-
ارض شانه ها ، عرض عاشقی
یکشنبه 12 آبان 1398 14:53
سلام حال من خوب است. ممنونم که اینهمه لطف دارید. راستش از اینکه نگران شده بودید شرمنده شدم ! شرح قصه های حسینا و من را میدانید، به هر طرف که بروم ، مقصد آغوش اوست و هر که را صدا کنم ، پاسخ صدای اوست. معتقد نیستم بیمارم ، فقط در دنیای جدیدی بیدارم و برای مدتی آمده ام نشسته ام توی بغل اش و دستایم را حلقه کرده ام دور...
-
کد ۱۱۵
پنجشنبه 9 آبان 1398 11:27
بیست روز شد. از تمام اعضای بدنم نمونه گرفته اند، سل ندارم، ایدز ندارم، روماتیسم ندارم و چند تا بیماری دیگر هم هست که ندارم، فقط چیزی در من است که نمی دانند از کجا آمده و می دانند که قوی تر از آنتی بیوتیک های معمول است. داروها رگهایم را مانند جوی های نازک بهاری بی طاقت و خشک کرده و رگ گرفتن هر بار مصیبت شده است. روزهای...
-
ای بی بصر، من میروم ؟ او می کشد قلاب را
جمعه 3 آبان 1398 21:11
سلام چطورید ؟ پاییزتان رنگی شده؟ دلتان به باران های این چند روزه تازه شده؟ ان شاء الله که شاد هستید و خندان... طبق معمول زندگی من هم باز دستخوش لرزه و پس لرزه های تخیلی شده ، که از زندگی گولوچه ای چه انتظاری جز این میتوان داشت؟ دو هفته است زمین گیر شده ام و بالای سَرَم لشگر سِرُم و آنتی بیوتیک های وریدی و کیسه خون...
-
مرگ بر استکبار
یکشنبه 14 مهر 1398 14:18
این روزها سرم یه کم شلوغ پلوغه ولی دلیل نمیشه اینجا نگم که میتونید از این لینک + توی لاتاری ثبت نام کنید. امسال البته پاسپورت هم میخواد. قدم اول برنده شدن هست و ان شاالله تا مصاحبه ویزا هم خدا بزرگه... لینک مشخصات عکس لینک باقی اطلاعات
-
بیل داری؟
دوشنبه 25 شهریور 1398 10:10
اگر بخواهم خلاصه بگویم سفرمان اینطور بود که تمام مدت برادرزاده آقای جوگندمی دنبال من افتاده بود و می پرسید گولو بیل داری؟ بیل ات کجاست؟ بیل ات دوره؟ عمو برات بیل خریده؟ فکر کنم تصور عروس خانمی که بیل می زند، فندک زیر علف های خشک میگیرد، تنهایی توی جاده روستا رانندگی میکند، عقرب و مارمولک و مانتیس و ملخ میگیرد و آشپزی...
-
عشق ،مثل درخت زالزالک است
یکشنبه 10 شهریور 1398 09:55
چمدان سفر می بندم و به این فکر می کنم که حالا ولایت دیگری هم دارم و ریشه های نسلی که از من باقی خواهد ماند در زمینی خواهد دوید که بهارش بهشت و زمستانش مهربان است... حس بسیار خوبی به سرزمین پدری همسرم دارم. می دانم که احتمالش بسیار کم است اما پاسپورتم را هم بر می دارم. حسینا را چه دیدی؟ شاید صدایمان کرد. هر چه باشد از...
-
چشمان تو مزارع کوباست
چهارشنبه 6 شهریور 1398 09:02
این روزها هر بار میخواهم بنویسم ناخوداگاه دستم و دلم به سمت نوشتن از آقای جوگندمی می رود. دست خودم نیست و فکر کنم خاصیت ازدواج همین است که از دنیا جدایت میکند، گرچه من به قول لاله خوب دوام آورده ام... اتاق بنفش سه دیوار یاسی دارد و یک دیوار بنفش و دو پنجره رو به آفتاب. و من یادم نمیرود که اگر امروز ما خانه ای داریم و...
-
ابابیل
شنبه 2 شهریور 1398 15:20
بعد از دو ماه درد کشیدن و تهوع و خوردن انواع داروهای طاق و جفت شیمیایی و گیاهی و در نهایت جراحی سنگ شکن، آخرش معلوم شد که هنوز توی هر کلیه یک سنگ خوشگل 13 و 12 میلی متری جاخوش کرده. از درد خسته ام و غیر از این خوبم و شاکر.
-
شکم نازی جون امروز زیاد کار کرده
یکشنبه 27 مرداد 1398 09:46
یکی از همکارانم عاشق تکنولوژی است. یک ربع مانده به اینکه به خانه برسد قهوه جوشش را روشن میکند، دمای خانه را از شرکت کنترل میکند، غذای سگش در ساعت های مشخصی توی ظرف ریخته میشود، ظرفها در ساعتی که پیک مصرف برق نیست شسته میشوند. حالا این همکار چند صباحی است که ازدواج کرده و ما شاهد این تماسهای تلفنی هستیم: نازی در خونه...
