پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

Life as We Knew It



این روزها واقعا نمی دونم از چی بنویسم. شرایط اقتصادی و عدم امنیت اجتماعی باعث شده کلا روی همه چی زندگی ام یه گرد خاکستری پاشیده بشه و من در مدیریت استرس آدم ماهری نیستم. نمیدونم چرا انقده زود مضطرب میشم و چطور میتونم ابدا توکل نداشته باشم.

دیروز هم مثل همه ی شنبه ها یه روز شلوغ و پرکار بود. جلسات پشت سر هم و خط و نشون و تعدیل نیرو و حاشیه های معمول منابع انسانی. غالباً وقتی اوضاع اینطوریه سعی میکنم چند دقیقه ای وقت پیدا کنم و به کاری مشغول بشم که بهم انرژی برای ادامه روز بده. یکی از این کارها خرید اینترنتی لوازم آرایشی و بهداشتی هست. کلا یه قسمت عمده حال خوش من بستگی مستقیم به میزان کرم و لوسیون و روغن بدن هاییه که دارم. خلاصه دیروز هم رفتم سراغ برند لوازم آرایشی محبوبم که یه برند معمولی و ارزان قیمت یه اسم Essence  هست  و کاش نمیرفتم. چون لحظه اول فکر کردم اشتباه شده. چطور ممکنه سایه چشمی که تا دو ماه قبل میخریدم 19 هزار تومن الان شده باشه 55 تومن؟ یا کرم پودر معمولی 22 تومنی چجوری یهویی شده 68 تومن؟ خلاصه که اومده بودم حالم خوب بشه، بدتر شد  و یه شنبه ی خیلی خیلی پر از خستگی و اضطراب و دمغی رو برام رقم زد. شاید فکر کنید خب مگه آدم بدون کرم پودر میمیره؟ نه نمیمیره ولی زندگی فقط غذا و هوا و جای خواب نیست. کیفیت زندگی هم مهمه...

***

سفر خیلی خوبه. به خودم قول داده بودم هر شش ماه یه سفر برم. یه سفر درست و حسابی و فرنگی. متاسفانه با این وضع قیمت پرواز ها فکر نکنم  فعلا امکانش باشه. ولی هنوز امیدوارم که یه جوری بتونم یه جایی همین نزدیکی ها برم. من آدم در سفر عکس بگیری نبودم. دفعه قبل اما چون دوستم همراهم نبود بخاطر اینکه تمام تجربه ها و هر چیزی رو که دیده بودم بتونم باهاش شریک بشم، از همه چی عکس گرفتم و الان میبینم چقدر دل خودم با دیدن عکسهای بی ربط سفر شاد میشه. از خودم خوشحالم که معیارم عکس برای پروفایل و اینستا و این حرفها نبوده بلکه همه صحنه های جذاب از نظر خودم رو ثبت کرده‌ام. هنوز بوی سنبل توی قبرستان های متروک و سرمای وحشتناک هوا و طعم نور بی رمق خورشید رو روی پوستم میتونم حس کنم. راستی اینم بگم: من به این معروفم که وقتی میخوام سلفی بگیرم رو به سابجکت سلفی می ایستم و عکس میگیرم. یعنی عملاً همیشه باید سه تا عکس بگیرم. یکی از خود مکان دیدنی، یکی از من که پشتم سنگفرش خیابونه و رو به مکان دیدنی ایستاده ام و آخری من که جوری ایستاده ام که هم خودم و هم مکان دیدنی توی عکس باشیم! کم هم پیش نیومده که بیخیال عکس آخر بشم.


***

سنم رو دوست دارم. درسته بدنم دیگه خیلی جوان نیست. مثل آدم بزرگها فکر میکنم و جنس دغدغه هام فرق کرده و پیری دیگه چیز بعیدی نیست ولی این شرایط رو دوست دارم. اینکه دارم یاد میگیرم به کسی باج ندم، بی دلیل به کسی سرویس عاطفی ندم، از نبودن آدمهایی که مدتهاست دیگه مهم نیستن نترسم و خیلی چیزای دیگه... انگار تازه  تازه دارم متوجه میشم آدمها کم اهمیت تر و مهم تر از چیزی هستند که فکر می کردم. میدونم کمی گنگ حرف زدم ولی نوشتم که یادم بمونه توی همچین دورهای از زندگی‌ام پی به اهمیت رضایت خودم در روابط برده‌ام.

***

فکر کنم سه سالی بود که دهه اول ماه ذی الحجه رو روزه میگرفتم. امسال نشد. حتی نشد نماز و واعدنا رو تا عید قربان بخونم. ولی یه دستاورد دیگه دارم. فهمیده‌ام من محتاج نماز خواندن و قرآن خواندن هستم که بتونم سختی ها رو تحمل کنم. فهمیده‌ام که هیچی مثل حس حسینا داشتن منو آروم و مطمئن نمیکنه. بنده ی خوبی نیستم ولی می‌دونم هیچ بغلی امن‌تر از بغل حسنا و هیچ ارزی معتبرتر از توکل به حسینا نیست.

