پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

از یک تا هزار بشمارت ، تو هزاری

بعد چهل یک سال حساب نمیشود.

یک دوران است. دورانی بس شیرین. چرا که هر کاری عشقت کشید انجام میدهی و می گویی من دیگه چهل رو رد کردم دیگه عوض نمیشم همینه که هست.

و همینی که هست زیباست. پر از صلح پر از آرامش و حتی قدرت.

میتوانی دوباره بیافرینی، حذف کنی، تغییر بدهی و کیف کنی.

بعد از چهل آدم میخواهد به همه چیز تافت بزند. همه چیز بد یا خوب همانجور که هست بماند.

خلاصه روزگار شهد است و شکر. و کلام همه الحمدلله

چوغوک

فکر کردی چی؟

بنده ات رو نمیشناسی؟

دست پرورده خودت نیست؟

چی باعث شد فکر کنی مثلا عذر شرعی داشته باشم کوتاه میام؟

خواستی بگی بروووو دوستت ندارم؟

نمیرم آقا جان. 

نمیرم.

من همونم که توی میخانه قرآن میخونم. مست نماز میخونم. توی کلیسا کمیل میخونم.صدقه به لیر میدم و اگه از نماز اول ماهم از دستم در بره حس میکنم اون ماه بیمه تکمیلی ندارم.

با من ازاین  بازی های کودکانه نکن.

یا تا اذان صبح 5 شنبه این جریان تموم میشه. یا  میرم میشینم سه قدم عقب تر. همونجایی که رنگ فرشش فرق داره که معلوم بشه جزو مسجد نیست. اگر فکر کردی بیخیال میشم باید بگم خیر. بنده چوغوک اهلی  خودت هستم. یا سه قدم این ور یا سه قدم اون ور. قرار ما  بعد نیمه شب سر گلدسته .


وبلاگ مامن است

چون وقتی حالت بده میتونی بیایی بنویسی.

و بعد که مامان اومدن PostICU می تونی بگی حسینا حسینا حسینا مرسی

و بعد تر که از خر لجبازی پیاده شدی میتونی ببینی که لازم نیست لج کنی و برای خرید ماشین اول زوم کنی روی اینکه حلقه ازدواجت رو بفروشی.

چی بگم.

ببخشید که یهو اومدم نق نق کردم

رسم نوشتن این نبود.

الحمدلله مامان و بابا و همه و همه خوبیم.

و در جواب سوال خواننده جان هم باید بگم نه عزیزم چرا طلاق؟ زندگی مون خوبه و هزار بار خدا رو شاکرم که سهمم از ازدواج آقای جوگندمی بوده.

فرصت دادم ،فرصت دادم، فرصت دادم

تیرماه 99تصادف کردیم. زنده ماندیم  و خدا توی یک بالش پر بغلمان کرد و خش برنداشتیم. ماشین مهربانی که دوستش داشتم پیش مرگمان شد.

من منطقی بودم. منطقی و شاکر.

شش ماه با مترو رفتم سر کار.

بعد طیبه را خریدیم.

و الان دی ماه 1402 است.

خسته شدم.

بارها گفتم اهل نق زدن نیستم. مثل اکثر خانمها نیستم که نق بزنم ، قهر کنم ، تهدید کنم  تا به هدفم برسم. یا صبوری کنم و دم نزنم. به حد کافی تذکر می دهم. بعد خودم تصمیم میگیرم و خودم  مسئولیت تصمیم را بعهده میگیرم. بارها گفتم مردان غالبا میگویند زن ها آهن پرستند. چنین اند. چنانند. و همان مردها در مواجهه با زنی که فرق دارد  نشان میدهند که  همان کلیشه ها را بهتر میفهمند و بیشتر درک میکنند.

من هنوز خودمم. ولی اولین چیزی که خواهم فروخت حلقه های ازدواجمان است. نه چون از ازدواجم ناراضی ام .نه. فقط چون گاهی باید نشان داد که هزینه کردن صرفا مالی نیست.

در اولین روز 2024 همچنان بشدت عصبی و تلخم. حتی شرح ماوقع و بررسی ماتریس سوات و  اکسل هم حالم را خوب نکرد. 

