پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

عمه


امسال هم گذشت. قیمه ها را خوردیم و دسته ها را دیدیم و  از صدای مداحی ها انتقاد کردیم و عکسهای شمع را لایک کردیم و امروز روز آخر تابستان است و پاییز این پادشاه فصل ها در راه است و باید به فکر عکس پروفایل جدید بود... به همین راحتی. کربلا در عراق است و عاشورا پریروز بود. حالا اگر توی همین اتاق محل کارمان به کارمندی ظلم شود چه ربطی به کربلا دارد و اگر سر برج حقوق کسی را به ناحق کم کردند چه ربطی به عاشورا دارد و کی گفته اصلا که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا؟
من هم که اینها را مینویسم از پاکی و دغدغه نیست که یکی هستم صدبدتر از هزار نفری که نقدشان میکنم و امروز باز نگرانی دانشگاه و قسط و خرید خانه و فروش ماشین و اضافه وزن و کمبود دلخوشی تمام زندگی ام را پر خواهد کرد و فردا و پس فردا و همیشه هم به همین منوال...



پ.ن: سنگینی سرهای بر سر نیزه، امروز بر کتفهایی است که ...
...که نمیدانم . کلمه کم میاورم. که بلد نیستم از مادری که دو پسرش را از دست داده و برادرهایش را و برادرزاده هایش را بگویم...


مویه ی این آهنگ را دوست دارم

خردوش


دخترک یه خرگوش عروسکی داشت که بهش میگفت خردوش. موهاش رو دوگوشی می بست و همه توی بخش سرطانی ها باهاش مهربون بودند. دخترک میدونست قراره بمیره...
دیشب یه داستان کوتاه از فردریک بکمن خوندم که ترجمه اش فارسی اش این بود : و من دوستت دارم. دخترک رو بشدت شبیه حنا میدیدم وقتی اژدهای بنفش محبوبش رو توی بخش بغل میکنه و به بقیه بیمارهای کوچولو  سر میزنه. دیشب خیلی گریه کردم . خیلی زیاد...
***
نمیدونم قراره چی بشه، نمیدونم این قحطی به کجا ختم میشه. دیدن مردمی که به قفسه های لوازم بهداشتی و شوینده و روغن حمله کرده بودند برام خیلی سخت بود. ما اینجوری نبودیم، بودیم؟ ما ملت آریایی با چند قرن قدمت و اِهِن و تـُلُپ و انواع فحشها به تمامی اقوام بجز خودمون، اینجوری نبودیم... سیاست و دولت به کنار، از کی یاد گرفتیم فقط به فکر شخص شخیص خودمون باشیم و لاغیر؟
***
من میدونم اینجا ایرانه و بوسنی نیست. تقریبا میدونم قرار هم نیست بوسنی بشه. ولی همش یادم میاد توی مدارک جنگ بوسنی خوندم که اکثر قربانیان تجاوز میگفتند اونایی که به ما تجاوز کردن سرباز نبودن، همسایه هامون بودن که تا چند ماه قبل باهم سلام علیک داشتیم... پریشبا یه خانمه از دست اون یکی یه قوطی روغن رو به زور کشید بیرون....
***
چهار ساله که بود یه خروس عروسکی داشت، اسمش خلوص بود. هر کی بهش میرسید میگفت خلوص اشتباهه،بگو خروس. یه بار بهم گفت چرا بقیه گوش نمیکنن که اسم خروسم خلوصه!
***
مدارک دوستم رو برده بودم ساختمان مرکزی دانشگاه برای تائید... چرا مهاجرت نکردم؟ چرا هنوزم مهاجرت نمیکنم؟ چرا این مبحث برام تموم نمیشه و شروعش هم نمی کنم؟

Waldeinsamkeit



کوله ی سفرم رو آماده بسته ام و گذاشته ام گوشه اتاق تا اگر خدا بخواد توی اولین فرصت بپرم توی یکی از این تورهای لحظه آخری . مقصدم هم معلوم نیست. تا حالا با تورسفر نکرده ام ولی تفاوت قیمتشون با سفری که هتل و بلیط رو خودم بگیرم خیلی فاحش هست و به نظرم می ارزه که امتحان کنم. فعلا که دیدن کوله ی آماده بهم انرژی میده ...