***

دوست دارم مربی باشم. دوست دارم سخنران باشم. رک بگم؟ از شما چه پنهان من عاشق تخصص داشتن در همه چیز هستم و آرزو دارم یک پلی مث باشم. دوست دارم بیست زبان بلد باشم. دوست دارم یکی باشم مثل پاول یانولوس که 42 زبان را کامل بلد است. یادم هست این تابلو را دیدم و دلم رفت و خواستم بمیرم از فرط خواستن و امروز دیدم که در مدخل چند زبانگی ویکی پدیا عکس همین تابلو را گذاشته اند... راستی گفته بودم که جایگاه زبان اول یا همان زبان مادری در مغز با باقی زبانهایی که آدم در طول زندگی یاد میگیرد فرق دارد؟ و اگرآدم توی بچگی دو یا چند زبان را قبل از سن بحران یاد بگیرد جایگاه همه‌ی آنها توی مغز مثل جایگاه زبان مادری خواهد بود؟ تصور کن که مغز آسیب ببیند و آدم دیگر نتواند زبان مادری را حرف بزند ولی هنوز بتواند به زبان دوم خیلی سلیس و خوشگل وراجی کند!!!(همین آقای پاول یانولوس چند وقت قبل سکته کرد و بیست تا زبانش پرید!)


***

آخیش. چقدر نوشتن از همین چیزهای کوچک روزانه کیف دارد...

***

پ.ن: چند روز پیش کنار یک جاده ی خلوت یک خانه متروک پیدا کردیم و چه لذتی داشت گشتن اتاقهایش...

بخوانیم: یک نفر،یک زبان


نظرات 22 + ارسال نظر
رزا چهارشنبه 31 مرداد 1397 ساعت 10:02 ب.ظ

نازنین گل...چقدر این پست و نظراتش خوب بود.ممنون که می نویسی.

سلام
ممنونم

علی سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام

سلام

سرن سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 01:46 ق.ظ

خوبم، دارم تلاش می کنم چهار سالگیش رو از دست ندم البته با استرس یکماه دیگه که باید خونه رو تحویل بدم و همچنان کمی ناباورانه میگم درست میشه، خود حسینا حواسش هست! اما لطفاً تو هم دعا کن
یه بار زنگ زدم اما انگار بد ساعتی بود که نتونستی پاسخ بدی! الان یه هفته ای هست خونه مادرشوهر هستم ، فردا برمیگردم خونه!سعی می کنم تماس بگیرم باهات حرف بزنم

سلام
متوجه نشدم زنگ زدی سرن
انگار همین دیروز بود بیست اسفند
الهی چهل سالگی اش رو با لذت و شیرینی ببینی و چهل سالگی بچه هاش رو

بولوت دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 11:20 ب.ظ

به شکل مضحکی امیدوارم بهشتی وجود داشته باشه تا وقتی رفتم اونجا با نگاه به جلد هر کتابی محتویاتش در جا به دانسته هام اضافه بشه. مشکل زبان هم فک کنم اونجا حل شده باشه چون میگن همه اونجا زبون هم رو میفهمین، پس یعنی همه همه زبون ها رو بلدن.

سلام بولوت
چطوری؟
من دوست دارم توی همین دنیا یاد بگیرم
لذت دانستن به مرور خیلی کیف داره

بهار دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 10:33 ب.ظ

ا نگفتم تا برسم به، به درک پدر خودمو درآوردم؟ یادم رفت..? ولی مجبورم مجبوور

میفهمم
قشنگ میفهمم

HM دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 04:21 ب.ظ

نظر راجع به پاراگرافها به ترتیب:
1- بایدبه شرایط پرهیجان اقتصادی عادت کنیم و فرمول رو حفظ کنیم: ابتدای دوره دوم هر رئیس جمهور=حداقل دو برابر شدن قیمتها فقط از خدا بخوایم درگیر خرید دارو نشیم لوازم آرایشی رو خدا می رسونه!
2-عرض کنم در زمان تحویل سال من برنامه یک سفر خارجی درست و حسابی رو ریختم که انگار قسمت نبود شاید برام اتفاقی میفتاد پس " خارج که نشد هیچ از او یاد مکن
حالی خوش باش عمر بر باد مکن"
3- پیشنهاد میکنم ریاضیات ذهن رو در گیر محاسبه سن نکنیم و مصرع دوم شعر بالام
4- .................
5- زبان بسیار خوبه
پایدار باشی- خداحافظ

بعله!

