پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

تا باشه خوشی باشه


کجدار و مریز برنامه ریزی کردیم و رفتیم ماه عسل، نی نی خانواده یک ماه زودتر به دنیا آمد، کج و کوله و مریض برگشتیم.
نظرات 31 + ارسال نظر
سیما پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 03:18 ب.ظ

عه سلام گولوعروس
مبارک باشه. هم عاشقی ، هم نی نی. میشه فوزوولییی کنم بپرسم ماه رمضان ماه عسل رفتید؟ یا نه؟

عسل باشید مدام و ابدی

سلام
بله در ماه رمضان بود
قرار بود منتهی به تعطیلات عید فطر بشه

خواننده قدیمی شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 07:14 ب.ظ

یه چیز رو اعتراف کنم اصلا فک نمی کردم روح به این بلندی وگذشتی به این زیبایی داشته باشین.. براتون ارامش و شادی های فراوان ارزو میکنم یه چیز دیگه هم بگم اصلا ادم حسودی نیستم ولی یه حس مث غبطه شاید هم حسادت دارم به خونواذه ای که همچین عروسی نصیبش شده ...چقدر کاینات دوسشون داشته

سلام
از حسن نظرتون ممنونم
به نظر خودم کار خاصی نکردم
انصاف نبود خواهر همسرم رو تنها بذاریم
برامون دعا کنید تا قدر همدیگه رو بدونیم

نگین شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام . چه کار قشنگی کردین . من دو تا برادر بزرگتر از خودم که با هم خیلی رسمی هستیم و خانم هاشون هم متاسفانه از نوع بانوان بدجنس هستند. هیچ وقت طمع مهربونی ازشون نگرفتم . خو ش به حال خواهر شوهرتون . آفرین با شما بانوی مهربون

سلام

شایداحساس صمیمیت نمیکنن
من همون کاری رو کردم که بلد بودم
بلد نبودم توی اون شرایط بهم خوش بگذره

پرژین چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 06:41 ب.ظ

زن دایی شدنت مبارک

سلام
مرسی پرژین عزیزم

سحربانو سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 07:52 ب.ظ

سلام عزیزم برای درکت از شرایط وهمراهی همسرت افرین غیر از این بود به گولو شک می کردم.امیدوارم باورود گل پسر به خانواده تان شادی قرین لحظه هایتان باشد .

سلام
بسیار ممنونم

وجیهه سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام. قدمش خیره .بهترین کار وکردی گولو جان .مامان نی نی یه همدل وهمراه می خواد .دلم برای بوی نوزاد تنگ شده ..

سلام
من خودم ذوقم بیشتر از همسرم بود
گرچه کتمان نمیکنم کلافه ی از دست رفتن مرخصی ها هستم
نوزادمون هنوز اونقدر کوچولوعه که بو نمیده
بی صبرانه منتظر دو ماه دیگه هستم که بوی پودر و شیر میده ان شاء الله

تینا سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 06:31 ب.ظ

درود بر گولوی زندایی شده
امید که قدم پسرک حسابی برای خانواده مبارک باشه

سلام تینا جان
چطوری عزیزم
مرسی ازت

خورشید سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 03:39 ب.ظ

سلام گولو جان
بهترین کاری که یه همسر توی این مواقع میتونه انجام بده رو کردین.
از شما جز این هم انتظار نداشتم.
دخترهایی که برادر دارن از نوع مهربون و خوبش، وقتی مشکلی براشون پیش میاد، بودن برادر خیلی کمک حالشونه...میدونی انگار از بچگی عادت کردن که توی سختیها برادرشون باشه
مخصوصا خواهر همسرتون که واقعا چند ماه آخر بارداری، غم زیادی داشتن. فکر میکنم فوت پدرشون روی زود به دنیا اومدن بچه تاثیر داشته....الهی در پناه خدا همتون سلامت باشین.
وقت برای مسافرت همیشه هست حالا دیر و زود داره....ولی این مدل اتفاقات ناگوار، کم پیش میاد....