چه میشد آدم سرش را بگذارد ماه ها بخوابد

نشسته ام توی جلسه آموزشی نرم افزار جذب و استخدام.با خودم فکر میکنم اینهمه ادم چقدر حوصله دارند. به درک که باید تلاش کنیم بهترین ها را جذب کنیم. این همه فرم به چه دردی میخورد وقتی مامان توی آی سی یو خوابیده و هی خون تزریق می‌کنند و هی هیچی. چه فرقی می‌کند وقتی انقدر خسته ام که برایم فرقی ندارد پس فردا بگویند نماینده فلان شرکت توی جلسه تیلیک تیلیک اشک ریخته و ادای گوش کردن درآورده.  من خسته،عصبانی،فرسوده و غمگینم. 

 میل ندارم با هیشکی حرف بزنم و هیچ کس بهم قوت قلب بدهد. 

من ۲۰۲۴ را با مجموعه ای از حس های پررنگ و شدید و خشن شروع کرده ام.

طبیعیه دیگه نه؟

که من برای ثبت نام توی لاتاری اول وضو میگیرم؟

دو رکعت در مستی هزار ثنا در هشیاری

زندگی آرام ولی نه روزمره

با اینجا غریب شده بودم . و نوشتن در من بومی است. نه مثل مه در لندن که مثل خورشید در مرداد همین ایران خودمان. باید بنویسم و نباید که یادم برود کلماتم  را اگر به نخ نثر نکشم موریانه می شوند و ازدرون تهی می شوم.

برادرهمسرم عازم بلاد کفر هستند. نه به زودی ولی به قطع و یقین. بله عروس جدید خانواده ساکن تگزاس هستند. 

توی هر مراسم سعی میکنم رفتارم خوب و مناسب باشد. مهربان و خیرخواه باشم و در دام مقایسه نیفتم. من بخاطر فوت پدر آقای جوگندمی و هزار و یک دلیل دیگر دوران قشنگی در اوایل ازدواج نداشتم. خانواده همسرم کمی بی مبالات و بی توجه به رسوم بودند. حالا دلم میخواهد عروس جدید تجربه هایش شیرین باشد. از چک کردن لباس و آرایشگاه خواهرهای همسر گرفته تا هدیه های سرعقد را اکسل کرده ام. برای پاگشای عروس خانم نیم ستی را خریدم که برای خودم می پسندم و گاهی که عنکبوت خناس مقایسه میخواهد خراشم بدهد به خودم یادآوری میکنم طرف حساب من حسیناست .

راستش انگار دیروز بود که ازدواج کردم. و امروز وقتی میبینم بعنوان عروس قدیمی تر توی مجالس هستم خنده ام میگیرد. سنم بالاتر رفته ولی خودم شادتر شده ام. با خودم فکر میکنم اگر والدین عروس جدید مرا با سرهمی دُم دارم توی خانه میدیدند چه فکر میکردند. ازدواج باحال است.

و چیزی که این روزها دوباره تجربه کرده ام و برایم حس خوبی داشت این بود که متوجه شدم واقعا مراسم رسمی عقد و عروسی دوست ندارم. من دوست دارم بروم عروسی برقصم و بخندم و برقصم. من میهمان بودن دوست دارم.

ای برگ خزان ندیده، اکتبر تو رسیده

هر روز دور و برم بیشتر خالی میشود

هم خودم سرگرم زندگی هستم  و هم آدمهای بیشتری مهاجرت کرده‌اند. توی ذهنم زیاد حرف میزنم. زیاد مینویسم.

خوشحالم دکتری را جایی که همه میچسبند ول کردم. من بخاطر مامان دکتری خواندم. بخاطر خودم ول کردم.

خوشحالم ازدواج کرده‌ام. همسرم نقطه قوت زندگی‌ام است. باهم زیاد میخندیم. با هم زیاد حرف میزنیم. 

