پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

بیل داری؟



اگر بخواهم خلاصه بگویم سفرمان اینطور بود که تمام مدت  برادرزاده آقای جوگندمی دنبال من افتاده بود و می پرسید گولو بیل داری؟ بیل ات کجاست؟ بیل ات دوره؟ عمو برات بیل خریده؟

فکر کنم تصور عروس خانمی که بیل می زند، فندک زیر علف های خشک میگیرد، تنهایی توی جاده روستا رانندگی میکند، عقرب و مارمولک و مانتیس و ملخ میگیرد و آشپزی بلد نیست برای ذهن سه ساله اش زیادی ثقیل است.



پ.ن: اضافه بفرمائید با لباس مهمانی بزغاله بغل میکند و گاو سرکش همسایه را ناز میکند و با سگ و گربه های روستا هم سلام علیک دارد.

باقی سفر را باید در پست مفصل تری بنویسم.

نظرات 25 + ارسال نظر
سمیرا یکشنبه 14 مهر 1398 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام خوشحال شدم دوباره نوشتی
یادته ثبت نام لاتاری رو یاداوری میکردی
میشه دوباره بزاری سایتشو و راهنمایی های لازم را

سلام سمیرا
تنبل شده بودم
کامنتت باعث شد بنویسم

فاطمه یکشنبه 14 مهر 1398 ساعت 10:24 ق.ظ

خیلی وقته که دل سیر باهم حرف نزدیم تلفنی یا واتساپی ..حداقل بیا وبلاگ بنویس . دلم برات تنگ شده

سلام
یهو خوردیم به سکوت
دل منم که خبر داری...
تازه اسمم رو نوشته بودی و دلم لرزید یهو

مهرین یکشنبه 7 مهر 1398 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام گولو جان خوبی؟ از خواننده های قدیمی هستم فکر نمیکردم دوباره بنویسی خیلی اتفاقی دوباره پیدات کردم تبریک میگم بابت ازدواج انشالله خوشبخت بشین و روزهای شیرینی با هم بگذرونید

سلام مهرین جان
بسیار ممنونم

ساناز شنبه 6 مهر 1398 ساعت 01:00 ب.ظ http://javrashvajanan

گولوی عزیزمم
خیلی تبریک میگم که همراهت رو پیدا کردی امیدوارم کنار هم خوشبخت و سعادتمند باشی
از طرفی حس کردم عروس کرمانج ها شدی
ایلام و ایل ملکشاهی از کرمانج ها باید باشن نه؟

سلام
ممنونم
نه عروس کردهای جنوبی شدم
کردی فیلی یا قهرمانی کوردی جنوب هست و کردی کرمانجی کردی شمال کردستان
ملکشاهی ها به هر دو گویش صحبت میکنند

سمیه.س چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 10:29 ق.ظ

واااای خدا.
در جوابت به کامشین رفتم مانتیس رو هم سرچ کردم دیدم همون آخوندک خودمونه

سلام بله بله
وی حشره ای بسیار مذهبی می باشد

سمیه.س چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 10:27 ق.ظ

یا امامزاده عباس
الان رفتم آخوندک رو سرچکردم
دیدم چند باری از فاصله دور دیدمش تو زندگیم
هر بارهم تو خودم جیش کردم
چرا اینقد حشره وحشتناکیه؟ماااادر بگرید

سلام
دیدی لامصب عین شکارچی های بالفطره است

زرین سه‌شنبه 2 مهر 1398 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام آبجی عزیزم
عاشقتم
منم اوایل ازدواجم همینطور بودم
خیلی تذکر میدادن بهم که سنگین و رنگین وخانم باشم

سلام زرین
کاش بنویسی
نمیدونی چقدر دلتنگ قلمت هستم

شیل و لوباه یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 08:42 ق.ظ


عاااالی هستی تووووو

سلام مامان شیل
دوستت دارم
بغللللللللللللل

مریم شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 08:42 ب.ظ http://neveshtehayegahbegah.mihanblog.com/

خیلی عالی هستی ان شالله خوشبخت و عاقبت به خیر بشی

سلام لطف دارید ممنونم

parisa جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 12:05 ب.ظ

منم از اخوندها و اخوندک ها، هر دو میترسم.

