پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

نوروز منی تو


تلاش میکنم کم کم کارهای خانه را خودم انجام دهم . عین باطری موبایل قدیمی وسط کارها شارژ خالی میکنم و باید نیم ساعتی درازبکشم و سرم  از صدا و تنم از خستگی دور شود تا بتوانم دوباره سرپا بایستم. ولی همین قدمهای کوچک خیلی حالم را بهتر کرده است. همین که با آقای جوگندمی بی تعارفم و درک میکند که گاهی در ثانیه ناتوان می شوم برایم مصداق نعمت است و حسینا جان شکر و هزاران شکر.

داشتیم با خواهرهمسرم حرف می زدیم و گفت گولو ما چون شاغل  و مستقل شدیم اینطور هستیم یا چون اینطور هستیم توانستیم شاغل و مستقل بشویم؟ و منظورش از اینطور، تحمل بسیار در مقابل درد جسمی و دم نزدن در مقابل درد بود. جوابی که نداشتم. بجایش موهای شلال مشکی زیبایش را ناز کردم و گذاشتم انگشتانم بجای من حرف بزنند.

انقدر کارهای  مختلف دارم و انقدر دغدغه دارم که نگو نپرس. انقدر تغییر و تحول در راه است که در تصور خودم هم نمیگنجد. دعا میکنم همه شان به خوبی و خوشی باشد و این از دستم برمیاد. غباری در باد و بادی به فرمان حسینا. مگر تا الان غیر از این بوده؟  شاید مقام تسلیم در مقیاس بسیار کوچک همین باشد. که بدانی توی دستهای امن هستی.

این عروسهایی که از روز اول همه چیز دارند حوصله شان سر نمیرود؟ دو روز است تازه پرده سفارش داده ایم. و چه کسی قدر پرده های کتان تک رنگ زیبا را می داند؟ آنکه چهار ماه با پنجره های پوشیده از روزنامه از زندگی لذت برده است!

Gezelligheid

اگر جویای حال اینجانب باشید باید عرض کنم که الحمدلله خوبم، فقط یک جراحی کوچک باقی مانده که ان شاالله آن هم به زودی انجام میشود و اگر تیروئید هم  یاری کند و سنگ شکن هم خوب انجام شود و حسینا هم رضایت بدهد، فکر نکنم دیگر بخواهم از نزدیک هیچ بیمارستانی عبور کنم و اگر روزی خواستم فرزندی هم داشته باشم ترجیحم زایمان در خانه است. در این حد از درد دلگیر و فرسوده ام...


پ.ن:توی ویلا کولا که خونه ی قشنگی صدایش می کنیم راه میروم و توی ذهنم هزار بار اینجا را آپدیت میکنم، ولی نمیدانم چرا نمی آیم واقعی بنویسم.

پ.ن.دو: این روزها میگذرد و روزهای بهتر میاید. من حسینا را میشناسم. سختی می دهد اما در سختی نگه نمی دارد.