-
تمام نورهایی که نمی بینیم
یکشنبه 20 مرداد 1398 14:40
همه ی سالها، همه عرفه ها، همه روزه ها و نمازها، همه اش مال خودت. امروز و اینجا من فقط بغلت را میخوام که دست بکشی به موهای در هم گوریده ام و بگویی هیسسسسسس آرام باش گولو. و من آرام شوم که همه را می دانی و بیشتر را هم می دانی و می دانی که می ترسم از نمازهای صبح که قضا میشوند و دغدغه هایی که غذا میشوند...
-
اتاق سبز
شنبه 19 مرداد 1398 13:50
اتاق سبز یک پنجره بزرگ رو به غرب دارد که توی دیوار سبز پررنگ جا خوش کرده. بقیه دیوارها سبز کمرنگ هستند، درست رنگ تپه ها وقتی به نوازش بهار تن سپرده اند. کف اتاق سبز را موکت نرم و پرز بلند پوشانده و درست وسطش یک صندلی راک منتظر من است. بجز دیواری که کمد سفید رنگ وسایل آقای جوگندمی را جا داده ، باقی دیوار ها خیلی منظم...
-
گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را
شنبه 19 مرداد 1398 13:25
خبر رسید که از خدا بیخبری رفته توی توییتر و به اسم پرنده گولو لانه ساخته و به اسم من مینویسد و کپی میکند و لابد لذت میبرد و وقاحت را تا حدی پیش برده که از آقای جوگندمی هم نقل میکند. جناب دزد نامحترم این دفعه که آمدی اینجا ببینی چه نوشته ام تا لاشخور وار به منقار بگیری ، لحظه ای هم به این فکر کن که چه کردی که اینهمه...
-
ای رسن زلف تو پابند من
سهشنبه 15 مرداد 1398 15:37
بی سبب نیست اگر تمام تاکستان های جهان را گندم و جو بکارند...
-
ادای طناب زدن، ادای دفع سنگ
دوشنبه 31 تیر 1398 16:13
آدم گاهی از روند مسائل خسته می شود. از بوی بیمارستان، از درد مداوم ، از زردآب بالا آوردن، از انتظار برای خانه ای که انگار قرار است کارهای نصب کابینتش صد سال طول بکشد، از زندگی مشترکی که هی شروع نمی شود، آدم گاهی حتی از چیزهای خوب هم خسته می شود... شاید هم همه این حس ها ناشی از داروهای زیادی است که بعد از عمل سنگ شکن...
-
همین قدر ساده و باور نکردنی
سهشنبه 18 تیر 1398 11:28
گاهی نگاهش می کنم و با خودم می گویم یعنی واقعاً ازدواج کرده ام؟
-
ماحصل یک عمر گوشت قرمز نخوردن و آب فراوان نوشیدن
دوشنبه 10 تیر 1398 15:22
احوال این روزهای من را از دوستان جدیدم باید پرسید که با اندازه های 14 و 9 و 4 و 4 میلی متری دست به دست هم داده اند به مهر و کلیه های حقیر را کرده اند آباد!!!!
-
خواهرش
دوشنبه 10 تیر 1398 15:09
تصور کن دوستی داری و تمام روزهای سال نوشته هایش را خوانده ای و کیف کرده ای و جوجه و باریک و مورچه را مثل حنای خودت دوست داری و حالا قلب این دوست نادیده از غم از دست دادن خواهر غمگین است... کلمه ها و جمله ها و متن ها به چه دردی میخورند وقتی نتوانی پرژین ات را بغل کنی و آرزو کنی غم خودش و خانواده اش قابل تحمل تر شود......
-
Xaniar
یکشنبه 19 خرداد 1398 12:40
عید فطر هم آمد و رفت و من ماندم دست خالی. تلاشم این است که دو دستی بچسبم به نمازم و امیدوار باشم که همین نماز باعث می شود گم نشوم. زندگی گاهی توفانی است و گاهی too funny . میترسم که یادم برود دستم را بگیرم به گوشه پیراهن حسینا. می ترسم دور شوم... ازدواج بامزه و جذاب است. یک خانواده ی جدید میشوند فامیل ات و خوشی شان...
-
تا باشه خوشی باشه
یکشنبه 12 خرداد 1398 11:09
کجدار و مریز برنامه ریزی کردیم و رفتیم ماه عسل، نی نی خانواده یک ماه زودتر به دنیا آمد، کج و کوله و مریض برگشتیم.
-
The Struggle Is Real
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 14:45
نشسته بودم پشت کامپیوتر، گرسنه ام بود، بعد افطار نای خوردن چیزی ندارم.دلم فقط نوشیدنی میخواهد. هوس گوجه کرده بودم و نان و چایی و کاکائو و همه چی. من بودم؟ یا موجود دیگری صبح بجای من از خواب بیدار شده بود؟ من بودم که با خودم گفتم که چی؟ کیف پولم را برداشتم که بروم از سوپر مارکت سالاد اولویه نامی نو بخرم و دو تا شکلات...