سلام خورشید عزیز
دقیقا دیشب همین رو به همسرم میگفتم
تا قبل ایشون نمیدونستم برادر خوب یعنی چی
خودم که برادر ندارم و تصوری نداشتم
گفتم حالا که میدونم برادر یعنی چی ،نمیتونستم خواهرشون رو از حضور برادرش محروم کنم
بعد اقاجان همه مون نازک شده ایم و زود کم میاریم
قطعا همین مسئله یکی از دلایل زود به دنیا اومدن نخودچه مون هست
بسیار ممنونم از کامنتت

تارا سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام گولو جان
ببخشید کلن اشتباه متوجه شدم شرایط شما رو نمی دونستم و نباید سوال می کردم راستش یه لحظه یاد خودم افتادم که یک ماه بود عقد کرده بودم و زن دایی شدم رفتم دیدن نی نی مثل یه مهمون بودم و خواهرشوهرم معذب بود برای بچه شیردادن و... منم یه ساعت دیدمش و اومدم ولی خب دوتا خواهر و مادرش پیشش بودن و کمکش می کردن
قطعا شما بهترین کار رو کردین انشااله به زودی کلی سفرهای خوب برید

عزیزکم
حرف بدی نزدی که
اتفاقا کار منطقی بود که برنگردیم ولی چون توی شرایط منطقی نیستیم برگشتیم
اگر اقاجون بودن ما هم به سفر می رسیدیم ولی غم نبود ایشون باعث شده اعضای خانواده بیشتر به هم نیاز داشته باشن
الان میفهمم تجربه هایی که سر حنا کسب کردم چقدر مفیده
نی نی رو اولین بار من بردم حموم

ملیحه سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 06:48 ق.ظ

سلام پرنده جان

یه لحظه از مرور اتفاقات اخیر یه چیز بانمک اومد تو ذهنماونم اینکه انگار بین حسینا و آقای ملکشاهی یه رقابت عشقی شکل گرفته...هرجا قراره شما بلغزی تو بغل آقای همسر حسادت حسینا گل میکنه و سریع وارد عمل میشه

البته جدای از شوخی صدالبته که خداوند عاشقترینه به تک تک بنده هاش...و خوش به سعادت تو که اینقدر عشقی


ان شالله حالا که کوچولو زودتر به دنیا اومده،زودترم زبون باز کنه و با زندایی زندایی گفتناش اونقدر قند و عسل تو دلت آب کنه که جبران ماه عسل نصفه نیمه و مرخصی از دست رفته بشه...

سلام ملیحه جان
حسینا کلا همیشه به من لطف داره
بیچاره همسرم هم ادعایی نکرده ولی همش داریم غول های مرحله های مختلف رو میکشیم
گاهی دلم برای دوران دوستی تنگ میشه که بی دغدغه بودیم
خیلی از آرزوی قشنگت ممنونم

دنیا سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 01:47 ق.ظ

دم هر دوی شما گرم، الهی که خوشی ها پشت سر این خوشی در پیش باشه براتون، عروس داماد با معرفت

سلام دنیای زیبای من
ممنونم
هر وقت کامنت هات رو میخونم قیافه محجبه ی زیبا و خندانت رو تصور میکنم

ویدا سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 12:57 ق.ظ

سلام
کار بسیار خوبی کردید....انشالله وقت زیاده ....این برگشت هرگز از ذهن اون تازه مادر پاک نمیشه گولو....عاشقتم

سلام
مرسی ویدلی مهربونم
دخترک گل چطوره

عابر دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 05:37 ب.ظ

سلام. آخی یعنی خواهرشوهرتون باردار بود وقتی پدرش فوت کرد،چه سخت گذشته بهش . خوب کاری کردید برگشتید طفلک چقدر روزهای سختی رو میگذرونه . خدا در نظرش همه چیز رو راحت کنه . انشالله یه سفر بهتر میرید تا یک سال تازه عروس و دومادید دیگه

