همه ی سالها، همه عرفه ها، همه روزه ها و نمازها، همه اش مال خودت. امروز و اینجا من فقط بغلت را میخوام که دست بکشی به موهای در هم گوریده ام و بگویی هیسسسسسس آرام باش گولو. و من آرام شوم که همه را می دانی و بیشتر را هم می دانی و می دانی که می ترسم از نمازهای صبح که قضا میشوند و دغدغه هایی که غذا میشوند...
یکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت 02:40 ب.ظ