-
بنا به درخواست خوانندگان
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 12:28
جاکلیدی طرح فیل از عقب
-
ای خاطرت عزیزتر از خاطرات من
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 16:23
یادته توی خوابگاه اذیتم میکردن؟ بلد نبودم خودم نباشم و خودم بودنم بقیه رو آزار می داد و اونا هم منو آزار میدادن. اونقدر که جز شما هیشکی برام نموند. یادته وسط حرف زدن باهات تپق میزدم؟یادته منو بردی مشهد؟ با فاطی رفتیم حرم. اون آقاهه با پای برهنه یادته؟ یادته رعد و برق زد توی پشت بوم خوابگاه و من فهمیدم منو می بری خونه...
-
آفتابه دسته طلا
دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 12:47
امروز یکی از خواننده های اینجا یادم آورد که حدود شش سال قبل یه لیست جهیزیه خیلی جامع و مانع پیدا کرده بودم که اقلامی مثل شلنگ، خیارخوری، لیوان دوجداره، مجسمه آبشاری و فانوس هم توش بود. گفتم انصاف نیست اونو خونده باشید ولی لیست جهیزیه ای که الان دارم رو ندونید. در حال حاضر لوازم خونه پرنده گولو و همسرش اینا هستند: -...
-
اردی بهشت 98
یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 13:30
اردی بهشتمان در شلوغی های مراسم چهلم و کارهای خانه و خریدن وسایل و سرسام قیمت ها و طبق معمول دردسرهای محل کار و من که هرگز توکل درست حسابی نداشته ام میگذرد. دلم یک سفر بی فکر و خیال به یک دهات خلوت میخواهد. جایی که صدای ماشین نشنوم. دلم میخواهد تمام سر و صداهای دنیا ساکت شود. بنشینم یک گوشه دنج و به هیچ چیز فکر کنم....
-
هیولا در پاریس
چهارشنبه 28 فروردین 1398 13:16
. میگم دیدی لاله؟ نرفتیم فرانسه. نوتردام هم سوخت. دوتایی ندیدیمش و سوخت. میگه البته ما دایناسورها رو هم ندیدیم... . .
-
تا مهیا نشوی حال تو نیکو نشود... تا پریشان نشوی کار به سامان نشود
سهشنبه 27 فروردین 1398 12:38
به قدمت و عظمت کلیسای نوتردام هم که باشیم، گاهی آتشی لازم است تا از نو بنا شویم و تغییری رخ دهد.
-
دلگرم به موهای جوگندمی اش
دوشنبه 26 فروردین 1398 13:34
در آستانه ی اردی بهشت؛ گل نوبر فصل زایش، به سختی مادری احساساتم را می کنم. احساسات گنگ و ملس که نه طعمشان معلوم است و نه تبارشان، همه شیرین از ویار عشق و همه تلخ از تهوع و ترس... بارداری نافرجامی که تقویم و طبیعت راهی جز سقط برایش به ارمغان ندارد. انگار کن مادری آبستن هستم که بر گور نوزاد خود مویه میکند و همزمان برای...
-
یک شروع پاستورال- بورلسک
یکشنبه 18 فروردین 1398 11:19
مارکس در لابه لای نوشته هایش اشاره کرده که تاریخ دوبار تکرار میشود: یکبار تراژدی و باردیگر کمدی، اما تجربه به من نشان داده که خداوند لابد به علت ضیق وقت ترجیح میدهد هر دو ورژن تراژدی و کمدی را همزمان بر سرم نازل کند. از قضا اینبار قبل از اینکه دهانم به گفتن واژه ی همسرم عادت کند دارم برای همه توضیح میدهم که پدر همسرم...
-
همه شاخهها شکفته، ملکان قدح گرفته
شنبه 25 اسفند 1397 15:29
سی و پنج سالگی عزیزم. سلام. با اینکه چند روزی است که جایت را به سی و شش داده ای اما هنوز توئی که بر جانم نشسته ای... روزی که در آغوشم کشیدی زنی بودم مانده با یک دست لباس نه چندان گرم در شهری با دمای -25 درجه و عجیب دلم به تو گرم بود... به نرمی آمدی و چقدر کیف کردم وقتی دیدم چقدر بالنده شده ای و یادم نرفت که میان...
-
امیر عشق رسید و شرابخانه گشود
سهشنبه 14 اسفند 1397 10:50
گل های نرگس باغچه شکفته اند و هر روز صبح نرگس های زرد و درشت و خوشحال تازه به رویم سلام میکنند. نور خورشید مهربان تر میتابد و اسفند، این ماه عزیز، ماه اول بهار قلبم را پر از شادی کرده است. دلم می خواهد همه را، حتی گربه های شکاک کوچه را در بغل بگیرم و ببوسم. جهان دارد بیدار میشود و غصه ها ارزشی ندارند. و از همه زیباتر....