سلام
بله باردار بودن
فوت اقاجون براشون خیلی سخت بود
ناراحت نیستم که برگشتیم
انصاف نیست آدم توی این روزها عزیزش رو دست تنها بذاره اونم مایی که فقط همدیگه رو داریم
فقط در حکمت خدا مونده ام که دوست داره همه چی زندگی من پرماجرا باشه

یک عدد مامان دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 03:54 ب.ظ http://kidcanser.blogsky

گولو جان چقدر شما بالغانه رفتار می کنی واقعا برای اقای همسر خوشحالم بخاطر همچین انتخابی
ایشالله همیشه اینجور اتفاق های خوشایند باعث برهم خوردن برنامه های ادم بشن
تبریک بابت زندایی شدن

سلام عزیزم
همسرم مرد همراهی هستند
این کاری بود که خودشون انجام میدادن اگر خواهر من زایمان میکرد
ممنونم

فاطمه دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام زندایی .قدمش پر خیر و مبارک.میدونستی زندایی ها موجودات بسیار دوستداشتنی هستند حداقل اطراف ما که اینطوره.

سلام
واقعا؟
من فقط یه دونه زندایی دارم و چندان صمیمی نیستیم باهاشون
امیدوارم جوجه ی ما زن دایی اش رو دوست داشته باشه

تنها دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 02:28 ب.ظ http://letters-to-lord.blogfa.com

اینطور که بویش می آید حسینا شما و آقای همسر را قوی می خواهد... استنباط من این است که قرار است شما دو نفر یاد بگیرید با بوسه های هول هولکی انرژی های بزرگ ذخیره کنید... انگار قرار است کاری بزرگ انجام شود در وقتی تنگ... خیر است انشاالله

سلام
قصه های من و حسینا خیلی عاشقانه است

الهام دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 01:17 ب.ظ

مرخصی از بین رفته بیشتر لج آدمو درمیاره
ولی باور کنید به حس خوبی که از برگشتن دارید، می ارزه و اینکه نی نی با قدم خیرش هزارمدل مرخصی رنگارنگ براتون میاره ایشالا

سلام
دقیقا
خودم رو میشناسم
اگر برنمیگشتم هم دیگه سفر کیفی نداشت

هستی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 12:57 ب.ظ

قدم نی نی جدید و زندایی شدنتون مبارک.

چقدر خوبی که به خاطر خواهر همسرت برگشتی. افرین به شما

شاد و سلامت باشین .

سلام
ممنونم
من انجام وظیفه کردم
سفر وقتی زیباست که آدم خیالش از عزیزانش راحت باشه

ندا دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 11:52 ق.ظ

و اون وبلاگی و از راه دور ودر خفا نبود
شایدم دارم خل میشم و وارد فاز جدیدی از دیوانگیم میشم

سلام ندای عزیز
من اینجا با خواننده های وبلاگ رشد کردم
کامنتها منو صیقل دادن
خود چند سال قبل رو که می خونم انگار زنی از میان مه میبینم
با هم بزرگ شدیم
یک پنجره ی بسته نبود
با هم حرف زدیم
مثل کلاس اولی ها که زنگ تفریح دست میندازن دور گردن همدیگه
اینجا بهترین ادمهای زندگی ام رو پیدا کردم
تلخ ترین گریه هام روی شونه های خوانندگان اینجا بوده
قشنگ ترین حس هام رو با ادمهای اینجا قسمت کردم
اینجا مثنوی زندگی من بوده
و خدا میدونه چقدر افتخار میکنم به تک تک این ها

ندا دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 11:39 ق.ظ

شاید الان احساس مولانا و شمس کمی فهمیده باشم...

سلام
چطور مگه؟

یک مادر دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام گولو جان. الان مادر و بچه خوبن انشالله؟ در ضمن مبارکه. کار خوبی کردی اومدین. به نظرم همسرتون ازاین همراهی خیلی خوشحال شده باشه.
می ترسم بهم بخندی ولی من وقتی دخترم کوچک بود به دلایل نه چندان خوب امکان بیرون رفتن نداشتیم بعد پیک نیک خونگی می گرفتیم. وسایل جمع می کردیم یه جای خونه روفرشی پهن می کردیم. فلاسک چای می بردیم. خوش می گذشت هنوزم این کارو میکنیم . برو مسافرت از هر فرصتی استفاده کن ولی اگه نشد سفر خونگی بگیر خوبه به خدا.

