پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

شاید هم دارم از پیری میترسم

هوای بهار هر روز رو زیباتر کرده، دلم میخواد مرخصی ساعتی بگیرم برم تجریش. سالهاست توی این هوا دلم همینو میخواد . سالهاست نمیشه. واقعا گاهی فکر میکنم شاغل بودن بلد نیستم یا ارزشش رو نداره. گاهی واقعا کلافه میشم. 15 سال گذشته و 15 سال مونده. گاهی آدم اصلا از راهی که انتخاب کرده راضی نیست و راه دیگه ای هم بلد نیست. 


صبح اومده بودن اینجا نق نق کنم .دیدم  یه پیغام از یه دوست برام اومده که در مورد خودکشی یه خانم هست. یه پیغام از اونطرف ماجرا. چرا گاهی انقدر عرصه رو برای آدمها تنگ میکنیم که عاجز بشن؟ صرفاً چون حسادت میکینم و انقده عرضه و تلاش و همت نداشتیم که به جایی برسیم که اونها هستند دلیل خوبی برای آزار بقیه نیست. چرا توی جامعه میبینم انقدر بدجنسانه در مورد این آدمها نظر داده میشه؟ خدا رحمتش کنه. سارا جان بغضت لابه لای کلمات پیچیده بود. بیا بغلم...


من دیروز حسودی کردم. حسودی واقعی. تا حالا تونسته بودم اسمهای دیگه ای روی حسودی بذارم و ذهنم و حسم رو منحرف کنم. میگفتم مثلا حرص میخورم یا عدالت نیست یا هر چی. دیروز خود خود خود حسودی بود. به کسی حسودی کردم  که هیچ وقت ندیدمش ولی میشناختمش. توی دلم و با دوستم مسخره اش کرده بودم. ولی توی همه اون سالهایی که من نمیدونم چه غلطی میکردم اون رفت خارج، شوهر خارجی پیدا کرد، دکتری گرفت  و دیروز دومین بچه اش رو به دنیا آورد. هدفش اینا بود .به هدفش رسید. هدف من چی بود؟ نمیدونم! بهش رسیدم؟ چه میدونم! حتی معیاری ندارم بدونم کجای زندگی هستم. لابد میپرسی به چی اش حسودی کردم؟ به اینکه هدف انتخاب کرد و بهش رسید! وگرنه صادقانه نه شوهر و نه خارج و نه دکتری و نه بچه هدف من نبوده. این " رسیدن به آنچه میخواهی" منو قلقلک داده. حس میکنم به آرزوهای دیگران رسیده ام و دیگه نمیدونم خودم چی میخوام.


دروغ گفتم. این مهاجرت نکردن یه جوری اذیتم میکنه. حس میکنم بی عرضه ام. 



چی بگم. خب گاهی آدم روی مود خوبی نیست. دلیل نمیشه که ننویسه. تازه اومدم دیدم یکی برای پست اعتکاف هر چی فحش بلد بوده نوشته. اینم شانس مایه: نه مذهبی ها قبولم دارند نه غیرمذهبی ها. 

نظرات 13 + ارسال نظر
دخترچه شنبه 21 اسفند 1400 ساعت 09:42 ب.ظ

و دلم خیلی تنگته.

گنجشکک من...

پرده نشین جمعه 20 اسفند 1400 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام گولو جان
سالهاست نوشته هاتو میخونم
مسیری که رفتی کاملا درست بوده و نمیتونستی تغییرش بدی چون حسینا برات ساخته. خوشحالم مهاجرت نکردی و شبیه بقیه نیستی چون تو خالصی و بهترین گولوی دنیایی

سلام
خیلی از قوت قلبی که بهم دادی ممنونم

مریم پنج‌شنبه 19 اسفند 1400 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام
منم خیلی اهمال کردم و الان با دو تا بچه به شدت پشیمونم
پشیموووووووونننننننننننن
کاش همه اونهایی که میتونن برن