عمو دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام عمو
باید باهات حرف بزنم
اما جان ندارم

دخترچه دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 12:24 ب.ظ http://moncoindesolitude.blog.ir/

سلام گولو
نوشتی "بغلی امن تر از بغل حسنا".
و من لبخند زدم. :)
خوشحالم که با همه سختی ها حالت دلت خوبه نازنین من. میدونی که توی خیلی چیزها مدیونتم و خیلی تو ذهنمی.

سلام دخترچه
بیا بغلم
اشتباه شیرین تایپی ام را اصلاح نمیکنم
می دانم یک روز میبینمت و شیرین روزی خواهد بود

فریده دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام گلو جان
اون بخش آغوش حسینا دل منو بردد. عجب جاییه!!!
دنیا بازیچه ست(فقط تصور کن اونطرف چه خبرهای خوبی هست) برای این بازیچه سخته غصه نخوریم چون توکل بلد نیستیم. خیلی سخته در سختی ها هم بیاد بیاریم که اینجا فقط بازیچه ست. و البته هیچ چیز با ارزشی هم آسون نیست.
ممنون که مینویسی

سلام
و ما خوابیم و بعد بیدار خواهیم شد...

زهرا دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 08:06 ق.ظ

سلام ممنون که مینویسید روزم به خیر شد با خوندن اینجا

سلام
لطف دارید

سرن دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 01:33 ق.ظ

منم خیلی دوست داشتم یه سندروم فراگیری کامل زبان در عرض چند ساعت رو داشتم!
عاشق یادگیری زبان فرانسه ام و از املاش می ترسم! بعد به این فکر می‌کنم که بخوام یه جمله بگم

سلام
آخ از این سندروم ها
خودت چطوری سرن؟
گیلانشاه چطوره؟

نازنین دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 01:28 ق.ظ

سلام گولو

اسنسو نگووووو
ریمل ۱۸ تومنیش شده ۳۹ تومن :(((((((

منم برند محبوبم اسنس بود خیلی غصه ام شد دیدم انقققققد قیمتاش رفته بالا

سلام
دیدی جان من؟
اصلا با این قیمتها نمیتونم کنار بیام

دنیا دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 12:46 ق.ظ

خدا خودش گفته لقد خلقنا الانسان فی کبد
هر چی دلشوره داریم از سر نپذیرفتن این حقیقته
از اولش هم قرار بر همین بود دیگه
بیاییم و رنج بکشیم و تحمل کنیم و امیدوار باشیم و خوب بمونیم و بریم
این دنیا با درجه یک ترین شخصیتهایی که به عمرش دیده ، چه کرده؟ که بخواد با ما بکنه؟
داریم میریم گولو، یه ذره دیگه طاقت بیاریم تمامه
آغوش نور و عشق و امنیت و آرامش منتظرمونه
فقط ازمون خواسته تا جایی که میتونیم سعی کنیم تر و تمیز بپریم بغلش
همین
هر ثانیه و هر لحظه ، اینکه حواسم فقط به تکلیفم باشه آرامش رو برام به ارمغان میاره
تاریخ لبریزه از قصه های آدمایی که عین من و شما بودن
دلشون پر از آرزو بود
کلی حال خوش و چیزای قشنگ قشنگ میخواستن
بعضاً حتی شریف هم بودند و آرزوهاشون شاید خیلیم غیرممکن و دست نیافتنی نبوده.
ولی نشده که بشه
رفته ان و تمام
و این دنیا حقیقتا همینه
غافلگیر کردن هاش و بد قلقیاش و لج دراوردناش و .... رسیدن به نقطه ی تسلیمش

سلام
این کامنت و تناسب و تناقضش با اسمت حسابی منو به فکر برد

بهار یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 11:39 ب.ظ

یه چیز بانمک من با روش یک نفر یک زبان بزرگ شدم

سلام
ا چه باحال

بهار یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 11:02 ب.ظ

من تمام تلاشمو میکنم بهش فکر نکنم وقتی کاری ازم برنمیاد به تمام افکارم یه به درک گنده میگم و رد میشم.
در مورد سنت من هم به سختی دارم یاد میگیرم مهم ترین آدم دنیام خودم هستم هر چند هنوز هم دوست دارم کسی باشه که.... بی خیال:))
باز هم روزمره بنویس، خوندنشون حس ارامش میده اینکه هنوز همه مون زنده ایم و زندگی جاریه

سلام
چه خوب
من تا به اون لحظه ی به درک برسم کلی پدر خودم و عزیزانم رو درمیارم

فاطمه یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 10:44 ب.ظ

گولو خیلی نفسی..
خدا از چه فاصله هایی دل هارو باهم آشنا می کنه...