سلام
ممنونم از تبریک
وای این عالیه
سفر خونگی خیلی به دلم نشست

سمیه دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 08:07 ق.ظ

به سلامتی مبارک باشه ای بابا خوب ماه عسل تموم می کردین چی می شد یه دوست بدجنس آیا خاله شدین دوباره ایا حنا خواهر/ برادر دار شده ؟

سلام
رسم انصاف این نیست که ادم فامیلش رو تنها بذاره
همسرم مادر و پدرشون رواز دست داده اند و خواهر برادرا فقط همدیگه رو دارند
من زندایی یه پسرک ترد و بامزه شده ام

سوفی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 12:43 ق.ظ

وای گولو جانم

سلام سوفی
میبینی جان من؟

یاسمین دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام
قدمش مبارک حناچه جدید انشالله سالم باشه و خوش روزی و زیر سایه پدر و مادر و عزیزانش قد بکشه

سلام بسیار ممنونم یاسمین عزیزم
حناچه ی جدید پسره

کامشین یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 10:44 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

پرنده جان همینجوری پیش بره یا یک اقدام دیگه دنیا را زیر و رو می کنی!
اما خوب چه می شه کرد. عاشق بی خیال دنیا است.

سلام کامشین!!!
اگه بدونی چه اتفاق های تخیلی این میان افتاده
یعنی حتی اگه از روش فیلم بسازن خوب نمیفروشه چون به نظر خیلی فانتزی میاد

تیلوتیلو یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 06:36 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

قدمش مبارک باشه
به نظرم سفر را ادامه میدادی
نی نی یکی دو روز اول نیاز به خاله نداره

سلام
نمیشد دیگه
نی نی جوری نیومد که دیگه دل و دماغی برای سفر بمونه

ریحانه یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 04:56 ب.ظ

به به. مبارکه. حالا نی نی یعنی دختر خواهر جدید؟

سلام
ممنونم
نه یعنی زن دایی شدم

ربولی حسن کور یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 03:22 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
به هرحال مبارکه

سلام
بابای عسل و عماد چطورن؟
ممنونم از تبریک

تارا یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 01:20 ب.ظ

سلام گولو جان
من اگه بودم بر نمی گشتم حالا یه چند روز دیرتر نی نی رو آدم ببینه بده؟ نمی دونم شاید من خیلی این چیزها رو بلد نیستم.
اگه مثلن تور گرفته بودین و بلیط داشتین بازم بر می گشتین؟

سلام
من نتونستم برنگردم
نه بخاطر دیدن نی نی
بخاطر شرایط خاص خانواده
والدین همسرم به رحمت خدا رفته اند و این جور مواقع است که باید افراد کنار هم باشند
بخاطر مامان نی نی برگشتیم و معتقدم کار خوبی کردیم

باران پاییزی یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 12:29 ب.ظ http://baranpaiezi.blogsky.com

آره برای آدم پرمشغله ای چون شما مرخصی گرفتن غنیمته. (چون خودم خیلی کم مرخصی میرم میگم یعنی نمی تونم برم)
ایشالا خوش و خوشبخت باشین با همسر.

سلام
خیلی ممنونم مهربان جان
در حقیقت مرخصی تشویقی ازدواجم پررررررررر

باران پاییزی یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 12:16 ب.ظ http://baranpaiezi.blogsky.com

گولو جان شما چرا همه چی تون یهویی شد؟؟؟؟
قدمش پربرکت.

سلام
نمی دونم
فقط میدونم اینهمه یهویی توانم رو کم کرده.
خدا رو شکر که یهویی خوش و خوبی هست ولی مرخصی ام پرید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.