سلام
برای من پشیمانی خیلی تلخ تر از شکست هست

مهرنوش پنج‌شنبه 19 اسفند 1400 ساعت 08:17 ق.ظ

گولوی عزیز سلام.
خواستم بگم من بعنوان کسی که اون طرف قضیه هستم (یعنی شما فکر کنی جز اون گروهی هستم که هدف داشتم وبهش رسیدم) به این حقیقت محض رسیدم که بخش بسیار بسیار کمی از اون جایی که آدم بهش رسیده تحت کنترل و اراده خودش بوده. یعنی اصلا نمیشه اثر فاکتورهای دیگه مثل پول خانواده حمایتگر شانس رانت و غیره رو دست کم گرفت. بنابراین هرکس این احساس رو بهت داد که زحمت کشیده به جایی که هست رسیده کلا بدون که یا داره خودش و تورو گول می زنه یا اونقدر احمقه که فکر میکنه خودش بوده که همه این کارها رو کرده. حتی اگر جایی بوده که میدونی خودت می تونستی بجنبی که وضع رو بهتر کنی و نکردی و نفر دیگه کرده بدون که کسی بوده که اون رو هل بده و بگه بکن و همه چی حله و هواتو دارم. تمام شکها و بی عملی های ما هم اثر تربیتمون ه که اون هم شانسه و باید سالهای سال روی خودمون کار کنیم که درستشون کنیم. بنابراین بعنوان یک دوست نادیده ازت خواهش می کنم فقط و فقط روی خودت و شرایط خودت تمرکز کن و به این فکر کن که هرروز رو چطور می تونی بهتر بگذرونی برای خودت و اطرافیانت. دنیا بطرز احمقانه ای کاملا تصادفی ه و هیچ نظام پاداش و جزایی وجود نداره. تنها کاری که ما می تونیم بکنیم اینه که سعی کنیم استعداد خودمون رو پیدا کنیم و انرژی بذاریم که کمی و فقط کمی در حدی که وسعمون میرسه پرورشش بدیم برای بهتر کردن حال دنیا. و غافل هم نشیم از اثرات کوچکی که روی خرده نظامهای اطرافمون و خانواده مون و دوستانمون می گذاریم. فقط همین قدرش دست خودمونه. هیچ احساس گناه و عذاب وجدان هم نداشته باش وقتی داری همین سعی رو می کنی هرروز. کاملا هم باید راضی و خوشحال باشی از عملکرد خودت.
سلامت و موفق باشی.

سلام
میدونی مهرنوش جان
به این فکر میکنم که چقدر خوب شد این متن رو نوشتم و از اینکه بی عرضه تصور بشم نترسیدم
حرفای شما و بقیه خیلی توی تصویری که دارم کمک کرد
ممنونم

منیژه چهارشنبه 18 اسفند 1400 ساعت 10:51 ب.ظ

دوست عزیز حرف دل ما را زدی. مهاجرت حسرت ما نیست اما ما از ماندن بیشتر می‌ترسیم

سلام دقیقا همینه

ترمه چهارشنبه 18 اسفند 1400 ساعت 08:18 ق.ظ

راستی الان یادن اومد که جلال آل احمد یه داستانی داره به نام《 گلدسته‌ها و فلک》 در کتاب پنج داستان.
در یک دوره آموزشی بعنوان تمرین رونویسی ما بود، آنجا هم یاد شما افتادم.
اگر حوصله داشتید بخوانیدش

سلام بله شیطنت همون داستان اولین باری که رفتم اعتکاف مشوق همین کار بود

قوی گنک سه‌شنبه 17 اسفند 1400 ساعت 12:05 ب.ظ

گولو جان
مدتها بود می خواستم بپرسم از حموم زنونه خبر داری؟
برام جالب بود ماجرای زندگیش
خیلی انرژی خوبی میداد تلاش هاش

سلام کمابیش خبر دارم و میدونم دستشون هنوز توی کارهای خیر زیاده

قوی گنگ سه‌شنبه 17 اسفند 1400 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام
به خدا درد مشترک رو تو تونستی بیان کنی
جرات بیان هم یه امتیاز بزرگه
منم نه مذهبی ها قبولم دارن نه غیر مذهبی ها
ولی من با مدل مذهب خودم خیلی هم حالم خوبه
و اما مهاجرت . دغدغه ای که همیشه تصورمون اینه که مبادا سالها بعدد دوباره پشیمون بشیم
الانم پشیمونیما ولی یه ذره دلبستگی هست که نرفتیم اما اگه سالها بعد همین دلبستگی هم نباشه چی ؟
خلاصه افرین که گفتی من تا الان نمی تونستم حتی برای خودم هم تعریف کنم از ترس اتیکت بی عرضه بودن

سلام
خیلی به یهودی هایی فکر میکنم که اوایل هولوکاست نرفتند به امید بهتر شدن
ببین تا کجا بدگمان شدم

