 ق.ظ

گولو جان فعلا برای فرصت مطالعاتی بزن بیرون. این شانس رو داری.

سلام
نه به این راحتی ها نیست متاسفانه

اقیانوس یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 09:02 ب.ظ

دارم به بند آخر فکر میکنم
دارم خفه میشم
واقعا چرا این کار را نکردیم وقتی میتونستیم؟ چرا گولو؟ من یکی جدیدا به قدری پرخاشگر شدم که خودم در تعجبم، احساس ناامیدی شدیدی دارم
انگار دارم روی یخ راه میرم
خیلیییییی نوشتم گولو ولی همه را پاک کردم
فدای خودش و خلوصش (خروسش و خلوصش)

سلام
نمیدونم اقیانوس
میفهمم که چه چیزهایی را احتمالا نوشته ای و پاک کرده ای

وینا یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 07:14 ب.ظ

گولو اگه میتونی مهاجرت کتی برو من همیشه مخالف بودم الان بعد از سی سال میدونم چه اشتباهی کردم

سلام
تونستن که میتونم ولی هیچ وقت نخواستم از سر اجبار مهاجرت کنم.
انگار بین من و مهاجرت یه گره هست

بهار یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 06:30 ب.ظ

کوچیک که بودم یه مستند دیدم در مورد کوبا.
و دائم این چند روز لغت کوبا توی ذهنم میچرخه.
۱۰۰ سال طول کشید تا کوبا تونست بحران رو پشت سر بزاره

سلام
خدا نکنه بدتر از اونجا بشیم
ما هنوز زخمی جنگ هستیم

یاسمین یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 04:54 ب.ظ

سلام
حس عدم امنیت!!! چون تو پس زمینه همه ما ایرانی ها مادرا و مادربزرگ هامون قحطی بوده
بماند که زمان ما چون جنگ بود قحطی نبود کمبود بود ولی مرذم همونی هم که داشتن و شاید کم هم بود اهدا میکردن چی شد که اینجوری شد شاید چون نسلی که جنگ رو اداره میکرد فراوانی نعمت قبل رو دیده بودن و چشم و دل سیر بودن نسل ما که کمبود دیده الان رسیده به قحطی زدگی!!!! (اینو دقیقا همین الان بهش فکر کردم و گفتم)
خلوص تو وجود صاحب خروس بوده
این ورا اومدی بازم پیش ما نیومدی
نمیری چون عشق داری چون ادم نجات تنها خودت نیستی

سلام
غارتگری توی خون ماست گویا
نیومدم اون طرفها یاسمین
بخواه که صدام کنن آقا

باران پاییزی یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 03:50 ب.ظ http://baranpaiezi.blogsky.com

من توی رشت زندگی می کنم. دیروز رفتم فروشگاه نزدیک خونه. فروشگاه بزرگیه. طبقات نوار بهداشتی، دستمال دستشویی و دستمال کاغذی خالی نبود و همون قیمت دو ماه پیش رو داشت. واقعیتش من اولش با ترس و لرز رفتم خرید کنم گفتم الان سرسام آوره قیمتها و نوار بهداشتی نمی تونم پیدا کنم اما بود.
نمی دونم اوضاع چی میشه تعطیلی کارخونه ها لرزه بر تنم میندازه. این اتفاقات اخیر منو می ترسونه اما هر بار که میرم صفحه نرگس کلباسی امیدوارم میشم به زندگی. آرام و بی ادعا و بی هیاهو بساط زندگی راه انداخته تو سرپل ذهاب

سلام
چه عالی
پس این اداها برای تهرانی های ندید بدیده
یهو هوس کردم بگم کاشکی بیام رشت وسایل بخرم
بعد دیدم اون ور حریص گولو این حرف رو میزنه
ما توی تهران تیر خوردیم! شماها توی سایر شهرهای هوای همدیگه رو داشته باشید

خدا سایه اش رو روی سر ادمای خوب نگه داره

افشان یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 02:03 ب.ظ

از ماست که بر ماست. ما همونی هستیم که قوطی روغن از دست هم می کشیم و بعد می ریم برای ثبت نام ماشین صد میلیونی هم همدیگرو می دریم . تو این دهه های اخیر به خوب جایی رسیدیم.
صاحب اون خلوص عشقه

سلام
نمیدونم چه میشه کرد

لیلی یکشنبه 18 شهریور 1397 ساعت 01:12 ب.ظ

آی گفتی
از دیشب روحم خستست به خاطر دیدن مردمی که به قفسه ها حمله میبرن
خیلی خیلی از دیشب ناراحتم
توروخدا به هم رحم کنیم

سلام
درک میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.