بچه ای در کار نیست. عشق به بچه ها دارم ولی منطقی هستم. الان اقدام کنم فرزندم در 41 سالگی‌ام به دنیا خواهد آمد. تا 50 سالگی‌ام شهد و شکر و دردسرهای ساده است. ولی آیا در 59 سالگی توان و قصد و میل درگیری با انتخاب رشته و وارد شدن فرزندم به اجتماع را خواهم داشت؟ یا او را با پول و رفاه مالی ول میکنم توی زندگی‌اش؟

و همه اینها به شرطی است که بچه ام سالم باشد.

زمانی وقتی میپرسیدند بوی مورد علاقه‌ات چیست از بوی چمن و عطر و خاک بارون خورده را ردیف میکردم تا بوی نوزاد و بوی مادرم. تصور نمیکردم روی برسد که بوی مورد علاقه‌ام بوی کله همسرم باشد. 

دیروز در دولینگو یک ساله شدم. یعنی یک سال است که هر روز حداقل 5 دقیقه‌ام را صرف آموختن کرده‌ام. دنیای چهل سالگی از سی سالگی شیرین‌تر است

سه تا آهنگ بعدی بخت منه

اگه خدا بخواد دارم میرم شمال 

تند تند دارم اهنگ دانلود میکنم و حواسم هست از ژانرهای مختلف باشن که وقتی باهاشون فال میگیریم تنوع کافی داشته باشن.

فقط خدا کنه لاله نذر نکنه هفت تا اهنگ بعدی رو بدون جلو زدن گوش کنیم . یه بار این کار رو کرد عین هفت تا اهنگ از دفتر گلبرگ سوم و چهارم حمیرا بودن که اولش هر سازی  سه دقیقه  سولو میزنه.

پوست پفک

میگم نگفتید اومدین تهران. اصلا منم میرم خیانت میکنم.

بر خلاف انتظارم نه عصبی میشن نه میگن اینجوری نگو نه حتی صداشون ازرده میشه.

جواب میدن : همه پفک های دنیا یه طعم دارن. فرقشون توی پوستشونه. بعد مکث میکنن میگن : پفکی که انتخاب کردی پوستشم با مال خودت فرق نداره.

لال میشم

پس من چمه؟

شن سفید

مرداد و دی هیچ وقت برای من راحت نیستند. پر از رخوت پر از هیچ، پر از چرا.

از آهنگ و پلی لیست نبود. من از درون یه چیزی ام شده. شغل خوب خانواده خوب همسرخوب ارتباطات خوب. شمال هم که دارم میرم پس چمه؟ چرا قرآن خوندنم نمیاد. چرا ندیدن فاطمه داره خمم میکنه؟ سی سال ایران بود مگه چقدر دیدمش؟ آقا هم که هیچ. اومدن تهران و من ندونستم. باشه آقا. باشه.

منم میرم خیانت میکنم. اصلا به من چه

عاشقان را چه زیان گر عقلشان نکند مدد

نخیر افسرده نیستم. سرترالین میخورم و زندگی ام هم خوبه.

عصبی هم  نیستم . نه اول سیکل هست نه وسط نه آخرش.

گرسنه هم نیستم. اندازه گاو خورده ام و از قضا اندازه گاو هم شده ام.

کم خواب هم نیستم. اصولا اینجا باید به خرس اشاره ریزی کنم تا الگوی خوابم دستتان  بیاید

دلم میخواهد بشینم یک جایی عین خر گریه کنم. خرها گریه میکنند؟ لابد. فکر کن آن چشمهای زیبا مژه های برگشته و فر وقتی اشک آلود شوند چقدر زیباترند. به هر حال چشمهای من اندازه عدس است و عملا مژه ندارم.

من دلم برای دهه 80  برای 23 الی 25 سالگی. برای هورمون برای بی فکری برای خیلی چیزها تنگ شده. من دلم برای آن شلوارک ساتن سرخابی قدیمی ام تنگ شده. من دلم میخواهد برگردم و عاشق شوم. میخواهم هر آهنگی برایم معنا داشته باشد. گفتم آهنگ؟ آقا حله. 

هرگز وقتی نمی دانید چه ژانری گوش دهید سراغ پلی لیست جوانی تان نروید...

حل شد...

البته فکر کنم.

حل شد؟