این روزها کمتر کسی هست که امنیت شغلی داشته باشه. وضعیت مملکت طوری نیست که آدم از فرداش مطمئن باشه. منم جام و شغلم امن نیست. طوری که واقعاً نمیدونم دو ماه دیگه همینجا باشم یا نه. ولی اون کوله رو باز نمیکنم. شاید الان بترسم میزم رو خالی کنم و چند روز برم سفر ولی بالاخره میرم ان شاالله.


رفتم زیارت. دلم برای خنکای سنگ های مرمر کف حرم تنگ شده بود. رو به گنبد ایستادم و دعا کردم . انعکاس خودم با چادر مشکی و روسری آبی توی آیینه کاری حرم زیبا بود. حجاب رو دوست دارم، فرهنگ محجبه  بودن رو نه...


عکسهای سفرهای اردیبهشت رو نگاه میکنم و یکی توی گوشم میگه : مهر رو از دست نده، پاییز رو از دست نده... منم میگم ان شاالله چشم...


داشتیم توی خیابون ولی عصر قدم میزدیم، نظرمون جلب شد به یک مغازه ی بزرگ ولی خاک گرفته. دوستم گفت حتمن صاحبش مرده و وراث منتظر انحصار وراثت هستند. توی مغازه تاکسیدرمی دو تا پرنده دریایی بود. با بالهای گشوده رو به هیچی... مغازه نه دریا داشت نه آسمون...


روش من برای پس انداز اینه که یه حساب بانکی رو اختصاص میدم به پولی که از حقوقم کنار میذارم. رند بودن و رند موندن موجودی  این حساب خیلی مهمه ، یعنی اگه توش دو میلیون تومن پول باشه و به هر دلیلی یک ریال ازش کم یا بهش اضافه بشه دیگه پس اندازم به چوخ میره چون صفراش خراب شده! یا باید انقدر ازش خرج کنم که بشه یک میلیون و پونصد یا انقده روش واریز کنم که بشه دو و نیم. حالا توی این اوضاع اقتصادی خوشگل هر بار موفق میشم صفرای حسابم رو درست کنم درست بیست و چهار ساعت بعد ساعت شش صبح یه اس ام اس میاد که سود واریزی : 983،521+ ریال!!! خب آخه من چه جوری از بودجه ی ماهانه ام که خیلی سفت و سخت بسته ام چهارصد و دو تومن انتقال بدم اینجا. محاسبه اینکه چقدر انتقال بدم هم مشکله چون بانکها کارمزد مختلف دارند و بسته به حالشون بین پونصد تا نهصد تومن کم میکنند و مورد داشتیم که دویست تا تک تومن انتقال داده ام به این حساب و نهصد تومن براش کارمزد داده ام.خلاصه که میخوام برم بانک بگم لطفا به این حسابه  دست نزنید. این حساب مال یه مریضه. بهش سود ندید!


راست میگن که سخت  می گردد جهان بر مردمان سخت کوش. حالا من سخت کوش هم نیستما ولی بدجور سخت میگیرن برام. پنج شنبه گذشته کنسرت ابی بود توی استانبول. به جد حدود پونزده نفر از کارمندای شرکت مرخصی گرفتن که برن کنسرت. بعد من برای یه سفر نیم بند دو ماهه دارم دو دو تا چارتا میکنم. کلافه ام که چرا بلد نیستم لذت ببرم؟چرا بلد نیستم هدفمند هزینه کنم؟



عنوان نوشت: کلمه ای به آلمانی که ترجمه ندارد و بیانگر حس تنهایی مطلق در جنگل انبوه است.


برای شیرین: کارل کهلر برای این تابلو سه سال رفتار گربه ها را مطالعه کرد. اسم تابلو معشوق های همسرم است.