پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

العصافیر لاتطلب تأشیرة دخول

 ماه سال نو شد. 2021. نیمه شب همسرم را بوسیدم و آرزو کردم زمانی سال جدید میلادی را درکشور جدید و خانه ی گرم و خوبی تجربه کنیم. همراه بودن با آقای جوگندمی مرزهای تخیلم را گسترده تر و مرا کمی بی پرواتر کرده است. بجز این حس دیگری به 2021 ندارم. 

به سنم اما خیلی حس دارم. به امروز که 37 سال و 9 ماه و 20 روزه ام. به بدنم که کم کم میانسالی را نشان میدهد و به موهایی که لابلایشان تارهای مجعد سفید می رقصند و به ساعت بیولوژیکم که مدام تیک تیک میکند. دیروز خواندم که از سوفیا لورن هشتاد و چند ساله نقل کرده اند که "هنوز حس شانزده سالگی دارم" خیالم راحت شد. قرار نیست با پیش رفتن تقویم چیزی در من بمیرد. گیرم دیگر موسیقی سنتی در گوشم خیلی هم  غیرقابل تحمل و غذای دریایی برایم مصداق تنفر نباشد اما این منی که از کودکی دارمش قرار نیست ترکم کند. و شاید همین که دنیال امنیت های کوچک هستم یعنی میانسالی؟ همین که تخیلم را هر شب چک میکنم و هری پاتر گوش میکنم و کتابهای نوجوانان میخوانم و انگار دنبال یک دستگیره هستم نکند میانسالی باشد؟ اما اگر باشد هم بد نیست! هنوز خوب میخندم و ذوق میکنم و خیالبافی میکنم و مهم تر از همه هنوز امیدوارم. امید این معجون اکلیلی جادویی که کلید بی اعتباری تمام تقویم های جهان است... 

خلاصه که زندگی خوب است. زاویه تابش آفتاب لذت بخش است و هنوز به رغم کرونا میشود در تتمه ی کیسه ذخیره شادی ها چیزکی پیدا کرد و مشغول بود. و حتی گاهی میتوان به ترس های غریب و قریب فائق آمد...