پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

دوباره برگشتم به دی ماه آن سال سرد

خودم را از همه اخبار دور نگه داشتم. سرترالین را سر وقت و مرتب میخورم. نماز میخوانم . قران میخوانم . نعمت هایش را یادآوری میکنم. سعی میکنم توی خودم فرو نروم. سعی میکنم باآدمهای واقعی معاشرت کنم... بعد ناگهان یک خبر یک حادثه یک چیزی از فرط زشتی اسم ندارد راهش را باز میکند توی زندگی ام و دیگر فایده ندارد که خودم را توی گوشی و کتاب و موسیقی غرق کنم. هست. همه جا هست. ری را بود . ترانه بود. سهیل بود. ندا بود. مهسا هست. و من می مانم با صدایی که مدام میپرسد چرا مانده ای؟





و عموباسی هم حتی نیست. میفهمی؟ عباس معروفی مرده! دندان نیست که جایش با ایمپلنت پر بشود. عباس معروفی است. ابتهاج نیست که مد شده باشد و غرغره دهان خیلی ها. عباس ایت . عباس بود... نیست دیگر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.