ناب تویییی

سلام
ممنونم

یاسمن ج یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 10:29 ب.ظ

زیبا بود
لذت بردم

سلام
لطف دارید

تیلوتیلو یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 07:05 ب.ظ

این روزها یه سایه خاکستری روی همه چیز میبینم
دلخوشیهام کمتر شدن
اما منم سنم را دوست دارم
یه حس خوشایند بهم میده
منم زندگی را زیادی کوتاه میبینم و گذر عمر را زیادی سریع
اما خوب بلدم تو لحظه زندگی کنم و از لحظه ها لذت ببرم
سفر دوست دارم
خرید اینترنتی هنوزم برام مبهمه
دوست دارم چیزی که میخوام بخرم را لمس کنم و ببینم و بعد بخرم

سلام تیلو تیلو
خرید اینترنتی برای من لذت بخشه
هنوزم اطرافیانم از اینکه میتونم عطر یا کفش و لباس رو اینترنتی بخرم تعجب میکنن

کامشین یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

گولو جان
پلی مث بودن یک ریزه در دنیای ما با توجه به حجم بالای اطلاعات ناشدنی نیست؟ یاد این فیلم های علمی تخیلی می افتم که در آن قهرمان داستان به دلایلی می شه اسفنج جذب دانش بعد که دیگه وجود فیزیکی اش نمی توانه توان تحمل این همه داده را داشته باشه ، پوف می شه می ره هوا! شما همینطوری هم پرنده هستی دیگه بالاتر نرو ایکاروس می شی خواهر.
اخیرا به این فکر افتاده ام که تسلط داشتن به مهارتی خاص از اشراف به حوزه های مختلف دانش بهتره، یعنی بازده اش بیشتره. چندزبانی بودن یعنی بسط مهارت ها که شما هم در آن ید طولایی دارید. به زودی آلمانی هم می ره پیش انگلیسی. هیچ جوره هم در نمیاد.
راستی این را هم بگم که لال از دنیا نرفته باشم. اخیرا جوانان غربی زده رفته اند در کار زندگی بدون تولید زباله. تکنیک هایی را معرفی می کنند برای اینکار و یکی اش ساخت وسائل آرایش دست ساز هست بدون تولید Trash. کرم، وسائل آرایش، صابون و خمیر دندون در کارشون هست و ماشالله پوست و مو دارند مثل ماه! یک نگاه بیانداز شاید در دوران پسا جر خورده برجام بد نباشه اینجوری عمل کنیم.

سلام
ببین کی اینجاست!
وقتی لیست افراد پلی مث رو میخونیم دقیقا به همین نتیجه میرسیم که الان دیگه بعیده بشه همه چیز دان شد
این مسئله عدم تحمل فیزیکی رو بشدت باهات موافقم
تا حالا شده از فرط دونستن چیزی انگشتات به ذق ذق بیفته؟ (دیکته ذق ذق همینه؟)

لوازم ارایش خونگی خیلی باحاله
خواهر من سالهاست رژ لباش رو خودش درست میکنه
ولی من زنانگی لازم رو ندارم

ساره.م یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 03:35 ب.ظ

آدم خیلی کارها و خیلی چیزها رو شاید دوست داشته باشه... ولی چقدر؟ اونقدر که بذارتشون تو لیست آرزوهاش یا بجنگه برا داشتنشون ؟ اکثر «دوست داشتنی ها» یه جای بینابینی این وسط ها نشستن و کلی اگه و اما دور و برشون هست که بریم سراغ بدست آوردنشون یانه... بعضیاش دیر شده، بعضیا گرون شده، و بعضی ها دور و فراموش...
یک بار زندگی خیلی کمه برای این همه چیز خوب

سلام
دقیقا همینه
مدتهاست که شرع کرده ام لیست رو کوتاه کنم
گرچه به قول تو زندگی زیادی کوتاهه

شکوفه یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 01:51 ب.ظ

گولو
بنویس از این روزمره ها که خوندنشون هم کیفور مون میکنه.
خیلی وقتا با خیلی از نوشته هات از کلافگی در میام.

سلام
باور میکنی حال خودمم بهتر شد؟

باران پاییزی یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 01:22 ب.ظ http://baranpaiezi.blogsky.com

منم عشق خرید اینترنتی هستم. با اینکه فردا باید برم دندون پزشکی اما امروز یه ساعت خریدم اینترنتی. این روز ها همش به خودم میگم در لحظه زندگی کنم. اینهمه سال محتاط بودم اما این گذر عمر منه که داره تند تند میره پس تو هر شرایطی که می تونم زندگی کنم و یاد بگیرم خوش باشم.
براتون آروزی موفقیت دارم دختر خوش قلب

سلام
ممنونم
توانایی در لحظه زندگی کردن خیلی مهمه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.