سلام
ترس بجایی است

بهار جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 01:23 ق.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

بزار یه کمی تصور کنم؟ چهره این خانومای شمالی که بچه میبندن پشتشونو تو شالیزار میچرخن همش میاد جلوی چشمم

سلام دقیقا همونه

یاسمین پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 04:09 ب.ظ

سلام، کلا فکر کنم ما دهه شصتی ها جنبه های همچین شیرزنانه زندگی میکنیم خاصیتمونه، از مانتیس میترسم فکر میکنم همون تصویری که همش دنبال هاچ زنبور عسل بود ته ذهن همه مون هست

سلام
دقیقا اصل حرف رو گفتی
فکر نمیکردم کسی اون صحنه هاچ یادش باشه

نل پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 02:26 ق.ظ

اولین باری که وبت اومده بودم بخاطر اسمت بود.برام آشنا بود..گولو...یادمه کامنت هم گذاشته بودم..
یادم نیست باز هم کامنت گذاشته بودم یا نه.یا چندبار دیگه وبتو باز و بسته کردم...
ولی خیلی وقته دیگه وبت نیومدم و اینبار هم بخاطر اسمت بود..
گولو یادآور کسی بود و نیومدم..
در عین حال خودتو دوست داشتم.در عین حال حس نزدیکی داشتم.
بگذریم از این حرفها
امشب که وب باز کردم و‌دیدم ازدواج کردی و دلم خواست تبریک بگم و ارزوی خوش بختی بکنم
و ی چیزی دیگه بگم..چندساعت پیش نذری کردم که وقتی مطالبتو به عقب میرفتم دلم میلرزید..به اینکه شک داشتم و‌در عین حال باور..ی تناقض عجیب بین اینکه منو میبینه؟
و وقتی اون روزشمارت خوندم..دلم قرص شد.اشکم ریخت..اینکه خیلی حواسش به من هم هست...ازت ممنونم که تلنگر ی باور قدرتمند شدی

راهت همیشه هموار و پر برکت

سلام
ان شاالله دلت پر از شادی
همیشه میبینه نل
همیشه حواسش هست
حسینا خیلی عاشقه
خیلی

ریحان چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 09:47 ب.ظ

همه به کنار مارمولک گرفتن به کنار من فوبیای شدید دارم به این موجود

سلام
وای من خیلی دوسش دارم

ریحانه چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 03:50 ب.ظ

عه! من وقتی خوندم نفهمیدم چی نوشتی. گفتم بزار صبر کنم بقیه حتما سوال پرسیدن. از جواب ها بفهمن چه خبره.
حالا گویا همه فهمیدن چه خبره الا من:((((

الان اونجا بیل زدی؟ یا برادرزادشون عاشق بیل بوده؟ یا تو واقعا بیل خریدی؟

سلام
برای برادرزاده اش عجیبه که من گاهی بیل دستم میگیرم
یا آتیش روشن میکنم
یا کلا کارهایی که در فرهنگ معمول اونجا خانم ها نمیکنند
خیلی براش مهم بود بدونه آیا منکه بیل زدن بلدم برای خودم بیل هم دارم یا نه

فال چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 11:19 ق.ظ

=))
خیلی حس خوبیه
خدا این حس ها رو توی زندگی همه مان زیاد کنه.

سلام
الهی هزار آمن

زهرا چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 09:49 ق.ظ

آقای جوگندمیتان هم استانی منه ،من ایلامیم خوشحالم عروس ما شدین بانو

سلام
منم خیلی خوشحالم که با کوردهای ایلام فامیل شدم
واقعا مهربونن

حمید سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 03:20 ب.ظ https://khodrofanni.blogsky.com/

مخمور سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام
بالاخره نگفتی بیل داری ؟ آقای جوگندمی برات بیل خریده ؟ اگر خریده از کجا خریده ؟ چند خریده ؟

سلام
دارم !!!!

پرژین سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 10:36 ق.ظ

فقط بیل نزده بودی که زدی

سلام
اوه کجای کاری دختر
توی مقطع لیسانس باید پروفیل خاک حفر میکردیم و من چنان بیل میزدم که استاد گفت خانم گولوئیان شما کشاورز هستید؟

سما سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 10:10 ق.ظ

لذت زندگی ناب ( بغل کردن بزغاله و سلام و علیک با گربه هاو ....) در کنار آقای جو گندمی گوارای وجود!

سلام سما جان
خیلی ممنونم

سمیه سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 09:15 ق.ظ

هیچی دیگه حسابی آبرومونو بردین

سلام
اتفاقا عروس باید اینجوری باشه

کامشین سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 04:20 ق.ظ http://www.kamsin.blog.ir

پرنده جان
فکر کنم کی وقت کردی به بدآموزی های من گوش بدهی؟ البته ما همه این کارها کردیم اما حریف آخوندک نشدیم. خیلی ترسناکه. از دستش بر بیاد آدم را هم درسته قورت می ده.

سلام کامشین عزیزم
منم خیلی از مانتیس میترسیدم و هنوز کمی میترسم
ولی باعث نشده که توی شیشه نگیرم
این سفر دیدم پسر عمه آقای جوگندمی چنان اونا رو توی دست میگیره که انگار بچه گربه هستند
منم ترس رو گذاشتم کنار و تلاش کردم بگیرم توی دستم
مدل نگاه کردنشون خیلی وحشتناکه

سمیه.س دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام پرنده
نمیدونی من چراا عاشقتم؟
خوشبحال اقای جوگندمی

سلام
دل به دل راه داره

خاله گلی دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 01:17 ب.ظ

سلام
عزیزم شما همیشه جذابید

سلام
لطف دارید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.