پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش

امروز آخرین روز کاری ام توی این شرکته. شرکتی که شروع کارش با دادگاه یکی بود و تمام شدنش هم با رای دادگاه همزمان شد. شرکت قشنگ با دیوارهای رنگولی ، شرکت مهربون با آدمهای مختلف، شرکت خر با مسیر خیلی دور! من باهات بزرگتر شدم. وقت نشد خیلی کنار هم بمونیم  عوضش داریم در اوج با هم خداحافظی می کنیم. تازه خداحافظی مون هم قطع رابطه نیست. من هنوزم دوستت دارم و درهای تو هنوزم به روم بازه. با حقوقی که ازت گرفتم چیزای خوب خریدم. مرسی.خیلی خوبه که ما حق الناس به گردن هم نداریم و بجاش حق المعرفت داریم. من از آشنایی باهات با مدیرعاملت با کارمندات با گلدونات راضی ام. تو هم منو به نیکی به یادت بسپار...



حسینا جان، لطفاً  فردا صبح از زیر قرآن ردم که کردی برایم آرزوی سربلندی و موفقیت توی شرکت جدید بکن. تهش هم بگو آمن.

ممنونم