ترمه سه‌شنبه 17 اسفند 1400 ساعت 07:28 ق.ظ

سلام
عمیقا درک می کنم حس شما رو چون دقیقا حس خودم هست. حسی که نمی تونی برای مثلا مادر یا همسرت حتی روشن بیان کنی چون برداشت میشه که به اهدافی که فلانی رسیده حسودی می کنی. درحالیکه همون چشم‌انداز و هدف دراز مدت داشتن و رسیدن بهش حالا هرجوری که بوده، تلاش کرده، خدا بغلش کرده یا چی، مهم نیست، همون حسودی داره.
برای من شاید از نداشتن انگیزه و امید میاد این بی‌هدفی.
مهاجرت که حسرت بزرگیه برای ماهایی که یه وقتی شرایطش رو داشتیم ولی به هزار و یک دلیل نرفتیم.

وای من رجب که میشه حرف اعتکاف که میشه بی‌برو‌برگرد یاد شما و پله مسجد و مناره میفتم چه بی‌ذوق بوده اون فحاش

سلام
خیلی خوب توصیف کردی دقیقا مثل ادمی که خودش چشیده چی میگم
هر بار از جلوی اون مسجد رد میشم یه نگاه میندازم به مناره: یه تکه از بهشته برام

سمانه مامان صدرا و سروناز سه‌شنبه 17 اسفند 1400 ساعت 06:52 ق.ظ

گولو جان ؛خدا قبولت داشته باشه کافیه. مردم مذهبی_ غیر مذهبی مهم نیستن.
گولو جان دنیا پر از آدمای موفق و همچی تمام و خوش شانس و والا هدف(گاهی آدم انگشت حیرت به دهن می گیره از برخی از اینها)اما...
اما خیلی از این ها موفقیتشون محدود این دنیا و متناسب با پارامترای این دنیاس...ما برای یک موفقیت ابدی تلاش می کنیم و رضایت عظیم ترین نیروی موجود در هستی رو اگر داشته باشیم به همه ی اینها می ارزه...

سلام
مسئله همینه
خدا قبولم داره؟
این قبول داشتن اصلا ارزش افزوده داره؟ چون خدا خداست و بنده اش رو که خلقت خودشه قبول داره وگرنه خدا بودن خودش رو نفی کرده
دنیا خیلی هم پست نیست وگرنه پله نمیشد برای اخرت
و خب من خیلی هم متوکل و مومن نیستم

سلام دوشنبه 16 اسفند 1400 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام گولوجان
اینکه هیچ کی قبولت نداره احتمالا راه رو درست اومدی
حالا این خارج چی ش برات اینقدر جذابه؟

سلام
بیشتر از جذابیت خارج این منو میترسونه که از ماندن پشیمون بشم.
میدونم برم باید حسابی کار کنم. دور بودن از فضای اشنا رو داره. ترس های مواجهه با چیزای جدید هست. مسائل اقتصادی هست.
من از موندن میترسم
از هواپیمایی که با خطای انسانی میزنن
از دارویی که نیست
از کالاهای گرون
از غذا که داره چیز لوکسی میشه

مریم دوشنبه 16 اسفند 1400 ساعت 02:19 ب.ظ

گولو عزیزم به نظرم تو ام به هدفات رسیدی با وژدانی مسئولیت پذیری خوش اخلاقی خندانی صبوری و.....اینها هدفهای کمیه گولو؟ به نظرم کل دکترا و خارج و شوهر و جفت بچه های یه نفری که هنوز خودسازی را شروع نکرده میارزه اما اگه اونم سیلی روزگار را خورده خودسازی کرده و این صفات اخلاقی والا را در خودش پرورش داده پ بیا تا باهم بهش حسودی کنیم

دقیقا اولش اومدم بگم عوضش من...
دیدم عوضش من چی؟ بخوام بگم طرف ظاهر زندگی اش فلانه ولی باطنش بهمان فرقی به حالم داره؟
من از خودم دلگیرم

می خوانمت دوشنبه 16 اسفند 1400 ساعت 12:54 ب.ظ

توی عمرم به هیچکس و هیچ چیزی از آدمها حسودی نکردم. در این حد قانعم، ولی مدتیه این مهاجرت موفق، عجیب حسادت برانگیز شده

سلام.
من خیلی اهمال کردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.